گنجور

 
سعدی

بر سر آنم که پای صبر در دامن کشم

نفس را چون مار خط نهی پیرامن کشم

بس که بودم چون گل و نرگس دو روی و شوخ چشم

باز یکچندی زبان در کام چون سوسن کشم

بس که دنیا را کمر بستم چو مور دانه کش

مدتی چون موریانه روی در آهن کشم

روح پاکم چند باشم منزوی در کنج خاک

حور عینم تا کی آخر بار اهریمن کشم

لاله در غنچه‌ست تا کی خار در پهلو نهم

دوست در خانه‌ست تا کی رطل بر دشمن کشم

وه که گر با دوست دریابم زمان ماجرا

خرده‌ای دیگر حریفان را غرامت من کشم

سعدی گردن کشم پیش سخن‌دانان ولیک

جاودان این سر نخواهد ماند تا گردن کشم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۴۲ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
آشفتهٔ شیرازی

من که نتوانم هوس را پای در دامن کشم

کی توانم عشق را دستی بپیرامن کشم

گر عروسان چمن پیشت بخوبی دم زنند

از قفا بیرون زبان هرزه سوسن کشم

تا مسم را زر کند اکسیر سازی در کجاست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه