محمد علی آدم پیرا در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۰۹ دربارهٔ کسایی » دیوان اشعار » سوگنامه:
بیت هفتم: میانْش دارای ویژگی سبکی است{آوردن کلمات سکون دار}
رهبان =راهبان، کشیشان
طیلسان =لباس سیاه رنگ که کشیش ها می پوشیدند.
چلیپا=چلیپ(صلیب)
بسّد=مرجان
با آمدن بهار و بارش باران، ابرهای تیره و تاری همانند پیراهن تیره رنگ راهبان و کشیشان گسترده و سبز رنگ می شود و از دل این ابرها رعد و برق هایی به صلیب های مرجانی رنگ شبیه است بیرون می یابد و دیده می شود.
محمد علی آدم پیرا در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۰۱ دربارهٔ کسایی » دیوان اشعار » سوگنامه:
بیت پنجم دارای لف و نشر مشوش است
رنگ نبیذ(شراب خرمایی) <گلگون
هامون <پیروزه
با آمدن فصل بهار، رنگ شراب همچون گل سرخ شده است و دشت و بیابان و دمن همانند فیروزه سبز گشته و درخت هایی..... همچون گنبد های سبز رنگی شده اند.
فواد . در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۱۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷:
یکی در شگفت همیشه روز افزون از تو ...
مهدی نظریان در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۰:
این شعر زیبا با صدای استاد زنده یاد شجریان و ویولن استاد زنده یاد حبیب الله بدیعی در دستگاه شور «آتش سودا» اجرا شده
علی احمدی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵:
درختِ دوستی بنشان که کامِ دل به بار آرد
نهالِ دشمنی بَرکَن که رنج بیشمار آرد
دوستی را مانند درختی بکار تا آرزوی دل را با ثمر دادنش برآورده کند و و دشمنی را تا زمانی که چون نهال نوپا است از ریشه به در آور چرا که رنج بسیار ایجاد می کند.
نکته ظریف این بیت تقابل آرزوی دل با رنج بسیار است به این معنا که آرزوی هر دلی پرهیز از رنج فراوان و درد سر است.حضرت حافظ ارتباطات و همدلی ها را عامل رسیدن به آرزوها می داند .
چو مهمانِ خراباتی به عزت باش با رندان
که دردِ سر کشی جانا، گرت مستی خمار آرد
وقتی مهمان اهل میخانه هستی ( علاوه بر مستی ) با رندان پاکدل هم با عزت و احترام برخورد کن چون وقتی مستی تمام شد درد سر خماری را خواهی داشت.اگر همه دنیا را خرابات در نظر بگیریم منظور حافظ این خواهد شد که در این دنیا فقط به دنبال منافع خودت نباش با اطرافیان خود هم ارتباط خوبی داشته باش و احترام آنها را داشته باش چون این خوشی ها تمام می شود و به ناتوانی می رسی .
شبِ صحبت غنیمت دان که بعد از روزگارِ ما
بسی گردش کُنَد گردون، بسی لیل و نهار آرد
و باز هم ارتباط ، این شبهایی که با دیگران هم صحبت هستی غنیمت بدان و غم روزگار را نخور چون جرخ گردون بسیار گردش خواهد کرد و شبها و روزهای زیادی خواهد آمد که ممکن است چنین همصحبتی فراهم نشود.
عَماریدارِ لیلی را که مَهدِ ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
ای روزگار به خاطر خدا در دل آن کجاوه دار لیلی که مثل ماه در کجاوه نشسته بینداز که از کوی مجنون عبور کند . تا شاید ارتباطی بین آن دو رخ دهد .( در داستان لیلی و مجنون ، مجنون دیگر موفق به دیدار مجنون نشد.)
بهارِ عمر خواه ای دل، وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هِزار آرد
ای دل همیشه بهاری باش و با پیر شدن ، جوان بمان چراکه در غیر اینصورت این چمن روزگار صدها گل نسرین و هزاران بلبل دیگر می آورد و تو بی نصیب خواهی بود.
خدا را چون دلِ ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعلِ نوشین را که زودش باقرار آرد
رو به معشوق می کند و از او نیز ارتباط و وصال را طلب می کند و می گوید به خاطر خدا وقتی دل زخمی من با زلف تو پیمان بسته و وفادار مانده تو هم به لب شیرینت بگو که سریعتر بیقراری مرا رقع کند.
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانهسر، حافظ
نشیند بر لبِ جویی و سروی در کنار آرد
حافظ از خدا می خواهد که سر پیری شرایطی فراهم شود که لب نهری در کنار سروی بلند بالا عمر بگذراند.
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۴ دربارهٔ غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴:
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
فدائیانِ رهِ عشقِ دوست ، مردِ رَه اند،
چو جان دهند به جانان ، ز بندِ تن برَهندز شاهراهِ طریقت ، حقیقت اَر طلبی،
در آخرین نفَسَت، اوّلین قدم بدهندبرُو ز چاهِ طبیعت به دَر ، که چون صِدّیق،
زمامِ مملکتِ مصر ، در کفَت بنهندز شُوقِ گلشنِ جان ، بلبلان چنان مست اند،
که بی تکلّفی ، از دامِ این جهان برهندصفایِ دل بطلب ، رو سفید خواهی بود،
وگرنه ای ، چه بسا ، رو سفید و دل سیه اندز شورِ آن لبِ شیرین ، بنال چون فرهاد،
که خسروانِ جهان ، فکرِ افسر و کَله اندنظر به مُلکِ دُو گیتی ، کجا گدایان را ست،
که در قلمروِ وحدت ، یگانه پادشه اندچو شمع ؛ گاهِ تجلّی ، به بزمِ شاهدِ جمع،
به روزِ حمله وری ، یکّه تازِ بزمگه اندچو گیسوانِ مسلسل ، به دُورِ رویِ نگار،
عجب مدار ، که سلطانِ عشق را سپَه انداگرچه "مفتقر" از ذرّه کمتر است ، ولی،
امیدوار به آنان بُوَد ، که مهر و مَه اند
باب 🪰 در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۳ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱:
درودِ فراوان و پوزش بابتِ تأخیر، مدتی درنگ کردم تا پاسخی در خورِ تأملاتِ سنجیده و لطفِ شما بیابم.
در خصوص بیتِ نخست، با استناد به فرمودههای دقیقِ شما و همچنین تفألی که به خواجوی شیرازی زدم، پذیرفتم که «توکّل» در اینجا نه از رویِ شریعت، بلکه از دریچهی «نظرِ معشوق» معنا میگیرد:
«نومید نتوان بود از او، باشد که دلداری کند»
اما دربارهٔ بیتِ دوم،
گرچه میپذیرم که ضبطِ بیت در نسخههای گوناگون، گواهی بر تنوعِ روایات است، اما به گمانم این تنوع بیش از آنکه از نبوغِ حافظ باشد، از احتیاطِ محتسبان و ترسِ نسخهنویسانِ پس از اوست؛ چه، حتی یک ماه پس از وفاتِ او، فرصتِ کافی بوده تا زاهدِ ریایی، سوزشش را «تلخیص» کند.. نه برایِ فهم، بلکه برایِ فرار.بهویژه آنکه:
در سنتِ آن دوران، محصول را «بر درِ» مکانی و جایی قرار میدادند، نه در رهِ شخصی.. و اگر «جانان» را بر چهرهی فرّخ تعبیر کنیم، آنگاه «درسِ سحر» نه از برایِ قیل و قالِ مدرسه یا میخانه، که برایِ رسیدن به رویِ فرّخ بوده است، پس از دعای نیم شب، برای طلبِ گشایشِ درِ میخانه..«ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم»
کوروش در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۲۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره:
آنچنان پا در حدید اولیترست
که آنچنان پا عاقبت درد سرست
پا در حدید یعنی چه ؟
کوروش در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره:
اندر آن دستی که نبود آن نصاب
آن شکسته به به ساطور قصاب
یعنی چه ؟
کوروش در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره:
من نخواهم زد دگر از خوف و بیم
این چنین طبل هوا زیر گلیم
یعنی چه ؟
کوروش در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره:
یک خلافی نی میان این عیون
آنچنان که هست در علم ظنون
یعنی چه ؟
کوروش در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره:
گر نبودی آن به دستوری پدر
برنیاوردی ز چه تا حشر سر
آن پدر بهر دل او اذن داد
گفت چون اینست میلت خیر باد
یعنی چه ؟
عرب عامری.بتول در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۰۲ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۳۹ - لطف حق:
درود
گویا این شعر ایشون دقیقا تفسیر ایه ۸۲ سوره مبارکه یس هست:
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ. "شأن او این است که چون پدید آمدن چیزی را اراده کند، فقط به آن می گوید: باش، پس بی درنگ موجود می شود."
زیباتر از این هم داریم؟
کوروش در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۴۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره:
عالمی در دام میبین از هوا
وز جراحتهای همرنگ دوا
مصرع دوم یعنی چه ؟
کوروش در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره:
بط را ز اشکستن کشتی چه غم
کشتیاش بر آب بس باشد قدم
مصرع دوم یعنی چه ؟
کوروش در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۳۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره:
طاقت من زین صبوری طاق شد
راقعهٔ من عبرت عشاق شد
منظور از راقعه چیست ؟
کوروش در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۵ - حکایت امرء القیس کی پادشاه عرب بود و به صورت عظیم به جمال بود یوسف وقت خود بود و زنان عرب چون زلیخا مردهٔ او و او شاعر طبع قفا نبک من ذکری حبیب و منزل چون همه زنان او را به جان میجستند ای عجب غزل او و نالهٔ او بهر چه بود مگر دانست کی اینها همه تمثال صورتیاند کی بر تختههای خاک نقش کردهاند عاقبت این امرء القیس را حالی پیدا شد کی نیمشب از ملک و فرزند گریخت و خود را در دلقی پنهان کرد و از آن اقلیم به اقلیم دیگر رفت در طلب آن کس کی از اقلیم منزه است یختص برحمته من یشاء الی آخره:
دانه گم شد آنگهی او تین بود
تا نمردی زر ندادم این بود
منظور از مصرع اول چیست ؟
وحید نجف آبادی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱:
"نیست شد و سیر نشد از طلب و طال بقا"
مصرع دوم
وحید نجف آبادی در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱:
درود ارادت
"ویرایش"
لطفن بیت دوم را تصحیح نمایید
سوی دل ما بنگر کز هوس دیدن تو
و مصرع بعدی اصن هم خوانی معنایی ندارد
محمد علی آدم پیرا در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۱۵ دربارهٔ کسایی » دیوان اشعار » سوگنامه: