گنجور

 
مولانا

دل بدو دادند ترسایان تمام

خود چه باشد قوّت تقلیدِ عام

در درون سینه مِهرش کاشتند

نایبِ عیسیش می‌پنداشتند

او به سِر دجّال یک چشم لعین

ای خدا فریاد رَس نعم المُعین

صد هزاران دام و دانه‌ست ای خدا

ما چو مرغانِ حریص بی‌نوا

دم بدم ما بستهٔ دام نویم

هر یکی گر باز و سیمرغی شویم

می‌رهانی هر دمی ما را و باز

سوی دامی می‌رویم ای بی‌نیاز

ما درین انبار گندم می‌کنیم

گندم جمع آمده گُم می‌کنیم

می‌نیندیشیم آخر ما بهوش

کین خلل در گندمست از مکر موش

موش تا انبارِ ما حفره زدست

وز فنش انبار ما ویران شدست

اوّل ای جان دفع شَرِّ موش کن

وانگهان در جمع گندم جوش کن

بشنو از اخبار آن صدر الصّدور

لا صَلوةَ تَمَّ اِلّا بِالحُضور

گر نه موشی دزد در انبار ماست

گندم اعمالِ چل ساله کجاست

ریزه‌ریزه صدقِ هر روزه چِرا

جمع می‌ناید درین انبار ما

بس ستارهٔ آتش از آهن جهید

وان دل سوزیده پذرفت و کشید

لیک در ظلمت یکی دزدی نهان

می‌نهد انگشت بر استارگان

می‌کُشد استارگان را یک به یک

تا که نفروزد چراغی از فلک

گر هزاران دام باشد در قَدم

چون تو با مایی نباشد هیچ غم

چون عنایاتت بود با ما مقیم

کی بود بیمی از آن دزد لئیم

هر شبی از دام تن ارواح را

می‌رهانی می‌کَنی الواح را

می‌رهند ارواح هر شب زین قفس

فارغان نه حاکم و محکوم کَس

شب ز زندان بی‌خبر زندانیان

شب ز دولت بی‌خبر سُلطانیان

نه غم و اندیشهٔ سود و زیان

نه خیالِ این فلان و آن فلان

حالِ عارف این بود بی‌خواب هَم

گفت ایزد «هُمْ رُقودًٌ» زین مَرَم

خفته از احوال دنیا روز و شب

چون قلم در پنجهٔ تقلیبِ رَب

آنک او پنجه نبیند در رقم

فِعل پندارد بجنبش از قلم

شمّه‌ای زین حالِ عارف وا نمود

عقل را هم خواب حسّی در ربود

رَفته در صحرای بی‌چون جانشان

روحشان آسوده و ابدانشان

وز صفیری باز دام اندر کشی

جمله را در داد و در داوَر کشی

چونک نور صبحدم سَر بر زند

کرکس زرّین گردون پر زند

فالق الاِصباح اسرافیل‌وار

جمله را در صورت آرد زان دیار

روحهای منبسط را تن کند

هر تنی را باز آبستن کند

اسپ جانها را کُند عاری ز زین

سِرّ النَوْمُ اخُ المَوتست این

لیک بهر آنک روز آیند باز

بر نهد بر پایشان بندِ دراز

تا که روزش واکشد زان مرغزار

وز چراگاه آردش در زیرِ بار

کاش چون اصحاب کهف این روح را

حفظ کردی یا چو کشتی نوح را

تا ازین طوفانِ بیداری و هوش

وا رهیدی این ضمیر و چشم و گوش

ای بسی اصحابِ کهف اندر جهان

پهلوی تو پیش تو هست این زمان

یار با او غار با او در سُرود

مُهر بر چشمست و بر گوشت چه سود

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
بخش ۱۶ - متابعت نصاری وزیر را به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
اشکالات خوانش

# کلمه تَمَّ را اشتباه خواند

اشکالات خوانش

# صلوة را غلط می‌خواند

# ایزد هُم رُقودٌ خوانده میشود که اشاره به این 18 سوره کهف دارد به اشتباه هَم رُقودٌ خوانده شده

فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم