زان می عشق، کز او پخته شود هر خامی
گر چه ماه رمضان است بیاور جامی
روزها رفت که دست من مسکین نگرفت
زلف شمشادقدی، ساعد سیماندامی
روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل
صحبتش موهبتی دان و شدن، انعامی
مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد
که نهادهست به هر مجلس وعظی دامی
گله از زاهد بدخو نکنم؛ رسم این است
که چو صبحی بدمد، در پیاش افتد شامی
یار من چون بخرامد به تماشای چمن
برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی
آن حریفی که شب و روز می صاف کشد
بود آیا که کند یاد ز دردآشامی؟
حافظا گر ندهد دادِ دلت آصف عهد
کام دشوار به دست آوری از خودکامی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عشق و گذر زمان اشاره دارد. شاعر به عشق و زیباییهایی که در هر لحظه وجود دارد، میپردازد و میگوید که روزهدار بودن، هرچند مهم است، اما گفتوگو و عشق بیشتر ارزشمند است. او به دوریاش از محبوب و زحمتهایش در عشق اشاره میکند و از خود میپرسد آیا عشق واقعی نخواهد گذشت. همچنین به زهد بیرنگ و بیحالی اشاره کرده و میگوید که عشق واقعی در صحبت و درک یکدیگر است. در نهایت، او به این نکته میرسد که در عشق اگر به مقصود نرسد، دستیابی به آرزوها دشوار خواهد بود.
هوش مصنوعی: عشق به مانند نوشیدنیای است که میتواند هر ناپخته و خامی را به کمال برساند. حتی اگر زمان رمضان باشد، باز هم بر این نکته تأکید میشود که باید جامی از این عشق بیاوری.
هوش مصنوعی: روزها سپری شد و من که بیچارهام، نتوانستم زلفهای زیبای آن رقاصهی خوشهیکل را بگیرم.
هوش مصنوعی: هرچند روزه یک مهمان ارزشمند است، اما ای دل، خود گفتگو با آن را یک نعمت بدان و به قدمت آن خوش آمد بگو.
هوش مصنوعی: مرغ باهوش دیگر به درِ صومعه نمیپرد، زیرا در هر جلسهی وعظ تلهای گذاشته شده است.
هوش مصنوعی: از زاهد بدخلق شکایت نمیکنم؛ چون همیشه پس از سپیدهدم، شب به همراه خود میآورد.
هوش مصنوعی: وقتی یار من به تماشا در چمن میآید، ای پیک صبح، پیامم را به او برسان.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است کسی که همیشه در حال نوشیدن شراب است، به یاد دردهای ناشی از آن بیفتد؟
هوش مصنوعی: حافظ، اگر دل تو را به خواستهات نرسانند، در این صورت برای به دست آوردن آرزوی سخت و دشوار، باید از خودخواهی خود دوری کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
به خرابات گذارم ندهند از خامی
سوی مسجد نتوانم شدن از بدنامی
صوفی رندم و معروف به شاهدبازی
عاشق مستم و مشهور به درد آشامی
سر ز ناچار بر آورده به بیسامانی
[...]
این بزرگان که بنوخاستگان مشهورند
نرسیدست بر ایشان ز کرم جز نامی
چون ندانند که انعام چه باشد بمثل
نتوان داشت ازیشان طمع انعامی
هر یکی را که تو پاشنده قومش دانی
[...]
کس به نیکی نبرد نام من از بدنامی
زانک در شهر شدم شهره بدرد آشامی
آنچنان خوار و حقیرم که مرا دشمن و دوست
چون سگ از پیش برانند بدشمن کامی
ما چنین سوخته ی باده و افسرده دلان
[...]
من ندیدم به جهان همچو دو زلفت شامی
کیست آنکس که بدید از لب لعلت کامی
بر من و حال دلم هیچ ترحّم نکنی
کز فراق رخت ای دوست گذشت ایامی
نام تو ورد زبانست مرا ای دل و جان
[...]
آمد آن ساقی سرمست و به دستش جامی
گوئیا می طلبد همچو من بدنامی
در همه کوی خرابات جهان نتوان یافت
دردمندی چو من عاشق درد آشامی
همدم جام شرابیم و حریف ساقی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.