صابر در ۶ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳:
احمد ظاهر هنرمند فقید افغانستان این شعر حافظ را بسیار با زیبایی های در قالب یک آهنگ درآورده
پیوند به وبگاه بیرونی
نادر.. در ۶ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹۰:
سجاده آتشین کن..
عباس بایندر در ۶ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۴۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:
دردی خرابات کسی میدونه یعنی چی
محمد حسین ملک صبا در ۶ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۳۶ دربارهٔ رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴:
در زبان و ادبیات پارسی، رباعی های کوتاه بسیار است؛ اما تبهر رودکی در کوتاه سرودن بلند سروده هاست. رودکی نثری را که چند بند درازنا دارد، با مناظره های دلنشین و زیبا، این گونه کوتاه به نظم در می آورد و این هنر رودکی است؛ هنری ناب از رباعی سرای پارسی
سید احمد مجاب در ۶ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۰۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۶:
(برخود) کنم چگونه گوارا زمانه را ...
امید در ۶ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۲۶ دربارهٔ حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۱:
اگر به وزن شعر هم توجه کنید؛ درصورتیکه منظور شاعر "شهریار" باشه موزون خواهد بود و بر وزن "فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن" اجرا خواهد شد؛ ولی اگر "شهر، یار" باشه یک هجا از شعر کم میشه و از حالت موزون خارج می شه؛ پس صرفا اینطور نیست که از هر شعری که چندین برداشت کردیم اون شعر قویه!! شعر باید اهداف و مضمون مورد منظور شاعر رو به ترتیب از ابتدا تا انتها دنبال داشته باشه و شعری در حالت چند منظوری قوی هست که منظم از پایه با چند معنا به سمت انتهای ابیات حرکت کنه؛ پس این شعر ظاهرا تک برداشت هست / بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام (بر تو باد حکومتی مقاوم و پایدار.) نه اینکه یاری مقاوم و پایدار پیدا کنی یا داشته باشی! این برداشت یعنی یا مخاطب شاعر یک آدم ظالمه! و این مدح درباره ی ظالم صحیح نیست! یا همه در دوران سختی هستند... ولی اگر به مصراع پایانی توجه کنید آمده که: اصل ثابت نسل باقی تخت عالی... این یعنی حاکم مورد مخاطب هست؛ اصالت، نژاد و تخت پادشاهی مورد منظور هست.
غزالی در ۶ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸:
می شود بگویید کجایش طعن به امام محمد غزالی دارد؟؟؟در هر دو بیت بیت به ایهام از این کتاب تمجید می کند. اگر این کتاب را مطالعە کردە باشید متوجه می شوید که از زیباترین و شیوا ترین متون فارسی است که قریب به یک هزار سال پیش نوشته شده است.که بسیار به نوشتار امروز نزدیک است . و موضوع آن همان طور که از اسمش پیداست نشان دادن راه سعادت بشر است.
برگ بی برگی در ۶ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۳:
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تر دامن، و سجاده شراب آلوده
غزلی ست زیبا و با استعاره و تمثیل های مثال زدنی، و هرچند شارحان در شرحِ آن بسیار کوشیده اند اما شرح و تفسیرهای عرضه شده به هیچ روی پاسخگویِ همهٔ ابهامات و سؤالاتِ ذهنِ انسانِ جستجوگر نیست، پس هر کسی از ظن و گمانِ خود به آن پرداخته که بسیار هم زیبا و در خورِ ستایش است، چنانچه حافظ فرموده است؛
در رَهِ عشق نشد کس به یقین محرمِ راز / هر کسی بر حسَبِ فکر گمانی دارد
پس بر حسبِ گمانِ نگارندهٔ این متن بنظر می رسد حافظ در این غزلِ مهم و زیبا قصدِ پرداختن به این مطلب را دارد که شرطِ اولیه برای خودشناسی و حضور در میخانهٔ عارفان بمنظورِ برخورداری از شرابِ عشق و پیغامهای معنویِ این بزرگان شستشویِ خرقهٔ باورها و اعتقاداتِ شخصِ سالک یا راه رویِ طریقتِ عاشقی ست، اما آیا چنین شرطی سخنِ پیشینِ حافظ را که "هرچه کرده از دولتِ قرآن کرده است" نقض نمی کند؟ بدون تردید تناقضی درکار نیست چرا که عارفان از هر منبع و منشأ که سخنی خردمندانه را در راستایِ خود شناسی بیان کرده اند بهره می برند و البته که حافظ بدلیلِ فراگیریِ قرآن و از بر کردنش در چارده روایت از همان سالهای نوجوانی بیشترین دسترسی را به این سرچشمهی خرد داشته است و البته چنانچه حافظ شناسان بیان کرده اند علاوه بر این او از نکاتِ خردمندانه و سودمندِ سایرِ ادیان و از جمله آموزه های زرتشتیان و دیگر ادیان نیز تا اندازه ای بهرمند شده است اما این امر هرگز موجبِ تعصب و وابستگیِ حافظ به هیچ یک از آن ادیان و باورها بویژه آنجایی که با خرافه پرستی درآمیختند نشد یا به تعبیری شرابِ صافی و زلالش را بر گرفت و دُردِ آنرا برای زاهد و واعظانِ آن ادیان برجای گذاشت.
دوش در ادبیاتِ عارفانه غالبن به معنیِ دَم و لحظه است، میکده به استنادِ فحوایِ غزل بدون تردید میکدهٔ عشق است که در زمان و مکان نمی گنجد، و خواب آلوده یعنی نیمه بیدار و کنایه از انسانی ست که با چشمانی نیمه باز در خوابِ ذهن است. فاعل سالکِ طریقتِ عاشقی ست که با ویژگی های ذکر شده یعنی شب گذشته و یا در دَم پای بر درِ میخانه گذاشته است در حالی که دامن یا پایینِ خرقه اش تر شده و چنانچه پیرِ مغان (حافظ) در همان غزلِ ابتدای دیوان به او امر کرده، سجاده اش را نیز به می رنگین کرده است، یعنی در حالیکه نماز می گزارد یا فرایضِ خود را انجام می دهد از مِی و شرابِ بزرگان و عارفان نیز بهرمند می گردد، بسیاری از متدین ها با عنوانِ شیخ و آیت الله در عصر و دورانِ معاصر نیز چنین کرده اند تا جایی که فیلسوفانِ معاصر استاد محمد تقی جعفری و علامه طباطبایی خود شارح و از مریدانِ حافظ شدند. اما بنظر می رسد خرقه ای که دامان و چینِ پایینش تر شده است حکایت از تعلقِ خاطرِ سالکِ راه داشته باشد به باورهایِ خود که از گذشتگان به او رسیده است که این شیفتگی از نظرِ حکیمان و عارفان گناه محسوب می شود چنانچه حافظ پیشتر خود را از تر کردنِ دامن منع و بر حذر می دارد؛
گرچه گرد آلودِ فقرم شرم باد از همتم / گر به آبِ چشمهٔ خورشید دامن تر کنم
و چنین بنظر می رسد که نقل کنندهٔ ماجرا یا سالکِ طریقت نیز خود به این موضوع آگاهی دارد و از همین روی خود را خواب آلوده می نامد و به درِ میخانه آمده است تا چاره جویی کند.
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش
گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده
مغبچگان را که می دانیم پسرانِ زیبا رویِ دیرِ مُغان یا میکده هایِ زرتشتیان هستند و در اینجا استعاره از همان ساقی ست که میتواند عارف و یا میفروشی مانند حافظ باشد، پس مُغبچه ای که زیبا روی و به عشق زنده شده است و تنها اوست که مجاز به عرضه و نوشانیدنِ شراب به تشنگان و مشتاقان است به استقبال آمده و با اظهارِ تأسف تایید می کند که سالک در خوابِ ذهن است اما نه بطورِ کامل، چرا که او خود اقرار می کند با این امر و می داند که نباید دامنِ خرقه اش تر می شد، درواقع همین که سالکی احساسِ طلب و نیازمندی به میکده و شراب می کند نشانهٔ بیداریِ نسبی اوست. پس در مصراعِ دوم مغبچهٔ زیبا روی از سالکی که راه رو است و در طریقتِ عاشقی گام گذاشته می خواهد تا بطورِ کامل از خوابِ ذهنِ خود بیدار شده و از هم هویت شدگی با باور و اعتقادات خود بویژه هنگامِ حضور در چنین مکانِ پاکی رها گردد تا شرابِ دریافتی مؤثر واقع شود.
شست و شویی کن و آنگه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
حافظ میفرماید برای بیداریِ کامل ضروری ست تا سالکِ مشتاق به بهرمندی از شرابِِ عشق خرقهٔ تعلقات و همچنین دامن و سجاده باورهای خود را شستشو دهد، اعتقاداتی تقلیدی که از آنها قصد کشیدن شرابِ خوشبختی و جاودانگی در بهشت و یا تایید دیگران را دارد رها کند تا دامنش پاک و بدون گناه و آلایش شده و سپس به میخانهٔ عشق بخرامد، درواقع حضور در میخانهٔ حافظ با حفظِ باورها و تعصباتِ بی مورد در بارهٔ دین و مذهب آلودگی ست چرا که پس از حضورِ انسان در این جهان است که او وارثِ دین و کیشِ والدین خود می شود و این امر در اختیارِ او نبوده و نیست، چنانچه یهودیِ متعصبی که اکنون از مسلمانان تنفر دارد اگرچند صد متر آنطرف تر و در خانواده ای مسلمان زاده می شد اکنون او هم خود مسلمان بود و همچنین عکسِ این مطلب نیز صحت دارد، درواقع سالکی دامنِ باورهایش تر و آلوده نمی شود که نگاهی نو به دین و مذهبِ موروثیِ خود داشته باشد و با تأمل در حقیقتِ هر دین و آیینی که به آن باور دارد در آبِ جاریِ دین و باورِ خود قدم بردارد یا حتی غواصی کند اما مراقب باشد دامانش تر و آلوده نگردد، یعنی بجای خداپرستی آیین پرست نشود، پس حافظ که در مصراعِ دوم میخانهٔ عشقِ خود را پاک و عاری از هرگونه آلودگی توصیف می کند، تاکید می کند منظورِ حقیقی از دِیر یا مکانِ عبادت در هر دین و آئینی این است که انسانهای مشتاق و عاشق را به خویشتنِ ذهنی و دروغینشان خراب کند تا به اصلِ خداییِ خویش آباد شوند، پسدر چنین میکده ای جایی برای باور پرستی و تعصباتِ جاهلانه وجود ندارد و اولین شرط برای سالکِ طریقتی که قصدِ ورود به خرابات را دارد تا در چنین مکانِ پاکی گنجِ حضور را از زیرِ خرابه ها بدست آورد شستشویِ خرقهٔ آلوده به تعصباتِ دین و باورِ خود است تا این دیرِ مست و خراب، به مباحثِ بیهودهٔ باورها آلوده نگردد. بسیاری اوقات ناباوری نیز نوعی باور محسوب می شود و موجبِ آلودگیِ شرابخانهٔ حافظ، چنانچه بکرات می بینیم در همین میخانه ای که گنجور تدارک دیده است هم باورها و هم ناباوری ها فضا را مسموم و آلوده می کنند.
به هوای لب شیرین پسران چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
شیرین پسران یا شیرین سخنان که هر دو می توانند درست باشند همان مغبچگانند و استعاره از عارفان و بزرگانی چون نظامی و عطار و مولانا و سعدی و حافظ، که چون به عشق زنده شده اند برنا و جوان گشته اند، پس هرچه بر لبانِ این بزرگان جاری شود شیرینی و برکت است، حافظ معتقد است حضور در میخانهٔ عشق به هوایِ بهرمندی از لبِ شیرین پسران ( ابیات و غزلیاتِ زندگی بخشِ بزرگان و عارفان) است و راه رو یا سالکِ مورد نظر در حالی در چنین مکانِ پاکی حضور یافته است که دامانِ خرقهٔ باورهایش همچنان تر است و تمثیلِ او که نمی تواند و نباید جز با رهایی و فارغ از دین و آئینِ موروثی خود قدم در میخانهٔ عشق بگذارد به مانندِ این است که سالک اصرار داشته باشد جوهرِ روح یا جانِ اصلیِ متصل به جانانِ خود را به یاقوتِ مذاب یا همان شرابِ انگوری آلوده کند، پس همچنان که این دو با یکدیگر سنخیتی ندارند شرابی که از لبانِ شیرین پسران و عارفان جاری می گردد نیز با اعتقاداتِ موروثی و باورها و تعصباتِ سالک تناسبی ندارند و نمی توانند درهم آمیزند، حافظ خود به گواهِ غزلهایش با اینکه در بحرِ دین و آیینِ اجدادیِ خود بسیار غواصی کرده است (چنانچه در مقدمه بیان شد) می بینیم حتی قطره ای از آن دریا بر گوشهٔ دامانش ننشسته بگونه ای که چگونگیِ کیش و باورهایش در اشعار و غزلهای او قابلِ تشخیص نیست.
به طهارت گذران منزلِ پیری و مکن
خلعتِ شیب چو تشریفِ شباب آلوده
بطورِ معمول جوانان خیلی زود نسبت به چیزهای این جهانی تعلق خاطر پیدا می کنند، برای مثال دلبسته و عاشقِ کسی میشوند که گمان می برند بدون او قادر به ادامهٔ زندگی نیستند، و حتی دلبستهٔ اتومبیل و یا شغل و هنرِ خود می شوند اما بتدریج با افزایشِ سن احساساتِ زود گذر و تعلقات و دلبستگی ها رنگ می بازند و چشمِ پیرِ سرد و گرم چشیده به حقایقی روشن و باز می گردد و در می یابد زندگی آنچنان هم که پیش از این گمان می کرد جدی نیست و این که روزی گمان می کرد با بدست آوردنِ چیزها به سعادتمندی می رسد توهمی بیش نبوده است، پس حافظ ضمنِ اشاره به همین مطلب می فرماید در منزلِ پیری و سالخوردگی بعید است که کسی اینچنین دلبسته و شیفتهی باورها و اعتقاداتِ موروثیِ خود باشد و با تعصباتِ کور حاضر نباشد حتی وقتی در محضرِ حافظ و مولاناست خرقهٔ تعلقِ خاطر به اعتقادات خود را بیرون از میکدهٔ عشق بیاویزد و یا چنانچه پیشتر گفته شد در رهن و گروِ مِی بگذارد. این کار از شباب و جوانان قابلِ انتظار است چرا که جوان خیلی زود با هر چیزی اصطلاحن هم هویت می شود و تشریفِ پاکی را که خداوند در الست برازندهٔ او دید و بر تنش کرد آلوده می کند، اما از شیب و انسانِ سالخورده ای که در راه است دیگر انتظار نیست که اینچنین نسبت به باورها و اعتقاداتِ خود تعصب داشته باشد و آنرا وحیِ مُنزل و تنها راهِ رسیدن به حقیقت بداند بنحوی که برای لحظاتی هم نتواند این خلعتِ توهمی را از تنِ خود بیرون بیاورد.
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به در آی
که صفایی ندهد آب تراب آلوده
چاه طبیعت در اینجا کنایه از افتادن انسان در دام چاه ذهن است که در بدو ورود به جهان و آغاز طفولیت بمنظور شناخت این جهان مادی ضرورتی ست برای ادامه حیات انسان بر روی زمین و این امری طبیعی ست چرا که انسان از عالم معنا و یکتایی پای به این جهان گذاشته و به همین دلیل با این جهان ماده کاملاً بیگانه است و لذا پس از شناخت این جهان مادی و استفاده از مواهب طبیعت که لازمه بقای انسان است ، پس از مدت کوتاهی باید از این چاه طبیعت بیرون بیاید تا مجدداً به اصل خدایی خود باز گشته و زنده شود اما اکثریت ما انسانها در این چاه ذهن برای سالیان بسیار زیاد و چه بسا تا آخر عمر باقی مانده و با دوختن وصله های رنگارنگِ چیزهای این جهان مادی و از جمله باورها به تشریفِ خدادادیِ خود، خویشِ ذهنی تنیده شده را با خویشِ اصلی و خدایی خود اشتباه گرفته و گمان میبریم همین خودِ ساخته ذهن هستیم، پسحافظ میفرماید انسان باید پس از آشنایی با جهان فرم به منظور بهره بردن از مواهب این جهان ، پاک و صافی شده و از این چاه بیرون آمده و برای منظور اصلی حضورش در این جهان بپا خیزد ، حافظ در مصرع دوم از چیزهای این جهانی به عنوان آب گل آلود نام میبرد که نمیتواند به انسان آن صفا و زلالی لازم برای زنده شدن به اصل خود را عطا کنند . برای صافی شدن به آب زلال و پاکی که از میخانه عاشقی جاری میشود نیاز است ، مولانا میفرماید؛اهل عالم زین سبب اعمی دلند شاربِ شورابه آب و گلند
گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده
مغبچگان یا پسرانِ شیرین دهن که با خداوند به وحدت و یگانگی رسیده اند همان جانِ جهان هستند ، دفتر گل یعنی دفتر زندگی همه انسانها، و فصل بهار کنایه ای ست از دوران جوانی و بهار زندگی، پس حافظ از زبانِ سالکِ ره رو به جانِ جهان یا مغبچهٔ معترض میگوید مگر نه اینکه بنا بر طرحِ خداوند و دفترِ نگارشِ ازلی جوانان می توانند و عیبی نیست که دلبستهٔ چیزهای این جهانی شوند، که اگر چنین نبود و برای مثال عاشق نمی شدند که بقای انسان در زمین بخطر می افتاد، و اگر خواستنهایِ نفسانی نبود که اینهمه پیشرفتِ مادی و رفاه حاصل نمی شد، پس در دفترِ زندگیِ انسان در فصلِ بهار یا دورانِ جوانی چنین نگارش شده است که می تواند و باید که از چیزهایِ این جهانی شرابِ ناب بنوشد و بر این کارِ انسان در فصلِ بهارِ زندگیش عیب یا خطا و گناهی وارد نیست. درواقع سالک قصد دارد این مطلب را مستمسکی قرار دهد برای توجیهِ درآمیختنِ اعتقاداتِ موروثیِ خود با عرفان و عاشقی.آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلودهسالک ادامه می دهد چه بسیار آشنایانِ راهِ عاشقی که در دریای عمیقِ باورها و اعتقادات شنا کردند و در آن غرقه یا غوطهور شدند و به غواصی پرداختند اما به آب آلوده نشدند و آثارِ ارزشمندی هم از خود بیادگار گذاشتند، مثالِ چنان شناگرانِ آشنا با عشق ممکن است عارفانی چون ابوسعیدِ ابوالخیر باشند که در عینِ آشنایی با عشق، پس از غواصی در دریایِ عمیقِ دین و باورهای گذشتگان دامنِ خرقهٔ آنان تر و آلوده نشد و باور پرست نشدند. پس سالک با چنین توجیهی می گوید این احتمال وجود دارد که او هم یکی از آنان باشد و ضمنِ بهرمندی از حضور در میخانهٔ عشقِ و برخورداری از لبِِ شیرین پسری چون حافظ در کارِ دین و اعتقاداتِ خود نیز غوطه ور شود اما دامن تر یا وابسته به اعتقاداتش نگردد.
گفت حافظ لَغُز و نکته به حافظ مفروش
آه از آن لطفِ به انواعِ عِتاب آلوده
در دو بیتِ پیش از این در می یابیم سالکِ خواب آلودهٔ مورد نظر در واقع خود را به خواب زده و او که وانمود می کند برای برخورداری از شرابِ مغبچگان به درِ میکده آمده است اکنون با گستاخی اینچنین در مواجهه با بزرگان سخن گفته و نکته فروشی می کند، درواقع سالکِ حقیقی باید در برابرِ شیرین دهنان در فقرِ کامل بوده و خاموشی اختیار کند چرا که اگر خود به رموزِ عاشقی آگاه است پس به چه منظوری و برای چه به در میکده آمده است؟ حافظ این توجیهاتِ سالک را لَغُز خوانی و نکته فروشی تشخیص داده و خطاب به او می فرماید ای سالکی که قصدِ درآمیختنِ عرفان و عشق را با باورهای خود داری، لَغُز و نکته به مغبچگانِ زیبا روی که از یارانِ خداوند یا ساقیِ الست هستند مفروش آنهم به شیرین دهنی چون حافظ که خود سرآمدِ نکته پردازان است، دریغ و افسوس از سالکی که به بزرگان و حافظِ شیرین دهن اظهار لطف می کند اما نسبت به او عِتاب و سرزنش هم دارد، چنین سالکی که عتاب دارد و ناز می کند با این خواب آلودگی هرگز به نمی تواند به ادامهٔ راه امیدوار باشد.
رسول در ۶ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰ - در نصیحت و پند:
هم از خلق سر بزرند از زمین
هم از خلق سر برزند از زمین
رسول در ۶ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۳۰ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹:
اندر سرا و سری
اندر سر او سری
غلامرضا گرامی مقدم در ۶ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴:
سومین مرحله از آیین مهرپرستی، مرحله جنگی یا سربازی است
در این مرحله عضویت در جمع مهرپرستان رسمی میشود . گویا اکثر مهر پرستان تا این درجه بالا میآمدند. در انتهای مراسم به شخصی که میخواست جنگی شود تاجی که در انتهای شمشیری آویخته شده بود پیشکش میکردند. او این تاج را نمیپذیرفت و میگفت که مهر تاج سر من است. گویا داغ مهر را در همین مرحله بر چهره مهر پرست میزدهاند. علامت مخصوص او توبره و نیزه و کلاهخود است. عنصر خاک عنصرمخصوص جنگی بودهاست
رقم مهر تو بر چهره ی ما پیدا بود ، در واقع اشاره به این مرحله از سیر و سلوک در آیین مهرپرستی است که در واقع داغ یا مُهر ، مهر یا میترا بر پیشانی سالک زده میشد.
رسول در ۶ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۲۸ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰:
کغشته شد
کاغشته شد
غلامرضا گرامی مقدم در ۶ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴:
خاقانی هم در خصوص داغ مهر بر پیشانی شعری داره که دیدنش خالی از لطف نیست:
در ازل بر جان خاقانی نهادی مُهرِ مهر
تا ابد بیرخصت خاقان اکبر بر مکن
غلامرضا گرامی مقدم در ۶ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴:
یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مست
وآنچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود
ولی در خصوص اینکه منظور حافظ از این بیت خوش بودن دیروز تو خرابات و مغموم بودن اجباری امروز در مسجد است باید بگم به نظر بنده ، این بودم و مسجدم مال یک نفر حافظ نیست و باز نسبتیست برای کل ایران و ایرانی و خرابات نه به معنای میکده که خورآباد یا عبادگاه خورشید(مهر) بوده و مستی از درک درست یک آیین که در زمان حالش حافظ آنرا در مساجد پیدا نمیکرد یا نمیدید
غلامرضا گرامی مقدم در ۶ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴:
در خصوص رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود. باید عرض کنم که سومین مقام هفت مقام یا هفت وادی آیین مهرپرستی,مقام یا منصب سرباز یا جنگجو میباشد.
در متن اوستایی مهریشت ,میترا خدای شکست ناپذیر جنگ است و سرباز و جنگاوران در آوردگاه از او یاری می جویند و میترا نیز بسرعت به یاریشان می شتابد.جنگاوران مهرآئین ,همواره پیروزی را از آن خود می دانستند.
این نیروی روحی ، زاده این اعتقاد بود که مهر و یارانش نیز در کنار آنان میجنگند و آنها را به پیروزی می رسانند .بر عکس دشمنان مهر دینان از هیبت این خدا که چنان جرات و جسارتی به آنان می بخشید ,به ترس و بیم و تردید دچار میشدند.
در بندهای اولیه مهر یشت می توان به مقام سرباز و روایط او با میترا و چگونگی حمایت میترا از وی پی برد.
علامت و نشان سرباز ,کوله پشتی و کلاه خود و نیزه است.سربازان میترا در دو جبهه مشغول جنگ بودند.اول جنگهای معمولی بود که برای نگهداری کشور و گسترش آن صورت میگرفت .آنچه مهم تر بود جنگ و ستیز با نیروهای شر و اهریمنی بود.
کیش میترا صرفاً بر اساس اخلاقیات مبتنی بود و بدین سبب آنها موظف بودند تا به هر شکلی که باشد با شر و بدی مبارزه کنند.داخل شدن به مرحله سربازی نیز دارای تشریفات ویژه ای بود.کسانی که خواهان تشرف به مقام سربازی بودند,مجبور می شدند از آزمایشهای دشواری پیروز و کامیاب به در آیند.آین آزملیشها عبارت بود از گور خوابی که بایستی با تحمل گرسنگی و تاریکی و هول و هراسی که برایشان ایجاد می شد,انجام میگرفت ,اگر در این مورد پژوهش بشود معلوم میگردد که این عمل به مثابه مراسم سوگند سربازی است.سالکین در شرایط سختی با گرگ می جنگیدند.دستهای آنان را با روده جوجه می بستند و در گودال آب می افکندند.آنان بایستی با دست بسته به هر نحوی که می توانند خودشان را ازآب نجات دهند.در زمستان باید با پای برهنه روی برف و یخ راه بروند و متحمل گرسنگی و تشنگی بشوند.
آخرین مرحله آزمایش ,تقدیم تاج بود ,تاجی که از شمشیری آویخته بود.این مراسم در سردابهای تاریک و وهم انگیز انجام می شد.در این مراسم سالک تاج را واپس می زد و میگفت میترا تاج سر من است,در این مرحله بود که به منصب سربازی پذیرفته می شد,در این هنگام او را درآب غسل میدادند که در واقع این عمل به معنای تولد مجدد بود,یعنی گذشته ها محو می شد و او به عنوان سرباز میترا دوباره زاده می شد.
سربازان پس از پذیرفته شدن بایستی وجهه ممیزه ای داشته باشند,به همین جهت پیشانی آنها را با مُهر مِهر داغ میکردند و بالاخره واپسین کار،یعنی مراسم سوگند انجام میگرفت.این مراسم را به رومی ساکرامنتوم میگفتند.
در واقع در این بیت روی سخن حافظ با مهر یا همان میتراست که آیینش بسیار سری و نهانی بوده و از زمان شکوه و عظمت این آیین و ایران اینگونه یاد میکند که:
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
مهر در مصرع دوم مُهر است به معنای نشان و داغ پیشانی
امیدوارم کمکی در درک مطلب کرده باشم
رسول در ۶ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۵۶ دربارهٔ سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲:
دوستِ خوبِ من، دشمنِ رفتارِ بدِ من است!
چون دوستِ خوبِ من، دوست ندارد که من کار بدی انجام دهم؛ و بهواسطهی آن، بد شوم!
دوست نیکوکار، بهتر از خودت است!
زیرا...
خویشتنِ خودت، [گاهی] تو را، بهبَدی میکشاند؛
در حالی که:
دوستِ خوب، جز به کارِ نیک، راهنماییاَت نمیکند!
اشکان در ۶ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۰۸:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷:
با سلام در بیت چهارم مصراع دوم فکر میکنم با همه "صبر" اگر به خود ره ندهی چه حاصلم صحیح باشد
جامشید در ۶ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۰۳:۳۸ دربارهٔ عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۴۴:
کیهان شناس بزرگ خیام نیشابوری بخوبی می دانسته که جهان در حال گسترش است،او جهان را بطور مجاز و هندسی ترسیم کرده و به دوستی نشان میداده،او گفته است که جهان ما در اقیانوسی از ماده تاریک است و کائنات در این اقیانوس پدید آمده است.او به سیاه چاله اشاره کرده که در قعر آن قرار دارد ....او سیاه چاله ها را 888سال پیش تشخیص دده است ...او این رباعی را در باریه جهان گفته همان چیزی که آلبرت آنیشتین 700 ستل بعد گفت و نوبل گرفت.
همایون در ۶ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۰۲:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲:
این غزل شیوه و نگرش جلال دین و شمس را نشان میدهد که تا چه حد آرزوی نیکی و صلح و رستگاری انسان و بشریت را در دل دارند و از جهان بینی تغییر و دگرگونی و اصلاح زندگی و همچنین شیوه نگرش انسانها برخوردارند و در این کار پیگیرانه تا پای جان چون شمس پیش میروند
و هرگز نا امید نمی شوند چون هماهنگی و خرمی را در کل هستی میبینند و این انسان است که با کج بینی خود هزار مصیبت و خشونت و نا مردمی را دامن میزند
آنچه زیبائی و هماهنگی را که جلال دین در هستی میبیند، انسان امروز پس از سدها سال آرام آرام میشناسد وهر روز بیشتر پی میبرد که چه راز آمیزی زیبائی در هستی وجود دارد
نادر.. در ۶ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲۵: