گنجور

 
حافظ

سلام الله ما کر اللیالی

و جاوبت المثانی و المثالی

علی وادی الاراک و من علیها

و دار باللوی فوق الرمال

دعاگوی غریبان جهانم

و ادعو بالتواتر و التوالی

به هر منزل که رو آرد خدا را

نگه دارش به لطف لایزالی

منال ای دل که در زنجیر زلفش

همه جمعیت است آشفته حالی

ز خطت صد جمال دیگر افزود

که عمرت باد صد سال جلالی

تو می‌باید که باشی ور نه سهل است

زیان مایه جاهی و مالی

بر آن نقاش قدرت آفرین باد

که گرد مه کشد خط هلالی

فحبک راحتی فی کل حین

و ذکرک مونسی فی کل حال

سویدای دل من تا قیامت

مباد از شوق و سودای تو خالی

کجا یابم وصال چون تو شاهی

من بدنام رند لاابالی

خدا داند که حافظ را غرض چیست

و علم الله حسبی من سؤالی