آرمین عبدالحسینی در ۶ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۵۱ دربارهٔ رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵:
این شعر بر وزن فعلاتن مفاعلن فعلن آمده است.
آرمین عبدالحسینی در ۶ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۴۸ دربارهٔ رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱:
این شعر بر وزن مفاعیلن مفاعیلن فعولن آمده است.
آرمین عبدالحسینی در ۶ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۴۶ دربارهٔ رضیالدین آرتیمانی » ترجیع بند:
این شعر بر وزن مفعول مفاعلن فعولن و بر وزن ترجیع بند سعدی آمده است
بهزاد فیروزنیا در ۶ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۵۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۳:
در بیت ششم گوییا قافیه ی "چرخیده ام" صحیح است.....
شقایق عسگری در ۶ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳:
سلام و خسته نباشید خدمت دوستان گنجوری عزیزم
بیت چهار " بر چه فرود آمدیت" درسته؟
آمدید، آمدیم،آمدین
یکی (ودیگر هیچ) در ۶ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:
به بیانی سعدی و حافظ از جنس مشایخ صوفیه بوده اند همانگونه که در ابتدای نامشان لقب شیخ را درج نموده اند. (کاری به صحت و سقم این الفاظ نداریم لیک برای اینکه خط سیر اندیشه هرکدام را دریابیم فرض بر صحت این مدعا ، عمق غور هر کدام از این غواصان بحر عرفان را ارزیابی می نماییم.)
گفته شده که برای خداوند در هر طبقه ای از جهان های مکشوفه ( یعنی از طریق کشف و شهود به وجود آن پی برده شده است) صورتی یا وجهی است که در یکی متبلور گشته و هر کدام از این جهان ها را محدوده ای است که در تملک بی قید و شرط آن یکی است . پس در چهار طبقه پایین که جهان های مادی است و آن یکی از جنس همان عنصری است که آن جهان را نماد است .
برای جهان خاکی ، جلوه ای از جنس خاک
برای جهان آبی ، جلوه ای از جنس آب
برای جهان بادی ، جلوه ای از جنس باد
و برای جهان آتش ، جلوه ای از جنس آتش
و تمام این چهار جهان ، جهان های مجازند در مقایسه با جهان های حقیقی زیرا که جهان حقیقی ابدی و ازلی است ولی این چهار جهان مدام در حال تغییرند. و موجودات آنها سایه اند و مجازند.
صوفیه و ماتبع در اسارت این چهار جلوه هستند و بقا را در فنا در این چهار می دانند و بس و تمامیت را خارج از این چهار نمی دانند .
ولی مولانا در برخوردی که با شمس داشته نوری بالاتر از این چهار دید و بقیه ماجرا ...
او نوری از اصل را در چهره شمس دید بنابراین اشعار مولانا چهار پله بالاتر از سایرین است و در طلب اصل شیدا گشت نه وجه
همیرضا در ۶ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۰۹:۳۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۲ - حکایت:
@8:
سپاس از نکتهٔ ارزشمندی که عنوان فرمودید. بدل در خور توجهی است.
نادر.. در ۶ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۰۳:۲۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۹:
این هم تو می توانی..
فریده نیک زاد در ۶ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۱۵ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۴:
بیت 8 پارادوکس) جمع نقضین ) قبض و بسط / گریه و خنده
لف و نشر
گریه مینا : مربوط به قبض
خنده ساغر : بسط
چشم هایشان گریان ولی دلشان شاد است .
چون
مینا تعبیر به چشم نیز شده است
ساغر
|| نزد صوفیه بمعنی چیزی که در وی مشاهده ٔ انوار غیبی و ادراک معانی کنند. و بمعنی دل عارف هم آمده و گاهی از او سکر و شوق مراد دارند. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
-
۸ در ۶ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۵۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۲ - حکایت:
دوستان گرامی
به فرهنگ دهخدا سر بزنید ، در مانای " ناوک "
از جمله همین بیت شیخ را گواه آورده است:
به دعوا چو او ناوک انداختی
عدو را دوتن از ( با) یک انداختی ( با گستاخی من است)
داستان جنگ جویی و ستیزه است و نه بازی نرد
با یک تیر دو دشمن از پای در می آورده است
راه دور و دراز نروید به همین سادگی
بهروز در ۶ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۳ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۱۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵:
استاد شجریان در آلبوم دیلمان که توسط کانون پرورش فکری منتشر شده این شعر را احرا کرده اند.
م. عادل در ۶ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۳ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۰:
با عذر از خدا و پوزش از مولانا که معنای دل مولانا در فهم ما نگنجد و ذات خدا در وهم ما. و دوست داشتن آقای چاوشی!. من بزرگترین جسارت در تصاحبیت نظر خود را ارائه میکنم و ترسم با آن حال که از شعر و آهنگ برایم دست داده، خاطر همقطاران این وادی را باصبحت و نظرم خدشه دار سازم. مولانا بزرگ میفرماید: جان منست او هی مزنیدش
آن منست او هی مبریدش
جان در مقام آدمیت علوی است و ارزش بلندترین هستی را بعد از خدا در کائنات دارد. مولانا ارزش معشوقه خود که از او مفهوم جانرا گرفته، برابر به جان میداند" جان منست او هی مزنیدش"؛ چون عشق محق کمال جان است و زدن عیب و لطمه جان که مولانا در بی عیبی و کمال عشق جانش؛ یعنی معشوقه اش نهی بر لطمه وارد کردن او میکند و آنی که به مجموع هستی در تعلق ذاتی مرتبط به دل او دارد، نمی خواهد از او دورش کنند" آن منست او هی مبریدش"!
آب منست او نان منست او
مثل ندارد باغ امیدش:
آب و نان منبع بقای حیات است و بقای جان در عالم ظاهر حیات آنست، مولانا مفهوم بقای حیات خود را از پرتو نور میوه' عشق تغذیه میکند و باغ امید اشرا بالاتر از بقای جانش میبیند و دریافت شباهت پیدا نمیتواند. " آب منست او نان منست او***مثل ندارد باغ امیدش".
باغ و جنانش آب روانش
سرخی سیبش سبزی بیدش
متصلست او معتدلست او
شمع دلست او پیش کشیدش:
مولانا، عشرت عشق که در عدم تشابهت از باغ امید که مانند صفت بهشت و باغ جنان دارد - را در اتصال و اعتدال پیروی از معشوقه خود میداند و عمق زیبایی باغ جنان و آب روان و سرخی سیب و سبزی بید را در نورانیت که معشوقه اش در دلش هویدا میکند، به تعقیب رفتن و پیش کشیدن وا میدارد. "باغ و جنانش آب روانش***سرخی سیبش سبزی بیدش
متصلست او معتدلست او***شمع دلست او پیش کشیدش"
هر که ز غوغا وز سر سودا
سر کشد این جا سر ببریدش:
در اینجا مولانا از سر خفگی و وسوسه عشق هرکه را بیم میدهد که بخاطر منفعت و هر ذهن و هر دهن شدن عشق سرکشی نکند و اگر نه سر ببریدش" هر که ز غوغا وز سر سودا***سر کشد این جا سر ببریدش"
هر که ز صهبا آرد صفرا
کاسه سکبا پیش نهیدش:
مولانا با اشاره به صهبا... پیام رسان جویایی احوال معشوقه خود را با جایزه ای کاسه' سکبا" قدر دانی میکند. "کاسه' سکبا پیش نهیدش".
عام بیاید خاص کنیدش
خام بیاید هم بپزیدش
نک شه هادی زان سوی وادی
جانب شادی داد نویدش:
در منظر نورانیت معشوقه مولانا، عام یا مجهول از عالم و وادی عشق عارفانه را، خاص و معلوم به عشق عارفانه میکند که از مسیر تعقل خودی به اوج معرفت بی بیان عشق و پختگی آن می رساند که، هرعام و حد اکثر بینش مشابه و بی بنیاد را به خصوصیت مرتبت عشق الهی آگاه و خاص سازد و از خامی به پختگی برساند0 " عام بیاید خاص کنیدش***خام بیاید هم بپزیدش" و این بطور بشارت که از آن سوی وادی یا مقام باطنی دست یافته، میرسد. "
نک شه هادی زان سوی وادی***جانب شادی داد نویدش".
داد زکاتی آب حیاتی
شاخ نباتی تا به مزیدش
باده چو خورد او خامش کرد او
زحمت برد او تا طلبیدش:
این آب حیات که زکات داده شد برای لذت عشق، معشوقه ای که جان وی است و برای آرامش و بیقراری دیدار او و فیض الهی و قرار دل زحمت میبرد، در طلبیدن و خواستن قرار دل میابد.
"داد زکاتی آب حیاتی***شاخ نباتی تا به مزیدش
باده چو خورد او خامش کرد او***زحمت برد او تا طلبیدش.
دوستداران خدا، دوست تان دارم!
م. عادل
شنبه 24 نوامبر 18
کابل
Miaad_adel@hotmail.com
م. عادل در ۶ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۳ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۰:
با عذر از خدا و پوزش از مولانا که معنای دل مولانا در فهم ما نگنجد و ذات خدا در وهم ما. من بزرگترین جسارت در تصاحبیت نظر خود را ارائه میکنم و ترسم با آن حال که از شعر و آهنگ برایم دست داده، خاطر همقطاران این وادی را صبحت و نظرم خدشه دار سازم. مولانا بزرگ میفرمئید: جان منست او هی مزنیدش
آن منست او هی مبریدش
جان در مقام آدمیت علوی است و ارزش بلندترین هستی را بعد از خدا در کائنات دارد. مولانا ارزش معشوقه خود که از او مفهوم جانرا گرفته، برابر میداند؛چون عشق محق کمال جان است. زدن عیب و لطمه جان است که مولانا در بی عیبی و کمال عشق جانش یعنی معشوقه اش نهی بر لطمه وارد کردن او میکند و آنی که به هستی و تعلق ذاتی در رابطه به دل او دارد، نمی خواهد از او دورش کنند" آن منست او هی مبریدش"!
آب منست او نان منست او
مثل ندارد باغ امیدش
باغ و جنانش آب روانش
سرخی سیبش سبزی بیدش
متصلست او معتدلست او
شمع دلست او پیش کشیدش
هر که ز غوغا وز سر سودا
سر کشد این جا سر ببریدش
هر که ز صهبا آرد صفرا
کاسه سکبا پیش نهیدش
عام بیاید خاص کنیدش
خام بیاید هم بپزیدش
نک شه هادی زان سوی وادی
جانب شادی داد نویدش
داد زکاتی آب حیاتی
شاخ نباتی تا به مزیدش
باده چو خورد او خامش کرد او
زحمت برد او تا طلبیدش
ســراج در ۶ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۳ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۵۷ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷:
بی کران درود و مهر،لطفاً بیت ششم مصرع اول تصحیح بفرمایید
خواهم سر ارادت سایم بر آستانت ...
24.11.2018
مهدی طباطبایی در ۶ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۳ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۵۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۱:
شوخ هم به معنی بی باک و دلیر است و هم بی حیا و بی شرم .
برگرفته از شاهنامه دکتر عزیز الله جوینی
فریبرز فرشیم در ۶ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۳ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۵۲ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۸:
سخن حجت بپذیر و نگر تا به گزاف
مسأله این است که موقع خواندن "ح" در "حجَّت" حذف می تواند شد و چون "ج" مشدد است تقطیع را به شکل زیر خواهد کرد:
سُ خَ نُج جَت ب پ ذی رو ب ن گر تا ب گ زاف
ف ع لا تن ف ع لا تن ف ع لا تن ف ع لات
یاشات صادقی در ۶ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۳ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۱۰ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » غم باسدی قلیانیمی:
با سلام و عرض امتنان
متأسفانه در کلیّهی شعرهای ترکی شهریار، مضبوط در «گنجور»:
1) غلط املایی فراوانی وجود دارد.
2) نحو جملات اعلب غلط تایپ شده.
3) «نیمفاصله» رعایت نشده.
این نارساییها برای خوانش درست شعرها مشکلآفریناند.
آقای حسام عنبری شعر «غم باسدی قلیلنیمی» را اوّلاً، بهسیاق و آهنگ شعر کودکان میخوانند.
ثانیاً، نادرست میخوانند.
شعرهای ترکی شهریار که در اینجا آمده، بهیک ویرایش اساسی نیاز دارند.
با آرزوی توفیق برای گنجور
مؤیّد و موفق باشید.
رضا ساقی در ۶ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۳ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۵:
با مدّعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
مدّعی: کسی که ادّعایی دارد.
مدّعی،زاهد،صوفی وواعظ دریک صف وازشخصیّتهای منفور ومنفی درفرهنگ حافظانه هستند. روشن است که هیچیک ازاین شخصیّتها ذاتاً منفی ومنفورنیستند امّا زمانی که مدّعی دیگران راباطل وخودرابرحق می پندارد وتصمیم می گیرد ادّعای خودرابازور شمشیربه دیگران تحمیل کند ویا زاهد وعابد ریاکاری پیشه گرفته وبه فریب مردم مشغول می شود وواعظ پس ازجلوه فروشی درفرازمنبر چون به خلوت می رود به آن کاردیگرمی پردازد منفور ومنفی می گردند وحافظ به مقابله باآنها برمی خیزد ودست به آگاهسازی مردم میزند.
معنی بیت: بامدّعی که عشق راانکارمی کند ودگراندیشان را باطل می شماردصحبت نکنید واز اسرارعشقبازی وعیش وعشرت بازنگوئید اورابادرد خودپرستی وخودبینی خویش رها کنید تا با این درد ازبین برود.
حافظ جهان بینی جالبی دارد برخلافِ مدّعی که ادّعای خودرا بادیکتاتوری وزورشمشیربه دیگران تحمیل می کند حتّا بادشمنان خویش نیزمدارا پیشه می کند واگرکسی حاضربه پذیرش اعتقادات وباورهای او نگردد اورابه حال خویش رها می کند.
سرتسلیم من وخشت درمیکده ها
مدّعی گرنکندفهم سخن گوسر وخشت
عاشق شو اَر نه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
معنی بیت: اگرسعادت ورستگاری آرزوی توست عاشق شو وبه هرکه برسرراهت قرارگرفت بی قید وشرط عشق به ورزومحبّت کن عمرآدمی ناپایدار است وخیلی زود روزی فرامی رسد که بناچاربایداین دنیاراترک کنی اگرعشق ورزی پیشه نکنی درحالی باید دنیا راترک کنی که کارنامه ی قابل قبولی نداری هیچ معرفتی کسب نکرده واز فلسفه ی زندگانی غافل وبی خبرمانده ای.
ای دل مباش یکدم خالی زعشق ومستی
وانگه برو که رَستی ازنیستی وهستی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مُغانم
باکافران چه کارت گربت نمیپرستی
مُغان : مغان در اصل قبیله ای از قوم ماد بودند که مقام روحانیت منحصراً به آنان تعلق داشت . آنگاه که آیین زرتشت بر نواحی غرب و جنوب ایران یعنی ماد و پارس مستولی شد مغان پیشوایان دیانت جدید شدند. در کتاب اوستا نام طبقه ٔ روحانی را به همان عنوان قدیمی که داشته اند یعنی آترون می بینیم اما در عهد اشکانیان و ساسانیان معمولاً این طایفه رامغان می خوانده اند.
" مغان" نیز همانندِ بعضی ازواژه ها مانند "خرابات و...." ازواژه های کلیدی دردیوان حافظ است. ستونهای اعتقادات سرحلقه ی رندان جهان خواجه ی شیراز برعرصه ی "خراباتِ مغان" برافراشته شده وبنای میکده یِ او راچنان استوار نگاهداشته که قرنهاست ازگزند وآفاتِ دورانها دراَمان مانده است. حتّاپتک های کینه ونفرت تندروهای متعصّبین وجاهلان آن دوره تا به امروز نیز نتوانسته کوچکترین خللی براستحکام این بناواردکرده وآن رافروریزد. علاوه براین روزبروز نیزاین میکده ی عشق پررونق تر شده وانسانهای فرهیخته ورندان آزادمنش بیشتری راگِرد خود جمع وجذب کرده است. درمجلس مُغان حافظ یا همان میکده ی عشق، از میهمانان باباده ی خوشگوارعشق ومحبت به رایگان پذیرایی می گردد وسازوکار شادمانی و کامروایی، مهربانانه وبی هیچ منّت وکِبروناز دراختیار آنان قرار می گیرد.افکاروعقایدخواجه معمولاًدراین مجلس مغان است کهدرقالبِ جملات نابِ انسانساز وآگاهی بخش، طرح وبعضاً اززبان "پیرمُغان" بیان می گردد.
درمجلس مغانِ حافظ، هیچ اجباری برای ورودیاخروج کسی نیست
هرکه خواهد گوبیا وهرکه خواهد گوبرو
کِبرونازوحاجب ودربان بدین درگاه نیست.
"مجلس مغان یا همان خرابات مغان"برای حافظ مکانی بی ریا و مقدّس است. حافظ دراین مکان مقدّس است که به باورها وعقایدِ خویش سروسامان می بخشد.
علاقمندیِ حافظ به "خراباتِ مغان، دیرمغان، پیرمغان" وبکاربردن مکرّر آنها به صحّت این شائبه قوّت بخشیده که شاید حافظ به مذهب زرتشت گرویده بوده است!
بنظرمی رسد چنین باوری صحّت نداشته باشد. ازآن رو که اندیشه های ناب حافظ فراشمول، فراقومی وفرامذهبیست تاحدّی که خودیک مَسلک مستقل ومنحصربفردمحسوب می شود. مَسلکی که منتقدان وموافقان جدّی وسرسخت خودرادارد.
بی تردید این برداشت نادرستِ گرایش حافظ به زرتشت، ازآنجا به وجودآمده که معتقدان به این گمان، مشاهده کرده اند که حافظ هرگاه ازواژه ها واصطلاحات کلیدیِ "خراباتِ مغان، دیرمغان، وپیرمغان" رابکارمی گیرد آنقدر ادب واحترام وارادت را چاشنی کلام خویش می کند وعلاقه ی قلبی خویش به زرتشت رابروزمی دهد که گویی یکی ازپیروان پروپاقرص اوبوده است!
درحالی که این نشانه ها تنها بیانگر علاقه واحترام وناشی ازوسعت بینش حافظ وارادت به باورهای نیاکان خویش بوده وبیش ازاین نیست. تنهابااستنباط ازچندبیت شعر، نمی توان به مذهب وعقیده یِ شاعری که به ایهام گویی و درپرده سخن گفتن شهرت دارد بصورت قطعی پی برد. دراین مورد تنها می توان به این سخن اکتفاکرد که ارادت اوبه زرتشت واندیشه های نابش انکارناپذیروبی پایان است واین علاقه واحترام قلبی بی چیزی نیست وگویی که مَشعل آتش ارادت به زرتشت همیشه درخراباتِ جانِ شاعر مشتعل بوده وهرگزخاموش نشده است.
ازآن به دِیر ِمغانم عزیز می دارند
کآتشی که نمیردهمیشه دردلِ ماست
یا:
به باغ تازه کن آئین ِ دین زرتشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
منظورشاعراز"مجلس مُغان" دراین غزل، می تواندکنایه ازمیکده های شیرازنیزبوده باشد که دربعضی دوره ها توسطّ زردتشتیان اداره می شده است.
پس از ورود اسلام به ایـران ، مسلـمـانان اجـازهی ساختـن شراب و فـروش ومصرف آن را نـداشـتـنـد ولی زردشتیان ، یهودیـان و مسیحیان شـراب تولید میکـردنـد و مسلمانانی که میخواستـنـد شراب بنوشـند ، پنهانی از آنـهـا شراب میخـریـدنـد و یـا همانجـا در خـانه ها و دیـرها مصرف میکـردند و یـا به خرابهای میرفتند و دور از چشم مردم ومامورین شراب مینـوشیـدنـد.
صنم: دلبر، بت،معشوق،شاهد
معنی بیت: دیشب درمیکده آن شاهدِ زیباروی چه دلنشین وزیبا گفت: ای فضول ِمتعصّب تواگر خداپرست هستی وبُت نمی پرستی با کافران چه کارداری؟
عیب رندان مکن ای زاهدپاکیزه سرشت
که گناه دگران برتو نخواهندنوشت
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تاکی کندسیاهی چندین درازدستی
معنی بیت: ای محبوب من،محض رضای خدا زلفت راپریشان مکن که جلوه ی زلفت بنیادمارا برباد می دهد آخرتاکی این زلف سیاهت اینگونه به تعدّی وتجاوز به حقوق دیگران ادامه دهد ودلهای مارابه غارت ببرد؟
زلف بربادمده تاندهی بربادم
نازبنیادمکن تانکنی بنیادم
در گوشه ی سلامت مَستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
مستور: پوشیده ، دراینجا کنایه ازپرهیزگاریست
"نرگس" کنایه ازچشم
معنی بیت: درکنج پرهیزگاری چگونه می توان سالم وسلامت ماند؟ درحالی که چشمان مست تو مارا به وسوسه ی شرابخواری می اندازد وازراز ورمزمستی ومیگساری باماسخن می گوید.
ازچشم خودبپرس که ماراکه می کُشد
جانا گناه طالع وجُرم ستاره نیست
آن روز دیده بودم این فتنهها که برخاست
کزسرکشی زمانی باما نمینشستی
بعضی براین باورند که مخاطب این غزل شاه شجاع محبوب دل حافظ می باشد ودراین بیت حافظ به شاه شجاع گوشه وکنایه می زند که: نباید مرا ازخویش می راندی من آن روزکه موردغضب توقرارگرفتم وازدرگاهِ تورانده شدم نیک می دانستم که کینه توزان وبدخواهان جای مرا خواهندگرفت وبرای تو گرفتاریهای زیادی ایجادخواهند کرد.
باتوجّه به اینکه هیچ اشاره ای به شاه شجاع نشده ازاظهارنظردراین موردخودداری می شود.
معنی بیت: ای حبیب ، آن روزکه ماراسزاوارمصاحبت خویش ندانستی وازخودراندی من همان روزپیش بینی کردم که طغیان وکِبر وغرور توفتنه ها خواهد برانگیخت وبسیاری رافریفته وشیدا خواهدکرد.
مراچشمیست خون افشان ازآن چشم وازآن ابرو
جهان پرفتنه خواهدشد ازآن چشم وازآن ابرو
عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
چون برق از این کَشاکش پنداشتی که جَستی
معنی بیت: ای حافظ این عشقی که دردرون تواینچنین شعله وَرشده است تورابه دست طوفانِ ویرانگرخواهدسپرد مپندارکه به راحتی ازاین گرداب خطرناک خواهی گریخت.
چه آسان می نموداوّل به بوی سود این دریا
غلط کردم که این طوفان به صد گوهرنمی ارزد
یکی بودم در ۶ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۳ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۰۴ دربارهٔ عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۹:
گل گفتی
آرمین عبدالحسینی در ۶ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۴ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۵۳ دربارهٔ رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷: