گنجور

حاشیه‌ها

حسن خرده‌گیر در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۸:

آن خواجه کیانوش که از خرده‌گی‌ام خرده گرفته‌ست
پندی بفشاندست و ز خشم حسنک پرده گرفته‌ست
پندت بنیوشیدم و در دیده و در دل بنهادم
بالید و گوالید و گل آورد و سراپرده گرفته‌ست
گل بود ز گلزار بصیرت که در او جان من اشکفت
تا لحن خوش اینک به دگرسان، ز دگر پرده گرفته‌ست
محمود شود عاقبتت پیر خردمند و سرانجام
دست تو بود آن که مرا از دهن مرده گرفته‌ست

دکتر ترابی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱:

سهو القلم!

سینه آگنده از اندوه

دکتر ترابی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱:

شبروی گرامی،
سلام و سپاس بی کران به پیشگاه شما و شاعر گرانمایه حسن روشان.
و اما، مه، دره ، پنجشیر ، قله ها ... بدین گونه در دلم در هم آمیختند:
مه آرمیده در دره تنگ
شعله ابر بر بلندای کوه
آتشدان دلم خاموش
سینه ، آگندر از اندوه
آتش دان دلتان روشن و سینه تان آگنده از شادی

علی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۵۱ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۹ - حکایت اتابک تکله:

در پاسخ بیت 5 را مرتب بازمی چینم تا معنی اش عیانتر شود:
چون ملک و جاه و سریر می گذرد (یعنی گذرا و ناماندنی است)
از جهان، به جز فقیر، دولت [و دارایی راستین] نبُرد [=نمی برد]

نیست وش در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶۲ - هم در بیان مکر خرگوش:

نظریه نسبیت انشتین گواه بر این ابیت است
عمر همچون جوی نو نو می‌رسد
مستمری می‌نماید در جسد
آن ز تیزی مستمر شکل آمده‌ست
چون شرر کش تیز جنبانی بدست
شاخ آتش را بجنبانی بساز
در نظر آتش نماید بس دراز
این درازی مدت از تیزی صنع
می‌نماید سرعت‌انگیزی صنع

حسین در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۵:

این شعر را استاد محمد معتمدی با آهنگسازی استاد لطفی در آلبوم وطنم ایران را گوش کنید ، البته چند تا از بیت ها را حذف کرده.

محمد در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۴ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰:

به عبارتی از نقطه نظر استعاری رویش و زایش بلافصل بارش( نعمت و منت) است. مگر آنکه شاعر با خلاصه سازی اقتضایی در تشریح توسط آبژه هایش در سه گانه ی باران( رحمت و نعمت) شکست انجماد( پایان برف) و برگ (رویش و زایش) تصمیمش را این طور گرفته باشد که بر گ حذف شود و به نظرش در کمال معنی خدشه ای وارد نشود.
با اینحال با توجه به اینکه قبلن اشاره ای به دردمندی جهان کرده و اینکه "برف" در بیت بعد می آید باز به نظر این حقیر این شایسته تر می آید که در این بیت به جهت فصاحت شعری از تکراری غیر ضروری جلو گییی کند و صرفن اشاره اش به فصل رویش باشد.

محمد در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۰۱ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰:

وز برگ بر کشید یکی حلهٔ قشیب/ وز برف بر کشید یکی حلهٔ قشیب...
هر دو می تواند مفهوم باشد با این تفاوت که "از "در برگ اضافه ی است که به نوع و جنس اشاره دارد : جامه ی از جنس برگ...
اما" از" در برف به مکان: از درون برف جامه ی نوی بر آمده.
به نظر من منطقی این است که "وز برگ" را مرجع قرار دهیم چرا که وقتی در بیت اول( باران مشکبوی ببارید نو به نو) از ریزش باران صحبت می شود طبعا شاعر باید در بیت دوم نتیجه ی آن یعنی رویش پس از باران را در نظر داشته باشد. منطقی نیست که شاعر با اضافه گویی به پیش از باران یعنی از پوشش برف رویش را اشاره کند.

مهدی زهرائی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۱۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱:

لطفا به وزن شعر توجه داشته باشید. اضافه کردن واژه ی زنهار، وزن را بهم می زند.
بنده اینجور در ذهنم بود:
تا بر سر سبزه پا بخواری ننهی
کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته ست
اگر کسی نسخه ی مصحح چاپی در دسترس دارد لطفا بررسی کند.
ممنون

جلال در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۰۴ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳ - گوهرفروش:

در مصرع سیزده را همه عالم به در امروز از شهر که یکی از بزرگواران هم اشاره کرده بود احساس میکنم درست تر این باشد"سیزده را همه آیند به در امروز از شهر"

محمدعلی اشرفی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۵۰ دربارهٔ سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱:

سلام
در تفسیر معنایی این رباعی باید بگویم که این رباعی در مورد فارغ بودن از علایق دنیوی و دلبستن به دنیای فانی بحث میکند .
دلبستن به دنیا امری بیهوده و عشقی پوچ است.
بلکه انسان باید همیشه بیاد مرگ باشد.
آن چه کسی است که عاشق دنیا بود و عمری جاودان پیدا کرد ( همیشه زنده بود ؟)
فکر میکر که اجل به او مهلتی برای همیشه زنده بودن خواهد داد.
گو میخ مزن : کنایه از همان عاشق نشو... دل نبند است ( در قدیم برای زندگی و یا استراحت چند روزه در بیابان و یا در مسیر خیمه بر پا میکرده اند و این خیمه ها را با کوبیدن میخ بر زمین استوار میکرده اند)
ودر مصرع آخر میگوید لباسهایت را هم در نیاور و بفکر ماندن و استراحت نباش . چرا که کاروان هرلحظه شای حرکت کند . ( اجل سر برسد )
موففففففق باشید

صادق در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۵:

سلام و ادب
بخش هایی از این غزل زیبای حضرت مولوی(رحمته الله علیه) را جناب وحید تاج خوانده اند، زیباست

صادق در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۰:

سلام و ادب
بخش هایی از این غزل زیبای حضرت مولوی را جناب "بامداد فلاحتی" در آلبوم "باز باران" به نام"جان جهان" خوانده اند..

شبرو در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱:

بانو روفیای گرامی و دکتر ترابی عزیز
حسن روشان شعر زیبایی دارد درباره احمد شاه مسعود:
آرام مه ، لمیده بر اندام « پنج شیر »
دارد غروب می وزد از قله های پیر
دارد غروب می چکد از بهت آسمان
دارد مرور می شود این حجم ناگزیر
ای بر عبوس صخره شکفته شبیه کوه
در انتشار دره دمیده ، شبیه شیر
هر شب برای دیدن تو ماه بی قرار
هر شب برای دیدن تو ماه سربه زیر
دیگر بگو که ماه نپاشد به صخره ها
دیگر بگو که ماه نریزد در آبگیر
دیگر پلنگ زخمی ، آهسته می رمد
از خاطرات تلخ کتل های بادگیر
بعد از تو بی قراری این صخره های گنگ
یعقوبی نگاه من و گرگ های پیر
در ساکت کبود کپرها ، پرنده مرد
حالا درخت و لخ ...لخ شب های سرد سیر
آهی بلند فرصت خودرا به کوه داد
آرام مه لمیده بر اندام پنج شیر

شهریار در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰:

سپاس

شهرام در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

ضمنا فراموش نکنیم که وقتی ایشان در انتها صحبت از توبه میکنند این خود خط بطلانی بر تمام اندیشه عرفانی بودن آن بدست میدهد

سعید در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰:

این حتی به روزگاران مربوط به شعر ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران شفیعی کدکنی ست آنجا که بیت سعدی را
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمی توان‌کرد الا به روزگاران
با اندکی تغییر می آورد و در واقع جواب می گوید:
گفتی به روزگاران مهری نشسته گفتم
بیرون‌نمی توان کرد حتی به روزگاران

شهرام در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

بابک جان ایشون داره واضح همه چیزو میگه حالا ما اگه خودمونو میخوایم به خواب بزنیم دیگه نمیدونم

جلال پور م در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴:

درمصرع دوم بیت پنجم اگه به جای خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم با حالت سوالی می فرمود سراغ ما که بگرفته است؟ دامن در مغیلام بهتر نبود . شک ندارم اگه شیخ اجل زنده بود جواب دندان شکنی می داد.

بابک در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:

استاد جلال خالقی مطلق در باره ی اهمیت نیروی جنسی در زندگی زناشویی از دید سعدی می نویسد
))از دید «سعدی» یکی از مهمترین رشته‌های پیوند زندگی زناشویی، وظیفه‌ی شوهر در رفع نیاز جنسی زن است:
منجّمی به خانه درآمد. مردی بیگانه دید با زن او به‌هم‌نشسته. دشنام داد و سقط گفت و درهم‌افتادند و فتنه و آشوب برخاست. صاحبدلی بر آن واقف شد، گفت:

تو بر اوج فلک چه دانی چیست که ندانی که در سرای تو کیست!
این حکایت مثَل مردی‌ست که آنچنان به کار خود سرگرم است که دیگر وقتی برای زن خود ندارد و در نتیجه زن او آنچه را که از شوهر نمی‌یابد، در مردی دیگر می‌جوید. البته این حکایت را بدین‌گونه نیز می‌توان تعبیر کرد که آنچه زن از شوهر خود نمی‌یابد، الزاماً عمل جنسی نیست، بلکه چشمداشت همنشینی و مهربانی‌ست، چنان‌که در حکایتی از «بوستان» آمده‌است:
شکـایت کنــــد نـوعروسی جــــوان بـــه پیــــری ز دامــــاد نـــامهــــربان
کـه«مپسند چندین که با این پسر بــــه تلخی رود روزگـــارم بــه‌ســـــر
کسانی کـــه با مـا در این منزلنـــد نبینـــم کـه چـون من پریشان دلنـد
زن و مــرد با هــم چنان دوستنــــد کــه گـویی دو مغـــز و یکی پوستند
ندیــدم در این مــدت از شــوی من کــه باری بخنـــدیــــــد در روی من»
شنید این سخن پیــــر فرخنـده فال - سخنــدان بود مــرد دیرینــه سال-
یکی پاسخش داد شیـرین و خَوش کــه «گـر خـوبـروی‌ست بارش بکش
دریــــغ است روی از کسی تافتــن کـــه دیگـــر نشایــــد چنـــو یافتــــن
چرا سرکشی زان که گــر سرکشد بــه حـــرفِ وجـودت قلــم درکشــد»
یکـــم روز بـــر بنـده‌ای دل بسوخت که می‌گفت‌و‌فرماندهش‌می‌فروخت:
تو را بنــده از من بــه افتــد بسی مـــرا چـون تو دیگـــر نیفتد کسی((*

در پایان کلیات سعدی رساله های هزلیات و خبیثات و مجالس الهزل نیز هست. کتاب هایی که در آن پنهان ترین گوشه های تن با زبانی بی پرده و عریان آمده است. گویی بیشتر شاعران و عارفان در تنهایی و خلوت، در سرزمینی که همه چیز تابو و حرام و ممنوع است، یکباره زبان گشوده و راز های مگو را در میان آورده اند. این نوشته ها گرچه بسیاری از تابو ها را می شکند اما ارزش ادبی چندانی ندارد و از روح زیبایی تهی است. بیشتر گونه ای تجاوز جنسی به پسران و امردان را بیان می دارد.
این که آیا ممکن است کسانی این سخنان را نوشته و برای آن که بماند به نام سعدی کرده اند یا نه، تفاوت چندانی ندارد. این ها که در مثنوی و کارهای عبید زاکانی و ایرج میرزا و بسیارانی دیگر آمده است و بخش قابل توجهی از لطیفه ها و شوخی های بین مردم را تشکیل می دهد، بخشی از پنهان ترین گوشه های اخلاق و فرهنگ و نگاه ما به زندگی است. با ید با آن ها روبرو شد و نهانش نکرد. در پستوهای ترس و راز و رمز جز سیاهی و نادانی نهان نیست.
برای رسیدن به قله های نیاز تن و شناخت زیبایی های تن، برای رسیدن به شور جنسی و شادمانی تنانگی، آنجا که تن و جان به رقص در می اید و در هم می پیچد و گره از هزار بند وا می کند؛ برای دریافت آن همه زیبایی و شادمانگی و پروازی که می تواند در عشقبازی و هماغوشی باشد، ما راه درازی در پیش داریم.
سعدی اما شاعر این زمین و این زمان است و از میان همین مردمان که ما باشیم برخاسته است. قلندری مست و سرخوش و بر این باور که:
تا دست ها کمر نکنم بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهم بر دهان دوست
با خویشتن همی برم این شوق تا به خاک
وز خاک سر برآرم و پرسم نشان دوست

۱
۴۲۸۷
۴۲۸۸
۴۲۸۹
۴۲۹۰
۴۲۹۱
۵۶۲۶