گنجور

 
مولانا

ای شاهد سیمین ذقن درده شرابی همچو زر

تا سینه‌ها روشن شود افزون شود نور نظر

کوری هشیاران ده آن جام سلطانی بده

تا جسم گردد همچو جان تا شب شود همچون سحر

چون خواب را درهم زدی درده شراب ایزدی

زیرا نشاید در کرم بر خلق بستن هر دو در

ای خورده جام ذوالمنن تشنیع بیهوده مزن

زیرا که فاز من شکر زیرا که خاب من کفر

ای تو مقیم میکده هم مستی و هم می‌زده

تشنیع‌های بیهده چون می‌زنی ای بی‌گهر