گنجور

حاشیه‌ها

روحی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۹:

با سلام لطفا" فرزانه ای بگوید مصرع دوم از بیت پنجم چگونه خوانده می شود.

روفیا در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۱۰ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۱۵ - جواب:

محمود گرامی سلام
مقام فنا مقامی است که دران انسان قدرت الهی را حقیقتا عظیم و جبار می بیند و خود چون قطره ای در دریای بیکران . از تبعات توحید حقیقی است . در توحید صوری من می گویم لا اله الا الله ...
ولی در دل میگویم اینجا من از این ناحق دفاع میکنم چون حاجی فردا در بازار به دردم می خورد !
دریای بیکرانی نیست تا من خود را به امواجش بسپارم . یک برکه اینجا یک ابگیر انجا و یک مرداب انطرفتر .
فنایی وجود ندارد . همه اعداد بر اعداد دیگر تقسیم میشوند و بالاخره حاصلش یک عدد است .
اگر من 4 باشم حاج اقا 8 من نسبت به او بالاخره 1/2 می شوم ولی اگر به جای حاج اقا ان بی نهایت را ببینم دو نسبت به بی نهایت صفر است و تنها در اینصورت من به صفر بودن خود باور پیدا میکنم . و این یعنی فنا .

روفیا در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۴۱ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۶۴ - خاتمه:

عیون نرگس او جمله بیناست
چرا در ادبیات ما معروف است که نرگس نابیناست
در افسانه ای غیر ایرانی امده که نرگس شیفته زیبایی خود می شود . ایا این نابینایی نرگس در ادبیات پارسی با ان خودشیفتگی نرگس در ادبیات مغرب زمین ارتباطی دارد ؟ ایا نرگس بدلیل خودشیفتگی نابیناست یعنی چون خود را میبیند جز خود نمی بیند ؟

روفیا در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۲۳ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۶۴ - خاتمه:

نشان ناشناسی ناسپاسی است
شناسایی حق در حق شناسی است
ناشناسی در اینجا به مانای جهل امده و میگوید نشانه جهل انسان قدر نشناس بودن است .
قدر شناس بودن یعنی قدر و منزلت هر چیز را بدانی و حق ان را به جای اوری . یعنی وقتی به مادرت یا پدر بدهکاری حق او را ادا کنی سپس به دوستت خدمت کنی یا در فعالیت های بشر دوستانه شرکت کنی . یعنی جایگاه هر چیز و هر کس را بدانی و قادر به درک تفاوت ها و شباهت ها باشی . یعنی بدانی همه انسان ها منزلت دارند ولی هر کس در جایگاه خود .
اگر کسی قدر شناسی به معنای دانستن قدر و مرتبه چیزها را بحد کمال بداند ، به شناخت خداوند نائل میشود انگونه که در نیم بیت دوم امده است .

مائده در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶:

فصل آذار به معنی فروردین درسته. املای کلمه باید اصلاح شود.

جلال الدین حیدری در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۰۵ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » شرح پریشانی:

ضمن عرض سلام باید متذکر شوم خطاب جناب وحشی (ای پسر) و قصود و منظور عشق و عاشقی مذکر با مذکر نیست برای خطا نرفتن ذهن مخاطب پسر را آورده است تا معنی بر این مفهوم نگردد که خطاب با معشوقه مؤنث می باشد و قصد و غرض عرفان است و بس

شهرزاد صنعتی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲:

این غزل با صدای آسمانی همایون عزیز انسان و دیوانه میکنه. خوشحالم که سرزمینم گوهر یکدانه ای چون همایون عزیز داره همیشه باشی شاد و تندرست

آرمان در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۸ - بیان آنک یا ایها الذین آمنوا لا تقدموا بین یدی الله و رسوله چون نبی نیستی ز امت باش چونک سلطان نه‌ای رعیت باش پس رو خاموش باش از خود زحمتی و رایی متراش:

دی لویس در مولوی دیروزامروز شرق و غرب نیز راجع به این تغییر رویه فخررازی درآخر عمر و نیز اشاره ی مولوی در مثنوی به این موضوع می نویسد :
" رازی در وصیت نامه اش که در بیست و یکم محرم 606هجری(1209) توسط شاگردش ابراهیم ابی بکر اصفهانی انشا شد در مبحث کلام و فلسفه که بهترین سالهای عمرش را به پای آن گذاشته بود تمنای بخشودگی کرد وی این نکته را باز گفت که انتقادهایش از گفته های بزرگان صرفا به قصد به تفکر واداشتن متفکران صورت گرفته است. رازی قصیده ای به زبان عربی سروده که سمت و سوی اندیشه اش را قبل از تنظیم وصیت نامه نشان می دهد شمس تبریزی بیتی از این شعر را در مقالات خود می آورد و می گوید فخر رازی آن بیت را هنگام مرگ از برخوانده است .در مثنوی نیزاین فطعه شعرو ندامت رازی به هنگام املای وصیت اشاره شده است .لحن آن چند بیت از مثنوی از یک سو موید تفرعن رازی در زمان حیات است و از سوی دیگر به خاطر دیرگاه روشن شده چشم رازی به حقیقت تمنای بخشش وی را دارد:بس بکوشی و بخر از کلال
هم تو گویی خویش کالعقل عقال
هم‌چو آن مرد مفلسف روز مرگ
عقل را می‌دید بس بی‌بال و برگ
بی‌غرض می‌کرد آن دم اعتراف
کز ذکاوت راندیم اسپ از گزاف
از غروری سر کشیدیم از رجال
آشنا کردیم در بحر خیال
آشنا هیچست اندر بحر روح

ترانوش در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی
به صد دفتر نشاید گفت حسب الحال مشتاقی
کتاب بالغ منی حبیبا معرضا عنی
ان افعل ما تری انی علی عهدی و میثاقی
اخلایی و احبابی ذروا من حبه مابی
مریض العشق لا یبری و لا یشکو الی الراقی
نه حسنت آخری دارد نه حافظ را سخن پایان
بمیرد تشنه مستسقی و دریا همچنان باقی

ترانوش در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:

گر بکشی بنده‌ایم ور بنوازی رواست
ما به تو مستأنسیم تو به چه مستوحشی
گفتی اگر درد عشق پای نداری گریز
چون بتوانم گریخت تا تو کمندم کشی
دیده فرودوختیم تا نه به دوزخ برد
باز نگه می‌کنم سخت بهشتی وشی
غایت خوبی که هست قبضه و شمشیر و دست
خلق حسد می‌برند چون تو مرا می‌کشی
موجب فریاد ما خصم نداند که چیست
چاره مجروح عشق نیست بجز خامشی
چند توان ای سلیم آب بر آتش زدن
کآب دیانت برد رنگ رخ آتشی
آدمی هوشمند عیش ندارد ز فکر
ساقی مجلس بیار آن قدح بی هشی
مست می عشق را عیب مکن سعدیا
مست بیفتی تو نیز گر هم از این می‌چشی

ترانوش در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

او را نمی‌توان دید از منتهای خوبی
ما خود نمی‌نماییم از غایت حقیری
گر یار با جوانان خواهد نشست و رندان
ما نیز توبه کردیم از زاهدی و پیری
حافظ نظر بپوشان یا خرقه در میان نه
رندی روا نباشد در جامه فقیری

ترانوش در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۵:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت
تو در میان گل‌ها چون گل میان خاری
وقتی کمند زلفت دیگر کمان ابرو
این می‌کشد به زورم وان می‌کشد به زاری
ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت
باطل بود که صورت بر قبله می‌نگاری
عود است زیر دامن یا گل در آستینت
یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری
هر درد را که بینی درمان و چاره‌ای هست
درمان درد حافظ با دوست سازگاری

ترانوش در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۵:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمی‌شناسم تو ببر که آشنایی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی

ترانوش در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۵:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمی‌شناسم تو ببر که آشنایی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی

ترانوش در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

می‌برزند ز مشرق شمع فلک زبانه
ای ساقی صبوحی درده می شبانه
عقلم بدزد لختی چند اختیار دانش
هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه
گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن
ور تیر طعنه آید جان منش نشانه
گر می به جان دهندت بستان که پیش دانا
ز آب حیات بهتر خاک شرابخانه
آن کوزه بر کفم نه کآب حیات دارد
هم طعم نار دارد هم رنگ ناردانه
صوفی چگونه گردد گرد شراب صافی
گنجشک را نگنجد عنقا در آشیانه
دیوانگان نترسند از صولت قیامت
بشکیبد اسب چوبین از سیف و تازیانه
صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه

ترانوش در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

ما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده‌ایم
عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم
دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم

علیرضا در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۵:

بابا فوق العادس.دیونه میکنه ادمو.خداییش لایک داری همایون خاااااااان

آرش کمانگیر در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۰۶ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۲۴:

موی ناد = مویناد = مبیناد
ولی پرویج رو متوجه نشدم

مجتبی خراسانی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

هو
بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس بی منتهی خداوندی را که صفات جمال و جلالش را به اقتضای حب ذاتی و استدعای اسمایی از پس تجلیات سرادقات غیبی به منصۀ ظهور آورد.
درود بی پایان بر نخستین صنع و اولین خلقش ، و بر آخرین پیامبر فرستاده اش محمد مصطفی و بر علی مرتضی خدیو کشور لاهوت و خلیفۀ مطلق اقلیم ناسوت ، و بر خاندان پاک او که از هر ناپاکی مبرا و از هر گناه و شرک منزه و دوراند .
اگر صد سال از ایشان باز گویم
همان سرگشته تر هر دم ز گویم
ز عقل و دانش هر کس فزونند
خدا داند مر ایشان را که چونند
کسی طوفان بی دینی نبیند
که اندر کشتی ایشان نشیند
سلام بر جناب صدرا !
احسنت ، دست مریزاد.
انشاء الله از فرمایشات شما بیشتر بهره مند شویم.
الاحقر مجتبی خراسانی

Dr.Mazluminejad در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۴۹ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد سوم » نغمهٔ حسرت:

سلام و سپاس از زحمت کشان گنجور و ممنون که مدتی ست نظرات بنده را نیز منعکس می کنید!...زیبایی این غزل از خوانش آن معلوم می شود. شعر را باید با صدای بلند و حتی المقدور فردی خوش صدا و ادیب بخواند تا زیبایی آن بیشتر نمایان شود... اگر" داشتیم "در پایان ابیات بجای کلمه داشتم قرار بگیرد باید بعضی بخش های غزل مثل مصرع سوم تغییر بکند و به این دلیل این کار اشکال دارد.

۱
۴۲۹۰
۴۲۹۱
۴۲۹۲
۴۲۹۳
۴۲۹۴
۵۴۸۱