گنجور

حاشیه‌ها

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۳۳ در پاسخ به مهرداد دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷:

همان که در گنجور است صحیح می باشد

فقیه منع عشق می کند و حافظ توصیه می کند که فقیه را عاشق کنید تا عالم عشق و زیبایی را دریابد

به رغم مدعیانی که منع عشق کنند

جمال چهره تو حجت موجه ماست

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷:

اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز

پیاله‌ای بدهش گو دماغ را تر کن

در این بیت حافظ به خشک مغزی و تعصب فقیه اشاره دارد و بی خبری او از عشق

راه علاجش را هم یک پیاله می داند

فقه خشک و بی انعطاف است صاحب فقه (فقیه) بر اساس یک سری قواعد، دانسته های خود را حق مطلق می داند و به تبع آن خودش را نیز. و عارف و سالک را منحرف و گمراه می داند و نصیبی از عشق و شور و جذبه ندارد

دماغ تر کردن یعنی از خشک مغزی بیرون آمدن

در جاهای  دیگری هم حافظ به این موضوع اشاره دارد از جمله این بیت

پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیده‌است بو

از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند

hızır در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۹:

از غزل های مولانا واقعا خیلی خوشم میاد.

مشتاق در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۰۷ در پاسخ به امین دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸:

با درود برامین عزیز و سپاس ازتعریفی که برگ بی برگی عزیز اراده دادند.همانگونه که می دانید عشق علاقه وافر به چیزی یا کسی است. علاقه ای زیاد بحدی که او را بر خود ترجیح دهید. و عشق مطلق خداست. عشق پیدا شد و اتش به همه عالم زد.  برای خدای متعال همه موجودات عزیز و گرامی هستند. برای خدای متعال یک حشره میلیمتری و یک کهکشان عظیم برابر است همه را عاشق است بی تفاوت. ما انسان های که واجد روح الهی هستیم می توانیم به عشق مطلق تبدیل شویم. "عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر اید   ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی."

می توانیم صفات الهی را در خود متجلی کنیم به لطف خدا. انسان زمانی عاشق است که همه موجودات الهی را به یکسان دوست بدارد. انسان عاشق ، سوسک را همانقدر دوست دارد که غزال رعنا را. انسان عاشق فرزند دیگران را همانقدر دوست دارد که فرزند خود را. برای انسان عاشق همه مادران در کل جهان به مانندمادر هستند ، همه پدران در سراسر عالم پدر او هستند ، همه انسان ها از هر دین و مذهب و ملت و نژاد و طایفه و ... همانندخواهر و برادر تنی خود دوست دارد.. همه حیوانات را عاشق است. همه نباتات را دوست دارد و به همه جهان عشق می ورزد. انسان عاشق غمی جز غم انسان ها و حیوانات و گیاهان و اکو سیستم ندارد. وقتی دعا می کند برای خود دعا نمی کند. اصلا خود را نمی بیند. او برای همه انسان ها و موجودات دعا می کند. همانند شیخ خرقانی که گفت اگر در ان سر جهان خاری به پای کسی رفت به پای من رفته است و گفت خدایا جهنمت را تعطیل کن و اگر قرار است کسی را به جهنم ببری مرا ببر. این مختصری از جلوه جمال انسان عاشق است و خداوند در سرزمین ما و سر زمین ها دیگر نمونه های از انسان های عاشق همانند حافظ و مولا نا و سعدی و خرقانی و با یزید و عین القضات و ... افریده است.  همانگونه که حافظ عزیز می فرماید  "من که پی بردم به گنج حسن بی پایان دوست   صد گدایی همچو خود را بعد از این قارون کنم "باشد که چراغ راه ما باشند وما را برسرزمین عشق رهنمون شوند و مانیز مصداق  " به عزم مرحله عشق پیش نه قدمی   که سود ها بکنی گر این سفر توانی کرد" باشیم. "تا زدیاری کافری عشق مرا اسیر برد    همچو روان عاشقان پاک و زلال و ساده ام" .     اگر اینچنین شویم ایا بهشت جایی دیگر است؟ ایا باز هم شاخه گلی را می شکنیم؟ ایا به انسان دیگر به خشم و نفرت و کینه می نگریم؟ ایا سگی را میکشیم؟ عاشق باشیم و جز عشق پیشه ای پیشه نکنیم." منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن: به همه موجودات و انسانها عشق بورزیم عاشقانه.

الهیار تقی پورشمبویی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۰۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱:

سلام دوستان، سپاس می گویم خداوندگار را جهت این علاقه مندی،... 

مشتاق در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۵۴ در پاسخ به فرهاد 2 دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶:

درود بر همه حافظ دوستان و حافظ پژوهان و سپاس از تفسیر و دکر معنای اشعار.فرهاد عزیز عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت. رضا ساقی عزیز به بهترین نحو شرح و توضیح داد و جای تشکر دارد. شما هم حاشیه خود را بنویس ولی حاشیه نساز و خاطر کسی را میازار. هنر ان است که قضاوت نکنیم و ساده و شفاف چو ایینه نظر خود را نه در خصوص افراد در خصوص شعر و معنا و تفسیر بنویسیم.

 

فرح نیازکار در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸:

در بیت ۷ منظور از نطاق سلسله سست کردن؛ در حقیقت آزاد کردن صید از بند است ؛ یعنی سر کمندی که به واسطه آن عاشق صید و گرفتار معشوق شده است ؛ در این حالت معنای بیت چنین خواهد بود که با وجودی که می دانی سرگشته و بیابانگرد شده ام اما مرا از این بند و رنج رهایی نمی دهی گویی مرا از این بیش در بند خود می خواهی....

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۴۸ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مثلثات:

گُش اَ ثْهُن دار   اغت خاطر نرنزت
که ثخنی عاقلی ده بار اثنزت
 گوش به سخن دار گرت خاطر نرنجد
که سخنی را عاقل ده بار بسنجد

 کُه منعم بُی مبر کول  اثخُ درویش
کو انش می بُنی دمبل مزش نیش
 چو منعم  باشی از سخن درویش شانه تهی مکن  که  دملش میبینی  مزنش نیش

ببات ای دهر دن ره تیر اری پشت
نه هم شی تیر انه کمان بو کش ای کشت

ببارد این دهر دون را  تیر به  رو  پشت /پشت سر هم      که تیر نارفته  بیرون از کمان  کشت

نه کت تفسیر و فقه خواند اتشی ابهشت
 بس امدی کسوری ماند پیذه بیذشت
 نه تو که تفسیر و فقه خواندی به بهشت روی
که بس دیدم  که سواری ماند و پیاده بگذشت

که مسکینی اَوَست اش حق تو بهریهت
مخن شزدم (مخنش از دم) نواخند انکه بیریست
چو مسکینی  افتاد و نزد تو بگریخت  مخندش از پس  که نواخند انکه بگریت
پذ کارنامگ ارتخشیر بابکان امده
 پر اُ پست زد اُد  ان جام  از پست همیش از دست ارتخشیر اُ زمیگ  اوست
 پر به پست زد و ان جام پر از پست از دست اردشیر بزمین افتاد
در سروده نیریزی امده
عشق شتو وَ درو بکنم
اش چون جوسر درو بکنم
 دو چش مو که ترا بگریت
 دست آکنم شز رو بکنم
عزیزی کت هن  اش هر دم مدو پش
که صحبت زز ملال ارت بش از بش

عزیزی که ترا هست هردمش مدو پیش
 که همنشینی نیز ملال اورد چو بسیار باشد

قطب الدین یحیی بن زنگی شیرازی سخنور سده شش گوید
 تو گفتی قطب مسکی وانوازم
بست گفتست و ای ززهم بوا دی
بسی گفتی و این نیز هم بباید دید
 و چه ترش رو شنه کم ترغ خوان نی
تزان  مسکی خبر هن کش خو نان نی
غرش نان هاجه از حلوا نپرست
نُنَ تی  گلشکر هن  غت بگرست
به چه ترش رو نشسته که ام  تره بر خوان نیست
تو زان مسکین خبر هست کش خود نان نیست
گرش نان  جوید از حلوا نپرسد
نان تهی  گلشکرست گرت بگرسی و گرسنه  شوی

چه دُند انکش سه پخ خردست و تفتست
که مسکینی  وَ سرما گسنه خفتست
چه داند انکه سه پخ خورده و گرم است که  بیچاره ای  به سرما گرسنه خفته است
نوا که بفته از هنجار و رسته
پشیمان بی که  نم خو م توشه نسته

مباد که بیفتی از هنجار و رسته  و پشیمان بوی که نخوردم  و  توشه نستاندم
که بپسندت که مو خوز غصه نکْشِم
که گردم کرد و نخرم یا نبخشِم
که بپسندت که من خود از غصه نکشم که گردم کرد و نه خورم و نه بخشم
جهوادان شیراز  هنوز گفتارشان  همینگونه (نکشم نخرم  بخشم )  است  و انگونه که  علی اشرف صادقی فرمودند از تنگی سرود نیست
که صوفی نادنه کند اش جمغ کوو
ا گور جو منَت کش در به از تو
که صوفی  ازنادانی کندش جامه کبود
به گور جود ماند که درش به از تو
در= برون

چنان تز دم دوت کز جون خو واکند
که پاکش خَورد  ا دیگ تهی  چه واکند
چنانت از دم دود کز جان خون واکند چو پاکش خورد  با دیگ تهی چه کند
که احسان بکنه  وا هر  وی اصولی
شنه مْیان هم بجت صاحب قبولی
تو با هر بی اصولی احسان کن که (شنه میان =  ش ان میان  =میانشان )  میانشان صاحب قبولی بجویی
غر از مو مشنه وا هر کس مگی راز
که جمغی می برَی  خهتر  هذ انداز
 گر از من میشنوی با هر کس مگو راز
که جامه ای که میبری  بهتر اندازه گیر

تو از دشمن  بترسی غافل از دوست
 که غت دشمن ببوت  ات بپسنت پوست
اگر دشمن ببود ترا پوست بپوساند
کُذک می دی  کش ایرو ا جونی گفت
مزم تس کش قلاشی نتوان اشنفت
کودکی دیدم که امروز جوانی را میگفت   سیلی مزنم تو که دشنام نتوانی شنفت
علی اشرف صادقی انرا در نیافته
کذک می دی  = کودکی مدی  - ی کودکی میان  م  و دی افتاده -
 که خیرت بوت از این معنی کت اشنفت
بگی رحمت و سعدی با کش ای گفت
 ترا خیر باد از اینکه این شنوی و
بگویی رحمت به سعدی باد کش این گفت

این سروده ها را سعدی  امیخته  با  عربی و پارسی دری   سروده و نمی توان ان را  شیرازی ویژه و سره دانست

سفید در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۴۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹:

 

یک دم نمی‌رود که نه در خاطری ولیک

بسیار فرق باشد از اندیشه تا وصول...

 

در سکوت در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹:

این غزل را "در سکوت" بشنوید

در سکوت در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۸:

این غزل را "در سکوت" بشنوید

در سکوت در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۷:

این غزل را "در سکوت" بشنوید

در سکوت در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۶:

این غزل را "در سکوت" بشنوید

در سکوت در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۵:

این غزل را "در سکوت" بشنوید

در سکوت در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴:

این غزل را "در سکوت" بشنوید

در سکوت در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳:

این غزل را "در سکوت" بشنوید

در سکوت در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۲:

این غزل را "در سکوت" بشنوید

در سکوت در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱:

این غزل را "در سکوت" بشنوید

در سکوت در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۰:

این غزل را "در سکوت" بشنوید

ابوالفضل قاسمیان در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۱۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۵۶ دربارهٔ خواجه عبدالله انصاری » مناجات نامه » مناجات شمارهٔ ۴:

ای مهربان تر از برگ ...

در بوسه های باران ...

خاموشی ستاره ...

در چشم جویباران ...

۱
۹۵۷
۹۵۸
۹۵۹
۹۶۰
۹۶۱
۵۴۵۸