گنجور

حاشیه‌ها

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۲۸ در پاسخ به انوش دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲:

شما ندیده اید چون بسیار بسیار اندک کتاب میخوانید وگرنه  تنها از نوشته های کهن ده ها نویسنده چون بوریحان بیرونی و طبری  و حمزه اصفهانی و صاحب مجمع التواریخ و ابن بلخی و بلعمی و دینوری انگاه که از نژاد  اژیدهاک سخن میگویند  تبار او را به کسی به  تاز/ تاج  میرسانند و میگویند   عربان بدو منسوبند و از ایرا او را تازی گویند - این نوشته های کهن و معتبر را گفتم وگرنه هزاران کتاب دگر نیز گفته - هیچ گاه عربان را توزی و توجی نگفته اند انان را تازیک تاجیک تازی گفته اند  همین سه تا  و تاجی هم نگفته اند و توز یا توج که در شاپور خره بود  با امدن ترکان سلجوقی ویران شد - چه  شیرین میگویید انچه که من از تاریخ و ادبیات میدانم

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۱۷ در پاسخ به شبگرد دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

همه اهل سنت همین را میگویند و درباره  عایشه میگویند توبه کرده --شما چیزی از اهل سنت نمیدانی 

برگ بی برگی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴:

جمالت آفتابِ هر نظر باد 

ز خوبی ، رویت خوبتر باد 

نظر در ادبیاتِ عارفانه یعنی دیدنِ جهان از منظر و مردُمکِ چشمِ خداوند و هر انسانی که به چنین توفیقی دست یابد صفاتِ بالقوه خداوندی را در خود به فعل درآورده ، جمالِ حضرتِ حق در او قابل رؤیت است ، نگاه و نظرِ او به جهان همانند حضرتش به زیبایی و وسعتِ آفتاب خواهد بود ، پس‌ جهان و جهانیان از نور و گرمایِ او بهرمند می‌گردند ، در مصراع دوم می فرماید پیش از تجلیِ خداوند در آیینه تمام نمایِ انسان های کامل نیز رویِ او زیبا و سرچشمه همه نیکی ها بوده است و اکنون با هر انسان و خوبی که صاحبِ نظر و چشمِ جان بین شود روی و جمالِ حضرتِ دوست‌ خوبتر و زیبا تر  بر جهانیان جلوه گری می کند ، حافظ در همین یک بیت کُلِ فلسفه وجودی و انگیزه خلقتِ انسان را بیان می کند که قرار است خداوند در انسان و در جهان فرم به خود زنده و رخسارِ زیبایش خوبتر و زیباتر دیده شود ، یعنی تا پیش از آفرینشِ انسان در جهان گنجی پنهان بوده است که اکنون با متجلی شدن در هر خوبی ( انسانی) ، خوبی و زیبایی های او آشکار تر می‌گردد .

هُمای زلفِ شاهین شهپرت را 

دلِ شاهانِ عالم زیرِ پر باد 

شهپر یعنی بال و  پَرِ اصلیِ شاهین یا بازِ شاهی ، پس حافظ هر تارِ زلفِ حضرتِ دوست را به شهپری تشبیه می کند ، تجمیع آن زلف همایِ سعادتی ست که دل یا جانِ پادشاهانی همچون عطار و مولانا و حافظ را در این عالم زیرِ پر و بالِ حمایتِ خود قرار می دهد ، چنین امری پس از آن اتفاق می افتد که انسانی (خوبی) صاحبِ نظر و چشمِ جان بین شده ، به صفاتِ حضرتِ حق زنده شده باشد،  پس‌ کُلِ کائنات او را زیرِ چترِ حمایتِ خود گرفته نهایتِ همکاری را در همه ابعادِ مادی و معنوی به انجام می رسانند. 

کسی کو بسته زلفت نباشد 

چو زلفت درهم و زیر و زبر باد 

پس حافظ تنها راهِ نجات و رهایی از آشفتگی در این جهان را وابستگی انسان به زلفِ حضرت دوست می داند ، زلف در مصرع اول یعنی جذبه حضرتش که عاشق را بسوی رخسار رهنمون می شود و زلف در مصراع دوم کنایه از جذابیت های درهم و بر همِ چیزهای مادی این جهان است که گاهی زبر و بر وفقِ مراد و خواسته انسان است و موجبِ شادیِ موقت ، گاهی نیز از دست دادنش زیر و موجبِ ناکامی ، شکست و احساسِ سرخوردگی می گردد ، پس حافظ می‌فرماید اگر انسان عاشق و بسته زلفِ حضرت دوست نباشد همانندِ زلفِ آشفته اش در جهانِ فرم ناپایدار و زیر و زبر خواهد بود ، یعنی آرامش و قرار از دست می دهد و هموراه گمشده ای دارد که نمی داند چیست و با هیچ چیزِ مادی این جهانی نیز آن نظم و آرامش را بدست نمی آورد. 

دلی کو عاشقِ رویت نباشد 

همیشه غرقه در خونِ جگر باد 

در ادامه بیت قبل می فرماید اگر انسان از زلف و امکاناتِ دنیای مادی بمنظور رسیدن به رخسار و دیدارِ رویش بهره نبرد علاوه بر اینکه دچارِ آشفتگی خواهد شد همواره جگرش غرقِ در خون می گردد ، یعنی زلف و امکاناتی که جهان در اختیارِ او قرار می دهد نه تنها آرامشی برای وی به ارمغان نمی آورد ،‌ بلکه همیشه انسان را غرق در درد و غم و ماتم می کند ، همه ما نمونه های بسیاری از انسانهای موفق در کسب و پیشه و حتی مشهور را می شناسیم که از ثروت ، مقام ، اعتبار ، همسر و حتی فرزندان خود به آرامش و نیکبختی نرسیده و حتی گاه می شنویم فلان سلبریتی دست به خود کشی زده یا دچار افسردگی شده است . حافظ می‌فرماید تنها با عشقِ رویِ دوست است که انسان می تواند از داشته های خود نیز بهرمند و شادمان شده ،‌به آرامش و آسایشِ حقیقی دست یابد.

بُتا چون غمزه ات ناوک فشاند 

دلِ مجروح من پیشش سپر باد 

 بُت یا معشوق  که زیباییِ محض است با غمزه و نظرِ لطفش به عاشق ،‌ ناوک یا تیرهایی را بسویِ عاشقی که بسته زلفِ اوست پرتاب می کند زیرا غیرتش اجازه نمی دهد مدعیِ عاشقی فقط زلف را بنگرد و از رخسار باز مانده و به آن بی توجهی کند ، اما واکنشِ عاشقِ راستین که تا اکنون زلفِ بدونِ رخسار  را موجب خونِ جگر و درد وغم یافته قابلِ توجه است که همان دلِ مجروح و خون شده را سپری می کند برای تیرهای ناوک و مژگانِ بُت تا دلِ دلبستگی‌های ِزلف و دنیای مادی او شکافته و از درد و خون تُهی شود و پس از آن است که چنین دلی پاک و شایسته زنده شدن به عشق می گردد . مدعیِ عاشقی در برابر ناوک و تیرهای قضا که دلبستگی هایِ ذهنی زلف را نشانه گرفته واکنش نشان داده و سپر هایی را در راهِ ناوکها قرار می دهد ، مولانا در این رابطه می فرماید: 

آنکه ز زخم تیرِ او کوه شکاف می کند / پیشِ گشاد تیرِ او ، وای اگر سپر برم 

درواقع تیر و ناوکِ مژگان او کوهِ ذهنِ انسان را می شکافد اما انسان به خطا گمان می بَرد اگر از داشته های ذهنی خود محافظت نکند بدبخت و مفلس خواهد شد ، در صورتی که اگر در مقابل تیرهای قضا ،‌ فضای درونی را گشاده کند و با روی باز اتفاقات را پذیرا باشد ، اتفاقی برای داشته های او نخواهد افتاد و آنها را از دست نمی دهد .

چو لعلِ شکرینت بوسه بخشد 

مذاقِ جانِ من زو پُر  شکر باد 

با آن کارِ شگرفی که انسانِ عاشق انجام می دهد و سرانجام دلی لایقِِ زنده شدن به عشق می یابد ، پس لعلِ شکرین و زندگی بخشِ بُت زیبا نیز عاشق را لایقِ عنایت و بخشندگی بوسه ای می بیند ، در مصراع دوم مذاقِ جان یعنی ذاتِ انسان شایسته چنین عنایت و بوسه ای ست ولی او بدستِ خود ، عمری خویش را از آن بوسه شکرین محروم کرده است ، ذائقه انسان بطور ذاتی متمایل به شیرینی و شادی ست ، ولی او با اصرار این ذائقه را به تلخی و ترشی عادت می دهد ، اما اکنون که دلی دارد سرشار از عشقِ آن بُتِ زیبا ، پس زندگی نیز با بوسه ای مذاقِ جانِ او را پر از شکر ، شیرینی ،‌ شادی و برکاتِ زندگی می کند .

مرا از توست هر دم تازه عشقی 

تو را هر ساعتی حُسنی دگر باد 

حافظ می‌فرماید اما دستیابی به شکرِ زندگی و آرامش دنیوی کمالِ خواسته عاشق نیست  و کارِ عاشقی با آن بوسه شکرین به اتمام نمی رسد ، بلکه منظورِ اصلی این است که هر دم و لحظه از بُت و معشوق ، عشقی تازه و نو  به او رسیده ، او را عاشق تر کند و چنین امری میسر نمی شود مگر اینکه آن زیبا روی هر لحظه و ساعت ، گوشه ای دیگر از حُسن بی پایانِ خود را به عاشق بنماید ، تنها با این عنایت است که عشقِ عاشق هر دم و نفس تازگی خود را حفظ نموده و تا ابدیت  استمرار می یابد یا در واقع محال است او عشقی بجز عشقِ آن دلدار را در دل قرار دهد . در عشق‌های زمینی حُسن و زیبایی های ظاهری محدود بوده و آن چشم و ابرو پس از چند صباحی کم فروغ شده و در نتیجه عشقها به سردی می گرایند مگر اینکه عاشق  جلوه‌گری های معشوق ازلی را در‌ دلداده خود تشخیص دهد  ، در اینصورت است که از او نیز هر ساعت حُسنی می‌بیند و هر دم تازه عشقی را تجربه کرده ، به او مرتعش می شود و عشقش پابرجا می‌ماند .

به جان مشتاق روی توست حافظ 

تو را در حالِ مشتاقان نظر باد 

پس‌ حافظ می‌فرماید لازمه چنین عنایت و لطفی که آن بُت زیبا هر دَم جلوه ای از حُسن و زیبایی خود را بر عاشق نمایان کند این است که عاشق به جان مُشتاقِ دیدار روی حضرتش باشد و نه با ادعا و گفتار ، و حافظ خود چنین اشتیاقی داشته و آنچه بیان شد لفاظی نیست ، او عاشقی حقیقی ست و در اینصورت است که آن بُت نیز در حالِ مشتاقان که به جان ، عاشق هستند نظر کرده و به آنان عنایت می کند ، همانطور که به حافظ نظر کرده و با لطفِ اوست که اینچنین غزلهای شکرین و عارفانه ای را سروده است .

 

 

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۰۹ در پاسخ به جلیل دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

بی گمان شادروان جمال زاده که نویسنده  بسیار خوبیست از شعر  چیزی نمیدانست اگرنه بیت به این سستی
 طبق های زرین  پر از مشک و عود را  از شاهنامه نمیشمرد

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۰۷ در پاسخ به جلیل دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

 فردوسی هیچ دشمنی  با عربی نداشته و عربان  در شاهنامه بخشی از ایرانیانند و همواره با ایرانیانند از انکه فریدون برای سه پسرش دختران  شاه یمن میگیرد  و از اینکه  وزیر منوچهر  و فریدون سرو شاه یمن است و از اینکه عربان پیوسته در جنگهای ایرانیان با  ترکان و کین سیاوش و جنگ با روم در سپاه ایرانند - اما زبان پهلوی خود زبان بسیار قویی بوده و زبان پارسی دری هم  اگر چه امروز  پر از واژه عربی شده اما  این  واژگان  عربی  با اصرار دبیران به  پارسی امده و نه از نیاز پهلوی به عربی    - مردم ایران  حتی نماز و خدا و پیغمبر  و خاندان و   بانگ  و روزه   و درود و بهشت و دوزخ  و فرشته   را  به پارسی گفتند این که  دینی بود  - زبان پهلوی انقدر قوی بود که  حتی عربها با ان زبان قوی و سخنوری انبوهی از واژگان پارسی را گرفتند  -  در ایران دبیران  عربی گویی بیشتر را  رواج دادند  بی انکه به ان نیازی داشته باشند  برای نمونه  بیهقیی میگوید بجای ناگهان مغافصه بگویید و خود نیز همه جا میگوید مغافسه  -با اینکه ناگهان  بسیار بهتر است -  در زمان فردوسی   برای سخن گفتن و سرودن  پارسی نیازی به واژه عربی  نبود نه فردوسی و  نه کس دیگری و اگر عربی  در سخن ان سخنوران میبینی تنها  بر اصرار  خود سخنوران بوده  -بیشینه انچه به  شاهنامه  از عربی  امده  به دست دیگران بوده مگر  چند  واژه  - برای نمونه همین بیت قضا گفت گیر و قدر گفت ده  هم بیت ضععیفی هست و هم وزن ان شکسته و هم در ان سروده بلند نمیگنجد  - و اگر این بیت و بیتهای عربی دار را (بجز اندکی) از شاهنامه برداریم هیچ چیزی از ان کم نمیکند- و این نشان میدهد که  بیتها از فردوسی نیسصتند چون شعر فردوسی بسیار بلند است - و این بیتهای عربی دار در شاهنامه سستند - این سخن تنها درباره شاهنامه است و  بدین معنی نیست که ربی ضعیفه  بر عکس عربی  در سخن شاعران دیگر  بسیار قوی هست -

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۲۳ در پاسخ به رهام دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲:

کلبوی سوری  - نه عزیز صدتا روستا در ایران شاید بیشتر باشد که نام سوری دارند مگر هر که باید  گمان کند روستای اوست -   در زمان ساسانیان  عراق عرب و سوریه را سورستان مینامیدند و کسانی که از انجا بودند را سوری میگفتند -

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۱۱ در پاسخ به یونس رستمی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲:

من با شاهنامه بسیار گریستم  و اینجا  آتشم میکشد
 نهان بدتر از اشکارا شود
دل مردمان سنگ خارا شود
نه تخت و نه تاج و نه زرینه کفش
نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش


Hadi Golestani در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۹:

ز اول وفا نمودی چندان که دل ربودی

چون مهر سخت کردم سست امدی ز یاری

اونجا که حضرت حافظ کریم میفرمایید

الا یا ایها الساقی ادر کاسا گ ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکها

خدایا در بین تمامی نعمتهای فرارون و زیبایت

چگونه شکر نعمت خواندن را به جا اورم

Hadi Golestani در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۹:

ای گنج نوشدارو با خستگان نگاه کن

مرهم به دست و ما را مجروح میگذاری

عود است زیر دامن یا گل در آستینت

یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری

خدایاااااا چطور میشه، شکر این همه لطافت و زیبای کرد

شکوفتا که هر چه در ادبیات جهان نگاه میکنی، به این درک میرسی که هی بزرگان  از روی یه کتاب کپی برداری کرده اند، چقدر زیاد است اختلاف زمان و مکان و فرهنگ و زبان، چقدر هارمونگی با یک دیگر

 

سیّد محس سعیدزاده در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۵ - قصهٔ هاروت و ماروت و دلیری ایشان بر امتحانات حق تعالی:

جان کلام درخوش مستی وبدمستی است.به تعبیر عرفا بحث ازعشق مادی وعشق معنوی یا عشق پاک وعشق خاک ویا عشق حقیقی ومجازی است.مستی معنوی به معراج میبرد ومستی مادی به دره هولناک می افکند.بحث ازهبوط فرشته وانسان وحیوان درنتیجه ی عشق خاکی است.ملّای رومی دراین بخش ازسخنش برآن است تا بگویدعشق حقیقی نیز کمینگاه دارد ومستی اش خطرناک است.هاروت وماروت دوفرشته ازسرمستان خوش الهی بودند،دراوج مستی هوای دیگری به سرشان زد.وهمین موضوع موجب هبوط ایشان گردید.بلافاصله عنان سخن را به مستی مجازی میکشاند وبزکوهی چست وچالاک را مثال میزندکه چگونه بوی ماده بز این چالاک را هلاک میکند

س عبداللهی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰:

شاهدان و زیبارویان معنوی و ساقیان حافظ چه کسانی بودند که در خواب و بیداری از دیدارشان آن چنان از خود بیخود می شد و به شور و شوق می رسید که آن دیدار یا سخنان را "می " می نامید

نه حافظ نه مولانا و نه هیچ یک از عارفان و صاحبان بصیرت هرگز اسرار را نگفتند و نامی بر زبان نیاوردند چون هر که اسرار را بگوید مانند حلاج خواهد شد که شرح آن در رساله ی حلاجیه ی حضرت عبدالقادر گیلانی آمده است

اگر شرح اسرار را بگویند مانند شمع از نور و شعله الهی آن اسرار، زبان شمع می سوزد و پروانه که از آن سخن پروا و ترس ندارد به آتش می زند و خواهد مرد

هرگز مولانا نگفت شمس الضحی یا یوسف ثانی او چه کسی بود و که بر بام او می رفت و حافظ هم نمی گوید جز آن که می دانیم حضرت شمس با پیامبر در ارتباط بود، علامه بحر العلوم با امام زمان، حضرت سهروردی با حضرت ادریس ، امام محمد غزالی با حضرت علی ، و بسیاری از عارفان با حضرت خضر ...اما هیچ یک سخنی نمی گویند 

و چرا حافظ از ترک می سخن می گوید که برایش دشوار است بنا به قول علامه بحر العلوم ، باید که سالک به تدریج محبت و فکر دنیا را از دلش بیرون کند اگر چه در کار نیک در دنیا برای خدا بکوشد و محبت بهشت را بیرون کند اگر چه در تلاش جمع آوری اعمال نیک و تلاش برای بخشش گناهانش باشد و " محبت اولیا الله"  که همان شاهدان و ساقیان  هستند را هم از دل بیرون کند و فقط رسیدن به نور حق الهی را بطلبد و جز واصل شدن به الله چیزی را نخواهد 

که سومی بسیار برای عارفان دشوار است

حتی تظاهر به دین نکند و لباس دین نپوشد ..خرقه جایی گروه باده است ...و دفتر و نمازی که گاه از شور مشاهده ساقی از دست می رود

شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان ...

عباس . در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۳۱ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۴۱:

داستان هاروت و ماروت معروفه... و گویا هاروت عاشق ماروت شده.. به یقین نمیدانم. موفق باشید.

علیرضا فرجامی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۲۰ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۸۲ - سفر اشک:

قاصد معشوق بود از کوی عشق / چهره عشاق را بوسید و رفت ، نمیدونم راجع به این بیت چی بگم ... از بهترین توصیفاتی بود که در خصوص اشک عشق شنیدم ، بی نظیر

سعید ح در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳:

بیت دوم به نظرم

«چون که حیران می بماند وهم در سیمای تو»

باید صحیح باشد.

محسن جهان در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۵۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸:

تفسیر ابیات ۱ و ۲ فوق:

راز آمیز بودن عشق، و خارج از قدرت عقل و تخیل بودن آن در این ابیات مشخص است.

فرد عاشق ربوبی برای خویش، مقام و منزلتی قائل نیست. زیرا طعم آن شراب الهی را چشیده، خود را ذوب شده در ذات اقدس او دانسته و بی قرار وصلش است. 

اینگونه سالکان به تعبیر عطار، پرندگان بارگاه قدسی بوده که از دام و دانه هراسی ندارند و ایمن از هر گزندی در فضای یکتایی ارتزاق می‌کنند.

محمد شکری در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۵۲ در پاسخ به عجیبه دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۶۶:

واقعا صحیحه فرمودید! ای کاش همه این حقیقت را درک کنند. قرار نیست ماها به حافط و سعدی و مولا و فردوسی و رودکی و غیره شعر گفتن یاد بدیم!! این ادبیات کهن ماست که از اسطورهای ایران زمین به ما رسیده، حالا چندتا خواننده اومدن برای اجرای آوازی بهتر که با تحریر و ریتم و ملودی آهنگشون جور دربیاد یه تغییری دادن، خطا از اوناست نه شاعر!

Hadi Golestani در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۴۹ دربارهٔ نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۰۴:

چه کردی  بانو سحر بروجروی با این اشعر زیبا، به به به به

محمد شکری در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۴۷ در پاسخ به مهران ش دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۶۶:

احسنت! 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۴۳ دربارهٔ ادیب الممالک » دیوان اشعار » فرهنگ پارسی » شمارهٔ ۱ - گفتار میرزا صادق خان امیری - ادیب الممالک فراهانی:

نمار و نمارش - کرویز-سیمناد - نیوند-نوله-سیمراخ-چمراس-فرجاد -فرجود - دهناد- شسته- کانه - وستی- تورند- و بسیاری دگر واژگانش بر ساخته اذرکیوانیه است -افسوس که این سخنور به دام انان افتاده

فاطمه یاراحمدی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۴:۴۱ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳:

از حاشیه های مفید شما متشکرم! 

۱
۹۵۵
۹۵۶
۹۵۷
۹۵۸
۹۵۹
۵۴۵۷