جمشید هادیان در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶:
مصرع چون بر خزینه باشد ادرار پاسبان را به چه معنی است؟ با تشکر پیشاپیش
دکتر ترابی در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱:
ایزد جوی گرامی،
خوشا و خرما که به سروده های مرسده دسترسی دارید من برخی از آنان را که در گنجور یافتم در دفتر دل ثبت کرده ام . جای شاعر هزاران فروردین در سینه خالی است.
امید که هر دو تندرست و شادکام بوید.
ایزدجو در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱:
ببخشید به گمانم چنین بوده
از شرم و حیا ، ز بسکه بی معنایی
ایزدجو در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۱۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:
این غزل زیبا را جناب سعدی به نظر من در وصف معشوق زمینی سروده
آنجا که میگوید: تا نباید که بشوراند خواب سحرت
احتمال زیاد میرود که معشوق زمینی باشد
ایزدجو در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱:
با درود به دکتر ترابی گرامی
چه خوش که با باد صبا همنشین اید که پیام آور شما باشد
که دوستان در انتظارند
از دکتر مرسده چند بیتی میآورم
که فرهیخته بانویی ست
ای جنگ ندانم که چرا بر پایی
گاهی به زمین گه به هوا ، هرجایی
با نام شرف خنجر کین تیز کنی
در زیر لوای خونخوری ،والایی
پیغمبر صلح سر به زیر افکنده
از شرم ، ز بس که بی معنایی
خون ریز که تا حیله گران سیر شوند
در مکتب دژخیم ، چه بی همتایی
پاینده مانید
علی در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:
سلام خانم شقایق
زیبا نوشته بودید. احسنت
علی سلطان زاده در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۰۷ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » تورکون دیلی:
شهریار شعر ایران
نام اور نامی آذربایجان
خالق اللهی -همای رحمت
یادگار گرانقدر حیدر بابا
سربلندی سهندو سبلان
یادت بخیر شهریار روح و جان
ثلاله پاک سلطان خراسان
روحم و جان مرحوم شهریار
وشایق در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۲۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹:
با سلام سعدی در این غزل تمام خوشیهای قابل تصور برای انسان را در برابر خوشیهای با دوست بودن هیچ می شمارد
وشایق در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸:
با سلام ( در خوابگاه عاشق سر بر کنار دوست کیمخت خار بشت ز سنجاب خوشتر است ) سعدی در این بیت میفرماید سخترین مشقتها را در راه دوست تحمل کردن و با او بودن بهتر از بسیار راحت بودن و بی دوست زندگی کردن است مثلا اگر شخصی بتواند با کلاهبرداری اموال شخص دیگری را بالا کشد و به ثروت عظیمی برسد و اگر اینکار را نکند باقی عمر را در فقر و سختی بسر خواهد برد سعدی می گوید من فقر و بیچارگی را ترجیح می دهم و خدا را از زندگیم حذف نمی کنم
سید زین الدین موسوی در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و سوم:
بیت اول ناقص به نظر می رسه،باید مصرع دومش این طور باشه :«آتش زند خوبی و او، در جمله خوبان چنین»یا باشه:« آتش زند خوبی و خود، در جمله خوبان چنین»
دکتر ترابی در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱:
جناب ایزد جو،
شکسته نفسی میفرمایید، فروتنی
گاه باشد که کودکی نادان...و
درد سری میدهیم باد.......
تا برساند به دوست........
اما،
هم زمانی شهادت احمد شاه با داستان سپتامبر 2001
لشکر کشی به افغانستان و عراق (پاره های تن ایران)،و کشتن گروها گروه به جرم بی گناهی، بزرگترین راز سرگشاده روزگار ماست
سید احمد مجاب در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۵۳:
هر موی (زِ) زلف او یکی جان دارد
علیرضا در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۹:
اگر به جای ((گر رسد از توبه گوشم که بمیری سعدی))(( گر رسد از تو به گوشم که بمیر ای سعدی)) بود زیباتر بود
علیرضا در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۹:
اگر به جای گر رسد از تو به گوشم که بمیری سعدی گر رسد از تو به گوشم که بمیر ای سعدی بود زیبا تر بود
علیرضا در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۹:
به نظر من در مصرع یکی مانده به آخر اگر به جای گر رسد از تو به گوشم که بمیری سعدی گر رسد از تو به گوشم که بمیر ای سعدی زیباتر بود
مجتبی خراسانی در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۰۶ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۴:
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
قصیده با وصف بهار آغاز می شود، و شاعر آن را مقدمه ای برای سوق اندیشه به مظاهر طبیعت و توجه به خدا قرار داده است: پس از زمستان بهار رسیده، و به دنبال بانگ زاغ، بلبل نغمه سر داده است. باغ به گل و سبزه آراسته شده. آیا باغ و زاغ سر جنگ دارد که مردانش زره پوشیده اند؟ بنفشه زلف عروس بهاری، و لاله رخسار اوست. اما جهان پیر جادوگر است: گاهی دشت و کوه برهنه و گاهی آراسته به زیورهاست. درخت در زمستان دستاری از برف، و در بهار معجری از برگ بر سر دارد. کار مستان باغ شگفت انگیز است: سمن تاج بر سر نهاده، و نرگس زر و مروارید به دست گرفته. گلبنان مست اند، آیا نمی بینی که خمیده سرند!
آن گاه شاعر به اقتضای پایۀ فکری خود، که مظاهر طبیعت را نه برای بهره مندی از لذایذ مادی می داند، بلکه آن را انگیزه ای برای اندیشه و تأملدر جهان آفرینش و توجه به معنی و خداشناسی و دین داری می شمارد، به سخن گردشی می دهد و می گوید: کسی که دل و جان هشیار دارد، نباید فریب مستان بستان (گلبنان) را بخورد. اگر پیر جادوی جهان، تو را به سوی خود بخواند، دست پیش او دراز مکن که مار در آستین دارد. میزبانی است که مهمان را گرسنه و تشنه می دارد. خنده روست، اما دلش پر کین است. اگر به یک دست، تو را بر منبر بیاورد، به دست دیگر دار برای تو آماده می کند. بی خردان و سفیهان آشنایان او هستند، اما آن که دلش به نور دین روشن است، حقیقت جهان را در می یابد. دنیا کشتزار آخرت است و مردم، چه مسلمان و چه ترسا، برزگران خدایند. زمین یکی شوره زار است و زمین دیگری آباد و حاصل خیز. یکی کارکن است و دیگری بیکاره. یکی تخم کشت را از پیش می خورد و گاوش را بیکار می گذارد و دیگری پیوسته کار می کند و به حاصلی می رسد. آیا دهقان عادل این دو را یکسان می شمارد؟ کارنامۀ جهان به دست خداست. آن را بیاموز و آن گاه به کار دنیا بپرداز. کردارت مناسب گفتارت باشد تا از بند آتش رهایی یابی.
ایزدجو در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۰۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲ - تفسیر خذ اربعة من الطیر فصرهن الیک:
ناشناس عزیز
کوتاه بیا عزیزم
این مجتبی خراسانی را له و لورده کردی
بیچاره شد
حق داری که جوابی در خور بدهی
پوزه بندی را که لیام بر مجتبی خراسانی زد
این لطیفه بود
لاف زن، ای ”مجتبی“ ای بی خبر
ای تو آوازت بَتَر از ماچه خر
انکر الاصواتی و نادانی ات
خلق را گشته ست رنج و دردسر
مغز را پُر کرده ای ، لاطائلات
زین سبب آگه نباشی از هنر
نزد تو خر ، همچو سقراط آمده
ای به وادی ِ تحجّر در به در
در خراسان گاو را سر میبرند
زین سبب رفتی ازین غوغا به در
عشق را با سر، زمین انداختی
ای زبان ات تیز همچون نیشتر
از اباطیل ات کسی خرسند نیست
هر خزف را جسته ای گویی گهر
چون در افتادی تواینسان با ”لیام“
تیغ او تیز است بر گردان سپر
پاینده باشی
Khosrow در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۴۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۶:
با اجرای زیبای جناب شهرام ناظری در آلبوم ب"ی قرار" ایشان.
مجتبی خراسانی در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۳۳ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۰:
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
در این جا روی سخن شاعر به زردشتیی است که به کتاب مذهبی خود عمل نمی کند {و ظاهرا پیروان همۀ مذاهب مورد نظر است.} می گوید: زند می خوانی، اما دلت پر از سخن یاوه است. گفتارت حکیمانه و کردارت ریاکارانه است. پند می دهی، اما خود پند نمی گیری. پند را باید از حکیمان بشنوی و بپذیری. آن گاه شاعر به مناسبت، پندهای حکیمانه ای می دهد: همیشه راستگو باش، تا به سوگند نیاز نداشته باشی. اگر نام نیک خواهی، با بدان دوستی مکن، کاری را که از من نمی پسندی، تو نیز با من آن چنان مکن. فریب چاپلوسی را مخور. زنگ کینه را با پوزش خواهی از دل بزدای. عملی که مانند زهر باشد، پادزهرش سخن شیرین است. در دشواری ها از خردمند یاری بجوی، و از تدبیر غافل مباش...
جز راست مگوی گاه و بی گاه / تا حاجت نایدت به سوگند
گاه و بی گاه: همه وقت، دائم، حافظ می فرماید:
حافظ چه نالی گر وصل خواهی / خون بایدت خورد در گاه و بی گاه
تدبیر بکن، مباش عاجز / سر خیره مپیچ در قزاگند
قزاگند: جامه و لباس جنگ. تشک، جامۀ خواب.
تدبیر کن و سرت را در درون حفاظ و قزاگند قرار مده، بگذار علم و دانش بدان برسد (ظاهرا) یا، ناتوان مباش و بیهوده در رخت خواب مرو.
بِندیش که بر چهسان به حکمت / این خوب قصیده را بیاگند
بندیش: بیندیش. / بیاگند: پرکرد، یعنی قصیده را سرود.
بمنه و کرمه
جواد در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۵۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۳ - حکایت آن مؤذن زشت آواز کی در کافرستان بانگ نماز داد و مرد کافری او را هدیه داد: