ای سرو سهی که بر سمندی
پیشت دو جهان بگو به چندی
بنگر که چه رستخیز برخاست
زین شور که در جهٰان فکندی
افکندهای از دوال فتراک
بر گردن جان شکاربندی
یک وعده کرا خراب کرده است
گو راست مباش ریشخندی
معلوم چو کم شود ز خوبی
کاسوده شود نیازمندی
زان گشته خراب خانهٔ دل
کورا نه دری بود نه بندی
افکنده بخاک راه پستیم
نظارهٔ قامت بلندی
ای کاش که طرهٔ پریشان
بر دوش چنین نمیفکندی
خود گوی که در چه میتوان بست
آن دل که ز مهر دوست کندی
آن کو نبرد ز عشق شوری
بر خویش بسوز گو سپندی
چشم من و روی بینظیری
گوش من و حرف دلپسندی
از بهر شکار خلق هر سو
انداخته عنبرین کمندی
سهل است هلاک ما مبادا
بر خاطر نازکش گزندی
عمری ز پیش عبث دویدیم
منبعد بر آن سرم که چندی
بنشینم و خو کنم به هجران
وَر جان برود فدای جانان
آسوده دلی شعار ما نیست
راحت در روزگار ما نیست
زان قامت آسمان خمیده
کش طاقت حمل بار ما نیست
باور نکند کس ار بسوزم
کس در دل بیقرار ما نیست
دل شیفتهٔ تو شد چه سازم
دیوانه به اختیار ما نیست
فکر سر خود کنیم کو را
پروای دل فکار ما نیست
یکروز بکام دل نشستن
در طالع روزگار ما نیست
هر لحظه در آردم به شکلی
سودای تو کرد، کار ما نیست
زین بیش مشو شکفته ای گل
کاین حوصله در بهٰار ما نیست
کردیم بس امتحان کسی را
دست و دل و کار و بار ما نیست
هر خیره سری حریف ما نه
هر مرده دلی شکار ما نیست
شاید که کنیم ناز بر چرخ
خورشید به حسن یار ما نیست
از دولت عشق کامرانیم
هرچند که بخت یار ما نیست
هرچند تحملی ندارم
هرچند که صبر کار ما نیست
بنشینم و خو کنم به هجران
وَر جان برود فدای جانان
بیپرده بر آی بر لب بام
کارواح شوند جمله اجسام
روشن شود از تو چشم اعمیٰ
این است اگر صفای اندام
دل لذت خواری درت یافت
در خلد دگر نگیرد آرام
درد دل ما نوشتنی نیست
این کار نمیشود به پیغام
گام دگری نهی به منزل
برداری اگر ز خود یکی گام
دیگر ز دعا اثر نخواهم
گر بشنوم از لب تو دشنام
آنگه که ز ننگ و نام افتیم
بدنامی را کنیم خوشنام
ما را سر و برگ زاهدان نیست
ما و رندان دردی آشام
بی عشق مباد مرد و بیسوز
بیباده مباد درد و بیجام
بی درد دمی نمیشکیبم
بیعشق دمی نگیرم آرام
گفتیم کنیم پای بوسش
چون دست نمیدهد بناکام
بنشینم و خو کنم به هجران
وَر جان برود فدای جانان
نام که گذشت بر زبانم
کاتش بنهاده در دهانم
از پای در آردم بناچار
این غم که نهٰاده سر به جانم
بی طلعت تو نمیدهد نور
خورشید زمین و آسمانم
جز من دگری نمیشناسد
گوئی غم و درد را ضمانم
کاهید ز درد هجر جسمم
پوسید ز غصه استخوانم
در بزم وصٰال چون غریبم
در فصل بهٰار چون خزانم
آزردگئی ندارم از هجر
آزردهٔ وصل بیش از آنم
فریاد که آتش فراقت
بگداخته مغز استخوانم
در حسن بلای روزگاری
درماندهٔ روزگار از آنم
تا پیش تو روی بر زمینم
میپنداری بر آسمانم
وصفت چو کنند، جمله گوشم
نامت چو رود همه زبانم
هرچند که سوخت است صبرم
هرچند که زار و ناتوانم
بنشینم و خو کنم به هجران
وَر جان برود فدای جانان
هرچند وفا نکرد با من
دستش نکنم رها ز دامن
در دام نیفتدم بکونین
عنقا نگرفته کس به ارزن
شب نیست که من ز دوری او
نزدیک نمیشوم به مردن
چون میوهٔ نارسم به گیتی
هرگز نرسم به مدعا من
حیران علاج شد طبیبم
آماده شوید هان به شیون
ما هم چو شمٰا صنم پرستیم
پرهیز ز ما مکن برهمن
بردند قرار و صبرم از دل
حسن آن روی و لطف آن تن
کس نیست که دستشان بگیرد
بنگر که چه میکنند با من
شیرین لب من ز شور عشقت
آماده شراب و شاهد و من
ز آن چشم نمیروم به خمار
ز آن روی نمیروم به گلشن
مست است دماغ من به بوئی
این مور چه میکند به خرمن
خفاش ز نور بینصیب است
خورشید اگر کند نشیمن
دردم نکشید ننگ درمان
دودم نشناخت راه روزن
ای لطف و صفٰای تو به خروار
وی جور و جفای تو به خرمن
هرچند نباشدم تحمل
هرچند که نیست صبر با من
بنشینم و خو کنم به هجران
وَر جان برود فدای جانان
آن چشم نظر بکس نینداخت
کش واله و بیخبر نینداخت
هرگز ز عتاب بر نیفروخت
کاتش در خشک و تر نینداخت
قامت نفراخت هیچ سروی
تا پیش قدش سپر نینداخت
نشناخت دگر ز غم سرا پای
در پای تو هر که سر نینداخت
مفتون تو زار سوخت در هجر
وین راز ز دل بدر نینداخت
ننهاد بنالهام شبی گوش
یکبار بمن نظر نینداخت
در هجر تو چشم وا نکردم
تا لخت دل و جگر نینداخت
بر خستهٔ ما نظر نیفکند
بر مردهٔ ما گذر نینداخت
یکبار تکلفی نفرمود
کز رشک به دل شرر نینداخت
گفتم نظری بخاکم انداز
یکبار دگر، دگر نینداخت
بنشینم و خو کنم به هجران
وَر جان برود فدای جانان
ما را سر و برگ چند و چون نیست
وان صبر که بودمان، کنون نیست
دادیم دلش بلا تأمل
عقل من و تو کم از جنون نیست
بی می مستیم و بیتکلف
ما را سر و برگ آزمون نیست
آن بحر غمیم کش کران نه
و آن درد دلیم کش سکون نیست
خون میجوشد ز اندرونم
پیداست که زخمم از برون نیست
با نغمه هجر چون شکیبم
ما را که دماغ ارغنون نیست
دردیکش دیرم و خرابات
زین هر دو مقام من برون نیست
چون حلقه به آن درم که دیگر
راهی ز برون به اندرون نیست
بنشینم و خو کنم به هجران
وَر جان برود فدای جانان
ای وای که آن سوار چالاک
از ننگ نبنددم به فتراک
مفشان به عبث سرشک کاینجا
یاقوت برابر است با خاک
ما قطع حیات خویش کردیم
دیگر منمٰای سینه را چاک
واقف نهای از فروغ رویت
کان شعله چه میکند به خاشاک
جز با غم تو نمیشکیبد
این جان حزین و چشم نمناک
دیگر نشود به هیچ خورسند
خاطر که گرفت خو به تریاک
تا سایه به خاک ما فکندی
در سایه ماست مهر و افلاک
بر تارک آسمٰان چو تاجیم
هرچند که کمتریم از خاک
صد شکر که نیستیم هرگز
از بود و نبود، شاد و غمناک
زاهد ما را پلید گوید
ناپاک نکرده فرق از پاک
دور از تو نمیکشیم آهی
تا سینه نمیکنیم صد چاک
دور از تو چو مرغ نیم بسمل
گاهی در خون و گاه در خاک
بنشینم و خو کنم به هجران
وَر جان برود فدای جانان
چون نیست زبان و دل بهم یار
در دست چه سبحه و چه زنار
بگشا چشمی هلاک دیدار
یار است رسیده بر سرت یار
دکان بر چین که پاک پرداخت
سودای تو کیسهٔ خریدار
در خانه نشین که میکند باز
دیوار و در تو کار دیدار
رو پیچی و خود کرشمه از تو
میریزد صد هزار خروار
آنان کایزد نمیپرستند
گشتند همه تو را پرستار
ای آنکه ندادهای دل از دست
ز آن روی کنی ز عشق انکار
درکامت اگر کنند از ین می
معلوم کنی که چیست در کار
شستیم دو دست خود ز ایمان
بستیم میان خود به زنار
مطرب دستی بچنگ بر زن
ساقی پائی برقص بردار
سر در ناری دگر به کونین
بینی سر خود اگر بر این دار
گاهی مستور کنج خلوت
گاهی منصور بر سر دار
گردیده اگر سر تو خورشید
یکبار سری ز پیش بردار
گیرد چو شرر بمشتری در
خاکسترم ار بری به بازار
گاهی رندیم و گاه زاهد
گاهی مستیم و گاه هشیار
گو از نظرم مرو که زین پس
جوئی و نیابیم دگر بار
زنهار ز دست دوست گفتن
زنهار، مگوی هیچ، زنهار
انکار مکن که آشکار است
از انکارت هزار اقرار
بر مار گذر کنی بگیرند
پازهر بجای زهر از مار
از دست من آن دو چشم جادو
بردند هر آنچه بود یکبٰار
بنشینم و خو کنم به هجران
وَر جان برود فدای جانان
آن شوخ به شیوهٔ شکرخند
زخمم ز نمک لبالب آکند
آن ترک به طرهٔ پریشان
دین و دل ما ز هم پراکند
ببرید هزار یار و اغیار
بگسیخت هزار خویش و پیوند
صد بار شکست وباز خوردیم
زان شوخ فریب عهد و سوگند
آنم که بروز بردباری
پیشم کاه است کوه الوند
ما مرده و مهر او مسیحا
ما بنده و عشق او خداوند
این است اگر هوای لیلی
مجنونم اگر شوم خردمند
سر خم نکنم به پادشاهی
دارد سر بنده چون خداوند
بنشینم و خو کنم به هجران
وَر جان برود فدای جانان
ابدال صفت خزیده در پوست
کوبم در دشمنان که یا دوست
از دشمن و دوست نیست باکم
چون دشمن و دوست هر چه هست اوست
بر پوست زن و سری بدر کن
تا بر نکنند از سرت پوست
کاین خاک که پایمال سازی
دندان و لب است و چشم و ابروست
حرفی شنوی اگر توانی
نیکو بشنو که بانگ یا هوست
و آن زلف که بی سخن زبان داشت
وان چشم که بی زبان سخنگوست
این شهر بباد دادهٔ اوست
وین خانه خراب کردهٔ اوست
بنشینم و خو کنم به هجران
وَر جان برود فدای جانان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان عواطف و احساسات عمیق عاشقانه پرداخته و از درد جدایی و عشق ناکام سخن میگوید. شاعر به فراز و فرودهای عشق و هجران اشاره کرده و میگوید که تحمل دوری معشوق برایش سخت است. او در توصیف احساساتش از تصاویری مانند «سرو بلند» و «درد دل» استفاده کرده و به پوچی زندگی بدون عشق اشاره میکند. به طور کلی، شعر ابراز عشق و عواطف آتشین است که به عمیقترین و شکنندهترین احساسات انسانی پرداخته و تأکید بر ارزش عشق و دشواریهای آن دارد.
هوش مصنوعی: ای سرو بلند، بگو به من چقدر ارزش و عظمت داری که دو جهان بر پای تو ایستادهاند.
هوش مصنوعی: نگاهی به زنده شدن و تغییرات بزرگ در دنیا بینداز که به خاطر این هیجان و شور و شوقی است که به وجود آوردهای.
هوش مصنوعی: به گردن جان شکار، دام و تلهای را انداختهای.
هوش مصنوعی: درست است که یک وعده خراب شده، اما این دلیل نمیشود که تو به کسی که این کار را کرده است، بخندی یا او را مسخره کنی.
هوش مصنوعی: وقتی که خوبی و ویژگیهای مثبت کم شود، نیازمندیها و کمبودها بیشتر خود را نشان میدهند.
هوش مصنوعی: دل ویران و خراب او به حسی از ناامیدی و بیپناهی اشاره دارد. در این حالت، نه درگاهی وجود دارد که به او راهی نشان دهد و نه دلیلی برای امیدواری و بند زدن به چیزی. او در یک وضعیت بیدفاع و سردرگم قرار دارد.
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی خود را به زمین انداختهایم و به تماشای قامت بلند و زیبایی نگاه میکنیم.
هوش مصنوعی: ای کاش که موهای پریشان و نامرتب خود را اینگونه بر دوش من نمیریختی.
هوش مصنوعی: به خودت بگو که چگونه میتوانی دل کسی را که از محبت دوست بریدی، به خود جذب کنی.
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر عشق شور و هیجان درونش را احساس کند، مثل اینکه خود را در آتش میسوزاند.
هوش مصنوعی: چشمان من به زیبایی بینظیری خیره است و گوشم به شنیدن کلامی دلنشین توجه دارد.
هوش مصنوعی: برای شکار ملت، کمند خوشبو و عطرآگینی را در همه جا افکندهاند.
هوش مصنوعی: نگران نبودن از نابودی خودم هستم، تنها مبادا که نازکدلی او آسیبی ببیند.
هوش مصنوعی: سالها بیهدف دویدیم و حالا تصمیم دارم که مدت زمانی را برای هدفی معنادار صرف کنم.
هوش مصنوعی: من مینشینم و به دوری معشوق عادت میکنم، حتی اگر جانم هم برود، جانم فدای او خواهد شد.
هوش مصنوعی: آسودگی خاطر و آرامش جزو اهداف ما نیست و در دوران ما، زندگی راحتی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: قامت بلند آسمان به قدری است که نمیتواند بار سنگین ما را تحمل کند.
هوش مصنوعی: هیچکس باور نمیکند که در دل بیقراری من سوز و گدازهایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: دل من برای تو شیفته شده و من نمیدانم چه کار کنم؛ چون دیوانگی و عشق به تو از اختیار من خارج است.
هوش مصنوعی: بهتر است به جای نگرانی درباره احساسات و دل مشغولیهای خود، بیشتر به فکر خودمان و امور خود باشیم، چرا که دیگران به فکر ما نیستند.
هوش مصنوعی: روزهایی که میتوانیم با آرامش و آسایش در کنار دل خود باشیم، در تقدیر و سرنوشت ما وجود ندارد.
هوش مصنوعی: هر لحظه در دل من، عشق تو به شکلی در میآید و دلم برای تو تنگ میشود. اما این موضوع به ما مربوط نیست.
هوش مصنوعی: دیگر از این بیشتر نرو، ای گل، چون این صبر و حوصله در بهار ما وجود ندارد.
هوش مصنوعی: ما بارها کسی را آزمایش کردیم و متوجه شدیم که دل و دست و کار و زندگی ما به او مربوط نمیشود.
هوش مصنوعی: هر کسی که به ما میخورد، لزوماً قابل توجه نیست و همه کسانی که از زندگی و عشق دور هستند، نمیتوانند ما را تحت تاثیر قرار دهند.
هوش مصنوعی: شاید بتوانیم بر نور آفتاب ناز کنیم، اما زیبایی یار ما را ندارد.
هوش مصنوعی: ما در عشق خوشبختیم، هرچند که شانس به ما رو نکرده است.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه من هیچ تحمّلی ندارم و صبر برای ما کارساز نیست،
هوش مصنوعی: بنشینم و عادت کنم به دوری، هرچند اگر جانم برود برای خاطر محبوبم.
هوش مصنوعی: بر روی بام بیا و بدون حجاب و پرده، بگذار همه اجسام آزاد و آشکار شوند.
هوش مصنوعی: این یعنی اینکه وجود تو و زیباییات به قدری تاثیرگذار است که حتی کسی که نابیناست، میتواند با زیباییهای تو آشنا شود.
هوش مصنوعی: دل از کسب لذت و خوار شدن در نزد تو آرامش پیدا کرده و در بهشت دیگر هیچ آرامشی نخواهد یافت.
هوش مصنوعی: ما نمیتوانیم درد و دلهای خود را با نوشتن بیان کنیم، زیرا این کار از طریق پیام ممکن نیست.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به مقصد برسی، باید یک قدم دیگر برداری؛ حتی اگر فقط یک گام کوچک از خودت فاصله بگیری.
هوش مصنوعی: من دیگر دعا نخواهم کرد، اگر از دهان تو فقط بد و بیراه بشنوم.
هوش مصنوعی: زمانی که از شرم و بدنامی به دور شویم، میتوانیم نام نیکی برای خود بسازیم.
هوش مصنوعی: ما ظاهری همچون زاهدان نداریم و از رندان که دردی را مینوشند، هستیم.
هوش مصنوعی: زندگی بدون عشق خوشایند نیست و انسانی که آتش عشق را در دل ندارد، از درد و اندوه نیز دور نخواهد بود مگر اینکه شادابی و سرور را با جام خوشی و نشاط تجربه کند.
هوش مصنوعی: بدون درد و رنج، نمیتوانم لحظهای تحمل کنم و بدون عشق، لحظهای آرامش نمییابم.
هوش مصنوعی: گفتیم به نشانه احترام از او خواسته و پاهایش را ببوسیم، اما چون او به ما توجهی نکرد، ناامید شدیم.
هوش مصنوعی: به نشستن و عادت کردن به دوری معشوق میپردازم، حتی اگر جانم هم برای او فدای جانش شود.
هوش مصنوعی: وقتی نام کسی بر زبانم میآید، حس و حال آتشین و شدیدی در درونم شعلهور میشود.
هوش مصنوعی: این غم به قدری عمیق و سنگین است که ناچار باید آن را از خود دور کنم، زیرا این درد به جانم نفوذ کرده است.
هوش مصنوعی: بدون وجود تو، نه نور خورشید بر زمین و آسمانم میتابد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که هیچکس دیگر به اندازه من غم و درد را نمیشناسد و این احساسات تنها مال من هستند.
هوش مصنوعی: از درد جدایی کاستهام و به خاطر غم و اندوه، جسمم به شدت رنجور و خرد شده است.
هوش مصنوعی: در جشن وصال همچون یک بیگانهام و در بهار مثل فصل خزانی هستم.
هوش مصنوعی: من از جدایی ناراحت نیستم، بلکه درد جدایی از وصال برایم سنگینتر است.
هوش مصنوعی: فریاد بزنید، زیرا آتش جداییتان همه وجودم را سوزانده و به عمق وجودم نفوذ کرده است.
هوش مصنوعی: در زیبایی، مصیبت زمانه بر من فشار آورده و مرا خسته کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی در حضور تو هستم، گویی که بر روی زمین هستم، اما این تصور را داری که در آسمان قرار دارم.
هوش مصنوعی: وقتی از تو وصف میکنند، تمام گوشهایم نام تو را میشنوند و زبانم تنها درباره تو صحبت میکند.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه صبرم آزار دیده و سوزان است و به شدت پر از درد و ناتوانی هستم، اما همچنان ادامه میدهم.
هوش مصنوعی: مینشینم و برای دوری معشوق عادت میکنم، حتی اگر جانم هم در این راه فدای او شود.
هوش مصنوعی: هرچند که او به من وفا نکرد، من نیز او را رها نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: من در دام نیفتادهام، چون هیچ کس به اندازه یک دانه ارزن هم مرا به لنز نینداخته است.
هوش مصنوعی: در شبهایی که او دور است، احساس نمیکنم به مرگ نزدیکتر میشوم.
هوش مصنوعی: من هیچگاه به هدفم نخواهم رسید، همچنان که میوهٔ نارس هیچگاه به کمال و بلوغ نمیرسد.
هوش مصنوعی: من درماندهام و پزشکم درمانم را پیدا کرده است. حالا وقت آن است که با صدای بلند شروع به شکایت کنید.
هوش مصنوعی: ما نیز مانند شما، معشوق خود را بسیار دوست داریم. از ما دوری نکن و با ما مهربان باش.
هوش مصنوعی: حسن و زیبایی آن چهره و نوازشهای آن بدن باعث شدهاند که آرامش و صبرم را از دست بدهم.
هوش مصنوعی: هیچکس نیست که به من کمک کند؛ فقط نگاه کن ببین با من چه کار میکنند.
هوش مصنوعی: لبهای شیرین من به خاطر عشق تو به نوشیدن شراب و لذت از زیبایی دیگران آماده است.
هوش مصنوعی: من به خاطر آن چشم زیبا هرگز نمیتوانم از حال مستی خارج شوم و به خاطر آن چهره دلنشین هرگز نمیتوانم از باغ و بهشت دور شوم.
هوش مصنوعی: حس بویایی من به قدری تحت تأثیر قرار گرفته که مثل یک مست، نسبت به رایحهای که از این مور میآید، واکنش نشان میدهد. این مور که در حال حرکت است، چه تأثیری بر انبار غله دارد؟
هوش مصنوعی: خفاش به خاطر نداشتن دسترسی به نور خورشید نمیتواند از زیبایی و روشنی آن بهرهمند شود، حتی اگر خورشید بخواهد محل زندگی خود را در رابطه با او تغییر دهد. به عبارت دیگر، برخی موجودات به واسطهی ویژگیهای خود نمیتوانند از نعمتها و زیباییهای طبیعی استفاده کنند.
هوش مصنوعی: من از درد و رنج خودی رنج میبرم که هیچ کس نمیتواند آن را درک کند و درمان آن هم برایم دشوار است. دردی که بیصدا در من میسوزد، راهی برای رهایی ندارد.
هوش مصنوعی: ای زیبایی و مهربانی تو به اندازهای فراوان است که میتوان آن را به انبوهی تشبیه کرد، در حالی که بیرحمی و سختی تو به شدت و وسعتی میرسد که میتوان آن را به دیمانهای بزرگ نسبت داد.
هوش مصنوعی: هرچند که تحمل ندارم و صبرم به سر آمده، اما همچنان درگیر این وضعیت هستم.
هوش مصنوعی: بنشینم و عادت کنم به دوری، و اگر جانم هم برود، برای خاطر محبوبم تقدیم میکنم.
هوش مصنوعی: چشمی که به روی عشق نمینگرد، نمیتواند احساسی از شگفتی و آگاهی را در دل دیگری به وجود آورد.
هوش مصنوعی: هرگز به خاطر سرزنش و خشم کسی، خشم خود را بر روی دیگران فرود نیاورد و آتش غضبش را به همه جا نیافکند.
هوش مصنوعی: هیچ درختی به قامت او نتوانسته است قد راست کند و در برابر زیباییاش خود را به زانو در نیاورده است.
هوش مصنوعی: هر کس در غم تو قرار گرفت و قدم گذاشت، دیگر به شناختن تو نیازی ندارد و به جز تو به چیز دیگری فکر نمیکند.
هوش مصنوعی: شخصی که به شدت تحت تأثیر تو قرار گرفته و در جدایی از تو به شدت رنج میکشد، نتوانسته این راز را از دل خود پاک کند.
هوش مصنوعی: آن شب که خود را به ناله و زاری انداختم، او حتی یک بار هم به من نگاه نکرد.
هوش مصنوعی: من در غم جدایی تو هرگز چشم به روی دنیا نگشودهام، تا وقتی که دل و جانم را از دست ندهم.
هوش مصنوعی: او به حال ناامید ما توجهی نکرد و به زندگی پایان یافتهمان نگاهی نینداخت.
هوش مصنوعی: او هیچ وقت به خود زحمت نداد که از حسادت، دل کسی را بسوزاند.
هوش مصنوعی: به او گفتم یک بار دیگر به من توجهی کن و هم تنم را به خاک بسپار، ولی او دیگر نگاه نکرد.
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی اشاره میکند که اگر مجبور شود دوری و جدایی را تحمل کند، حتی اگر جانش در این راه بیفتد، برای محبوبش فدای جان او خواهد شد. یعنی او حاضر است به خاطر معشوقش هر سختی و دشواری را قبول کند.
هوش مصنوعی: ما دیگر به ظاهری که داشتیم اهمیت نمیدهیم و صبوری که در گذشته داشتیم، اکنون وجود ندارد.
هوش مصنوعی: ما بدون هیچ رازی، دل خود را به او سپردیم و میدانیم که دیوانگی ما از کمبود عقل ما کمتر نیست.
هوش مصنوعی: ما در حال نوشیدن هستیم و بدون هیچ گونه تصنع و تظاهر زندگی میکنیم، و برای ما هیچ آزمون و امتحانی در کار نیست.
هوش مصنوعی: آن دریا بیکران، پر از اندوه و غم است و درد دل من هیچ آرامشی ندارد.
هوش مصنوعی: خون از درون وجودم به جوش آمده و مشخص است که درد و زخم من از بیرون نیست.
هوش مصنوعی: با غم دوری و جدایی، چطور میتوانم صبر کنم که حال و هوای شادی در دل ندارم؟
هوش مصنوعی: سالهاست که از درد و رنج میکشم و هیچکدام از دو حالتی که در آن هستم، یعنی حالتی که در عذاب هستم و حالتی که در خرابات و شربتخواری به سر میبرم، نتوانستهام خود را از آنها رها کنم.
هوش مصنوعی: به مناقشهای عمیق و بیپایان اشاره دارد که انسان در آن قرار گرفته و هیچ راهی برای فرار یا خروج از آن وجود ندارد. انسان به گونهای در این وضعیت محاط شده که دیگر نمیتواند به سادگی به دنیای بیرون برگردد.
هوش مصنوعی: بنشینم و به دوری او عادت کنم، حتی اگر جانم فدای محبوبم شود.
هوش مصنوعی: ای کاش که آن سوار ماهر و چابک، به خاطر ننگی که بر من وارد شده، به زنجیر نیفتد.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که اشک و غم از دست دادن نیاورید، زیرا در این دنیا ارزش واقعی چیزها ممکن است به اندازهی خاک باشد، در حالی که چیزهای ارزشمند مانند یاقوت به سادگی در دسترس نیستند. به این ترتیب، هیچ دلیلی برای ناراحتی و افسوس وجود ندارد، چون در نهایت همه چیز فانی و کمارزش است.
هوش مصنوعی: ما زندگی خود را به پایان رساندیم و دیگر دلیلی برای ادامهی درد و رنج نداریم.
هوش مصنوعی: تو از تأثیر روشنایی چهرهات آگاهی نداری که این شعلهوار چه havoc بر خاکستر به پا میکند.
هوش مصنوعی: جز با غم تو، این جان غمزده و چشمان اشکآلودم آرام نمیگیرد.
هوش مصنوعی: دیگر هیچ چیز نمیتواند باعث خوشحالی و آرامش خاطر او شود، چرا که به تریاک عادت کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی تو سایهات را بر خاک ما انداختی، در حقیقت مهر و محبت و نعمتهای آسمانی هم در سایهی ما قرار دارد.
هوش مصنوعی: ما در بالای آسمان مانند تاج هستیم، هرچند که از نظر تعداد از خاک کمتر باشیم.
هوش مصنوعی: بسیار خوشحالم که هرگز درگیر مسائل وجود و عدم نیستیم و نه شادی را تجربه میکنیم و نه غم را.
هوش مصنوعی: زاهد ما را به ناپاکی متهم میکند، در حالی که خود فرق بین پاکی و ناپاکی را نمیفهمد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که از تو دور هستیم، هیچ آهی نمیکشیم و هیچ دردی را احساس نمیکنیم.
هوش مصنوعی: دور از تو مانند پرندهای هستم که نیمهجان است؛ گاهی در خون غم خود غرق میشوم و گاهی در خاک و ناامیدی.
هوش مصنوعی: من مینشینم و به دوری معشوق عادت میکنم، حتی اگر جانم در این راه فدای او شود.
هوش مصنوعی: وقتی زبان و دل به هم نمیرسند، عجیب است که چه فایدهای از ذکر و دعا یا تشریفات مثل زینت و بند برمیآید.
هوش مصنوعی: چشمانت را باز کن، زیرا دیدن یار باعث نابودی است. یار اکنون بر سرت سایه افکنده است.
هوش مصنوعی: فروشگاهها همگی به دنبال جلب توجه و فروش کالاهای خود هستند، اما در این میان دلباختگان به تو تنها به فکر خوشحالی و رضایتی که از تو میبرند هستند.
هوش مصنوعی: در خانه بمان که دیوار و در، دوباره به هم میپیوندند و تو فرصتی برای ملاقات و دیدار پیدا میکنی.
هوش مصنوعی: زمانی که تو به آرامی حرکت میکنی و زیباییهایت را به نمایش میگذاری، هزاران جلوه و زیبایی از وجود تو نمایان میشود.
هوش مصنوعی: کسانی که خدا را نمیپرستند، همه به تو روی آورده و تو را میستایند.
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر عشق، دل خود را از دست ندادهای، چرا از آن زیبایی انکار میکنی؟
هوش مصنوعی: اگر در دست تو از این شراب بگذارند، نشان خواهی داد که چه چیزی در دل داری و چه میکنی.
هوش مصنوعی: ما ایمان خود را کنار گذاشتیم و با زنار به یکدیگر پیوستیم.
هوش مصنوعی: بزمگذر را به یاد بیاور که آوازی میخواند و ساقی را به رقص میطلبد.
هوش مصنوعی: اگر به این دنیا نگاه کنی، ممکن است ببینی که خودت در آتش دیگری قرار داری؛ اگر سر خود را بر این دار بگذاری.
هوش مصنوعی: گاهی کسی در خفا و anonymity زندگی میکند، و گاهی دیگران او را به عنوان شخصیتی بزرگ و با اهمیت در معرض نمایش قرار میدهند، حتی در شرایط سخت و خطرناک.
هوش مصنوعی: اگر سر تو یکبار مانند خورشید به آسمان بلند شود، آن وقت سری به جلو برگردان.
هوش مصنوعی: اگر ذرهای از آتش به خاکستر من بریزد، مانند شرر در مشت کسی خواهد درخشید. این نشان میدهد که حتی در میان خاموشی و فراموشی، هنوز جرقههایی از زندگی و انرژی وجود دارد که ممکن است دوباره به وجود بیاید.
هوش مصنوعی: ما گاهی به حالت شاداب و آزاد زندگی میکنیم و گاهی جدی و متعهد به اصول دینی هستیم. گاهی در حال شادی و مستی هستیم و گاهی با احتیاط و هوشیار.
هوش مصنوعی: بگو از چشمان من دور نشو، زیرا اگر برگردی دیگر نمیتوانی مرا پیدا کنی.
هوش مصنوعی: مواظب باش که از دوست نخواهی زنهار بدهد، هرگز هیچ چیزی نگو، فقط مواظب باش.
هوش مصنوعی: اینگونه نگو که چیزی را انکار میکنی، زیرا از انکار تو هزار نشانه و حقیقت مشخص است.
هوش مصنوعی: اگر از روی مار عبور کنی، به جای اینکه بخوری زهرش، میتوانی از خاصیتهای مثبت آن بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: دو چشم جادویی که بر چشم من افتادند، همه چیز را از من گرفتند و همه چیز در یک لحظه به دست آنها رفت.
هوش مصنوعی: به نشستن و عادت کردن به دوری محبوب فکر میکنم، حتی اگر جانم هم از این کار برود، فدای او میشود.
هوش مصنوعی: آن دختر نازکدلی با لبخند شیرینش، زخمهای من را با نمک فراوان پر کرده است.
هوش مصنوعی: آن نوجوان خوشچهره با موهای آشفته و زیبا، دل و دین ما را از هم شکسته و پراکنده کرده است.
هوش مصنوعی: بسیاری از دوستان و آشنایان را از خود دور کردم و ارتباط با خیلی از بستگان و خویشاوندانم را قطع کردم.
هوش مصنوعی: ما بارها و بارها از آن شوخی که به ما وعده و سوگند دادند، شکست خوردیم و آسیب دیدیم.
هوش مصنوعی: من صبری دارم که در برابر سختیها و مشکلات، کوچک و ناچیز به نظر میرسد، مانند کاه در برابر کوه الوند.
هوش مصنوعی: ما در عشق او جان تازهای میگیریم و اگرچه بیجان هستیم، اما او ما را زنده میکند. ما در عشق او سربازیم و او در مقام صاحباختیار ماست.
هوش مصنوعی: اگر عشق لیلی را داشته باشم و به دیوانگی او دچار شوم، حتی اگر به عقل و هوش هم برسم، برایم مهم نیست.
هوش مصنوعی: من هرگز سر به زیر نمیآورم برای کسی که به پادشاهی خود میبالد، زیرا سر من به عنوان یک بندۀ خداوند ارزشمند است.
هوش مصنوعی: صبر میکنم و به دوری محبوب عادت میکنم، حتی اگر جانم نیز فدای او شود.
هوش مصنوعی: من با ویژگیهای خود در برابر دشمنان میجنگم، چه اینکه آنها را دوست خود بدانم یا نه.
هوش مصنوعی: نباید نگران دشمن و دوست باشم، زیرا در هر حال، هر چه که هست، همان یکی است.
هوش مصنوعی: هنگامی که به زنی توجه میکنی و ارتباط برقرار میکنی، باید مراقب باشی که او به تو آسیب نرساند و از تو دور نشود. در واقع، اگر میخواهی از او دور نشی، باید با او رفتار خوبی داشته باشی.
هوش مصنوعی: این خاکی که زیر پا قرار دارد، همان جایی است که دندان، لب، چشم و ابرو به آن تماس دارند و به نوعی نشاندهندهی پیوند بین انسان و زمین است.
هوش مصنوعی: اگر میتوانی خوب بشنوی، به حرفهایی که گفته میشود توجه کن، زیرا صدای حق در آن نهفته است.
هوش مصنوعی: زلفی که بدون کلام، خود داستانها میگوید و چشمی که بدون کلام، قصهها را بیان میکند.
هوش مصنوعی: این شهر ویران و این خانه خراب از کارهای اوست.
هوش مصنوعی: بنشینم و عادت کنم به دوری و حتی اگر جانم برود، برای عشق و معشوقم قربانی میشوم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.