گنجور

 
مشتاق اصفهانی

شبی گریم شبی نالم ز هجرت داد از این شب‌ها

به شب‌های غمت در مانده‌ام فریاد از این شب‌ها

بود گر هر شبم زینسان به روز هجر آبستن

مرا بس روزهای تیره خواهد زاد از این شب‌ها

بسم روز از غمت شب شد بسی شب روز من بی‌تو

به سر بردم غمین زان روزها ناشاد از این شب‌ها

چنین کز دوریت هر شب در آب و آتشم دانم

که خاک هستیم آخر رود بر باد از این شب‌ها

چنین شب‌ها که من دارم نبیند روز خوش دیگر

به عمر خود کند گر تیره‌روزی یاد از این شب‌ها

به اشک و آه چندم شمع‌سان هر شب سحر گردد

نسیم مرگ کو تا سازدم آزاد از این شب‌ها

ز بخت تیره مشتاق آن درازی هر شبم دارد

که نبود از پیش امید روزی داد از این شب‌ها

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode