گنجور

 
رضی‌الدین آرتیمانی

نه رسم دیر و نه آیین کعبه می‌دانی

ندانمت چه کسی، کافری، مسلمانی

به مال و جاه چه نازی، که شخص نمرودی

به خورد و خواب چه سازی که نفس حیوانی

تمیز نیک و بد از هم نکردنت سهل است

بلاست اینکه تو بد نیک و نیک بد دانی

درین جهان ز تو حیوان به جان خود مانده

که ره بسی است ز تو تا جهان انسانی

به غیر انسان هر چیز گویمت شادی

به غیر آدم هر چیز خوانمت آنی

چه جانور کنمت نام مانده‌ام حیران

به هیچ جانوری غیر خود نمی‌مانی

چه لازم است مدارا دگر به دشمن و دوست

کنون که گشت رضی کشتی تو طوفانی