گنجور

 
سعدی

چشمت خوش است و بر اثر خواب خوش‌تر است

طعم دهانت از شکر ناب خوش‌تر است

زنهار از آن تبسم شیرین که می‌کنی

کز خندهٔ شکوفهٔ سیراب خوش‌تر است

شمعی به پیش روی تو گفتم که برکنم

حاجت به شمع نیست که مهتاب خوش‌تر است

دوش آرزوی خواب خوشم بود یک زمان

امشب نظر به روی تو از خواب خوش‌تر است

در خواب‌گاهِ عاشقِ سر بر کنارِ دوست

کیمخت خارپشت ز سنجاب خوش‌تر است

زان سوی بحر آتش اگر خوانیم به لطف

رفتن به روی آتشم از آب خوش‌تر است

ز آب روان و سبزه و صحرا و لاله‌زار

با من مگو که چشم در احباب خوش‌تر است

زهرم مده به دستِ رقیبانِ تندخوی

از دست خود بده که ز جُلّاب خوش‌تر است

سعدی دگر به گوشهٔ وحدت نمی‌رود

خلوت خوش است و صحبت اصحاب خوش‌تر است

هر باب از این کتاب نگارین که برکنی

همچون بهشت گویی از آن باب خوشترست