ما را همه شب نمی برد خواب در ۶ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۲۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۸:
حضرت امیر :
آدم منافق به سان درخت حنظل (هندوانه ابوجهل) است برگ هایش سبز و خرم اما طعم تلخ و ناگواری دارد
بن درس نادرس در ۶ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۵۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۸:
نظراتتون رو در مورد این حکایت بنویسد. تا ما علاقه مندادن استفاده نماییم
سام در ۶ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۴:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۷:
بی شک اجرای خانم پریسا در حافظیه، تعبیرشان از دستگاه و بیانشان از شعر شایسته ی ذکر در سیاهه ی خوانندگان این شعر می باشد.
ذوالقدر در ۶ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۵۴ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » ایمان ایله گئتدی:
در مورد این شعر استاد شهریار ذکر نکاتی خالی از فایده نیست .
مرحوم شهریار این شعر را قبل از انقلاب سروده و در واقع ناظر بر وضعیت اجتماعی سیاسی بعد از اصلاحات ارضی است .
ثانیا قرائن و دلایل زیادی وجود دارد که مخاطب این شعر دوران سیاه استبداد پهلوی است . در آثار مرحوم استاد شهریار، اشعاری در تمجید از انقلاب ، رهبری و رزمندگان اسلام وجود دارد که دلیل مدعای اینجانب است .
از جمله این شعر فارسی :
دمید فجر که خورشید باز میگردد
امید در دل نومید باز میگردد
درفش فتح و ظفر با سپاهیان خداست
جهان به جبهه توحید باز میگردد
نگین ملک سلیمان ستاندهایم از دیو
دوباره جام به جمشید باز میگردد
نگین گمشده اینک حکومت اسلام
که با مراجع تقلید باز میگردد
بلی امام خمینی، کنون توانی گفت
که از تزاحم و تبعید باز میگردد
افق شفق شد و پس فجر زد چه میبینم؟
به چشم کور مگر دید باز میگردد
در استقامت راه خدا مکن تردید
که بیخ کفر به تردید باز میگردد
چو بید میشود آشفته دین ولی خورشید
به زیر سایه این بید باز میگردد
دگر حکومت شیطان نمیشود تأیید
به جای خود همه تأیید باز میگردد
فساد رو به صلاح است و صبح کاذب هم
سیاه میرود اسپید باز میگردد
سر سیاه زمستان تو شهریار ببین
بهار میرسد و عید باز میگردد
نوآوری نه به فرمان هر هنرمندی است
به پا که شعر به تعقید باز میگردد
A. Z در ۶ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۱۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹:
از این رباعی حضرت خیام، میشه ارزشمند بودن وقت و زمان را نتیجه گرفت. یعنی از فرصت های موجود بالا ترین استفاده را نماییم.
ما را همه شب نمی برد خواب در ۶ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۰:
مبین جان
شب در مصراع اول کنایه از گمراهی و محتاج هدایت بودن هستش که هدایت گر روی دوست میشه
و مصراع دوم هم متاسفانه گنجور ی رو درج نمیکنه
تا برسم به کوی او حلقه ی در بگیرمش
من به سوی دست در گمراهی راه می پیمایم و روی اون چراغ هدایت من هستش
وقتی به کوی او برسم حلقه ی در خانه اش را می گیرم
به گونه ای توی مصراع دوم شاعر خودش رو بسیار کم بهاتر از این میدونه که همنشین دوست باشه و به حلقه ی در هم بسنده می کنه
نوری در ۶ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۶۸:
تا می نرود دو دست بازی بزنیم
مبین در ۶ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ دی ۱۳۹۷، ساعت ۰۸:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۰:
راه برم به سوی او شب به چراغ روی او
چون برسم به کوی او حلقه در بگیرمش
یعنی چی؟
Mahyar در ۶ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ دی ۱۳۹۷، ساعت ۰۸:۰۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۹:
تمام ساختارها ناپایدار هستند
عباس برجردی در ۶ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ دی ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۰۶ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۳۸۰:
در غزل پر نغز صائب تبریزی
بیت اول این طور شروع میشود
آسودگی به کنج قناعت نشستن است
سیر بهشت در گرو چشم بستن است
در واقع گرو بجای گره
حبیب اکبری در ۶ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ دی ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۰۸ دربارهٔ اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۴۹ - تب و تاب بتکدهٔ عجم نرسد به سوز و گداز من:
اشتبأً به جای کلمهٔ حجاز (اعجاز )نوشته ام امید معزورم بدارید
حبیب اکبری در ۶ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ دی ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۰۵ دربارهٔ اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۴۹ - تب و تاب بتکدهٔ عجم نرسد به سوز و گداز من:
در بیت اول فرد دوم آن به وزن درست نمی آید وسکته است که علت سکتگی آن حزف یک کلمه است . شاید آن کلمه «پرده » باشد . که بیک نگاه محمد عربی گرفت پرده اعجاز من
حبیب اکبری در ۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۴۵ دربارهٔ اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۴۸ - نه تو اندر حرم گنجی نه در بتخانه میآیی:
دربیت اول نتواندر ، جدا نوشته میشود -- نه توان در ....
رضا ساقی در ۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۶:
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
میخوانددوش درس مقامات معنوی
گلبانگ: آواز
پهلوی: پهلوی زبان متدوال درزمان اشکانیان وساسانیان بود.زبان اوستا که زبان دینی قدیم ایران بود و بمرور زبانی غیر قابل فهم گشته بود، در زمان ساسانیان این کتاب را به زبان پهلوی ترجمه کردند، بعدها درزمان حمله ی اعراب، ضربه ی بزرگی به زبان پهلوی وارد آورد و خط پهلوی هم متروک گشت و چند صد سال بعد، ایرانیان زبان خود را با الفبای عربی بکار می بردند. همچنین "گلبانگ پهلوی" گوشهای در دستگاههای سهگاه و چهارگاه ایرانیست. گرچه هردومعنی مدّنظرشاعربوده لیکن تاکید بر واژه ی"پهلوی" وبکارگیری مجددّ آن دربیت بعدی، بیانگرنکته ی دقیق وباریکیست که به شرح آن خواهیم پرداخت.
مقامات: مراحل تصوّف، منازل و مقامهای سیروسلوک. امّا منظورحافظ منازل سیروسلوک تصوّف نیست چراکه حافظ هیج اعتقادی به سیروسلوک صوفیان ندارد باورها واعتقادات حافظ همه منحصربفرد واختصاصیست.چنانکه دراین بیت می بینیم آواز وچهچه ی بلبل درنظرگاه حافظ چیزی شبیه به تشریح و تفسیرمقامات عرفانیست وحتّابرآنها پهلو نیزمی زند! به عبارت دیگرحافظ ازگوش دل سپردن به آوازبلبل را ازگوش سپردن به درسهای تصوّف وسیروسلوک مدرسه ای، پربارتر وباارزش ترمی داند.
ضمن آنکه دراین غزل ناب وزیبا،حافظ به مددِ نبوغ استثنایی خویش، نکته های دقیق وباریکی باهنرمندی وظرافت دردل واژگان هربیت باهنرمندی جاسازی کرده که بیانگراحساسات و عواطف درونی اونسبت به "زرتشت وآیین وفرهنگ غنی وکهن نیاکانمان می باشد. بعضی با استناد به ابیات وغزلهایی ازاین دست که درآنها، حافظ نسبت به افکارناب زرتشت ومذهب نیاکانی، ابراز ارادت نموده چنین نتیجه گیری کرده اندکه حافظ دردوره ای ازعمرخویش به مذهب زرتشت گرویده بوده است! امّابنظرمی رسد که اینگونه نتیجه گیری کردن درمورد مذهب حافظ،قضاوت عجولانه وشتابزده می باشد ودلایل قانع کننده ندارد. اظهار ارادت به یک شخصیت وارج نهادن به اندیشه های والای او نمی تواند دلیلی برگرویدن یک شخص به یک مذهب بوده باشد. دلایل بسیار روشنی وجود دارد که اندیشه های حافظ منحصربفرد واختصاصیست و در چارچوب هیچ یک ازمذاهب نمی گنجد افکاراو فراترازمرزومذهب وبه وسعت انسانیت درسطح جهانی بامحوریّت عشق ومحبّت است افکاراو گرچه به همه ی ادیان ومذاهب تعلّق دارد امّا درچارچوب هیچ یک نمی گنجد وهمین فراشمول بودن یکی دیگراز شگفتیهای رندِ شیراز است.
"سرو" یکی ازآن واژگانِ نکته دار و کلیدیست که حافظ دراین غزل آنها رابا هدف خاصّی بکارگرفته است.
سرودرمذهب زرتشت بسیار مقدّس شمرده می شود. سرو مقدّس ومعروف به نام کِشمر(کاشمر) درختی بوده که به باورزرتشتیان به دستورخودِ زرتشت کاشته شده بود. این درخت بسیار زیبا و بزرگ بود و مورد تقدّس مردم، چندان که پس ازحمله ی اعراب ،آوازه ش به متوکّل خلیفه ی عباسی نیز رسید خلیفه فوراً به بریدن آن درخت به خواجه ابوالطیب عامل نیشابور به همراه درودگری نیشابوری و آوردنش به جعفریه فرمان داد. زرتشتیان آن شهر پیشنهاد دادند که در برابر نبریدنش، 50000 سکّه زربپردازند. اما این پیشنهاد پذیرفته نشد و سرو کهنسال و مقدّس رابریدندوبرای خلیفه به بغداد بردند. یک روز پیش از رسیدن درخت به بغداد، متوکّل به قتل رسید و این مطابق پیش گویی زرتشت بود که گفته بود هر که این درخت را ببرد، کشته خواهد شد. گفتهاند این سرو در زمان قطع شدن بیش از 1400 سال عمر داشت.
بنابراین نشستن بلبل درشاخ درختِ "سرو" به جای نشستن کنارگل سرخ وآوازخوانی به زبان پهلوی! دراین غزل اتّفاقی نیست وبی گمان رندِ شیراز قصد دارد ازهمین ابتدای کار، ذهن مخاطبین وجویندگان حقیقت را به افکارناب زرتشت رهنمون و دل وجانشان را درضیافتی حافظانه صفای دیگری بخشد.
یکی دیگر ازآن نکته های باریک ودقیق که دراین بیت جاسازی شده همین عبارت " مقامات معنوی به زبان پهلوی" می باشد. کاملاً پیداست که رندشیراز دربکارگیری این عبارت، گوشه ی چشمی به فرهنگ وآیین نیاکانمان وآموزه های زرتشتی داشته وگرنه دلیلی ندارد که درسهای عرفانی وتصوّف به زبان پهلوی شنیده شود!
معنی بیت: دیشب بلبل ازشاخه ی درختِ (مقدّس ِ)سرو به آوازخوش وبانگ دلنشین(به زبان پهلوی ودردستگاه پهلوی) نکته های معنوی وروحانی (ازاندیشه های ناب زرتشتی) می خواند:
یعنی بیا که آتش موسی نمودگل
تاازدرخت نکته ی توحید بشنوی
آتشِ موسی: آتشی که حضرت موسی در وادی ایمن در دامنه ی کوه طور در صحرای سینا از دور بر درختِ عُلیَّق مشاهده کرد. ضمن آنکه واژه ی "آتش" نیزکه درمذهب زرتشت مقدّس شمرده شده همانندِ "سرو ومقامات معنوی به زبان پهلوی" دراینجا اتّفاقی بکارگرفته نشده ودرراستای همان هدف آمده تا همچنان سایه ی اندیشه های ناب زرتشتی درپس زمینه ی غزل وذهن مخاطب مستدام باشد. واژه ی "توحید" نیز که یادآور یکتاپرستی ِ ایرانیان باستان است به همین منظور بکار گرفته شده است.
آتشِ موسی نمود گُل: گل سرخ شکفته شد وآتش موسی رانشان داد وآتش موسی نیزمتقابلاً آتشی که زرتشت شعله ورنمود رادراذهان تداعی کرد. درجایی دیگر پیوندِ آتش گل با آتش زردشت باوضوح بیشتری به چشم می خورد:
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
به باغ تازه کن آّین دین زرتشتی
معنی بیت: بلبل ازشاخ سرو این ترانه رابه زبان پهلوی خواند: بیا و ببین که چگونه گل سرخ شکفته شده وآتش موسی راآشکار کرده است ببین تا از درخت گل نشانه های یکتاپرستی رادریافت کنی.
مرغان ِباغ قافیه سنجند وبذله گوی
تاخواجه مِی خوردبه غزلهای پهلوی
قافیه سنج: قافیه شناس،آوازراباقافیه وآهنگ می خوانند. امّا این قافیه سنجی نیز بی مناسبت نیامده است چراکه یکی ازویژگی ها وشیرینی ِ زبان زرتشت، شاعرانه بودن آن است. اغلب سخنان اوشعرگونه،خیال انگیز وآهنگین هستند. "مرغان باغ" استعاره ازکسانیست که سرودهای اصیل ایرانی(گاتها) به زبان پهلوی می خوانند
بذله گو: لطیفه گو وشوخ طبع
خواجه: عنوانی محترمانه برای افراد صاحب مقام وبزرگ. احتمالاً اشاره به "تورانشاه" وزیرباکفایت وفاضل وادب دوست که ازدوستان نزدیک وهمدمان صمیمی حافظ بود.
"غزلهای پهلوی" ایهام دارد:1- ترانه هاوسرودهای اصیل ایرانی 2- به زبان اشاره آموزه های زرتشتی (گاتها)
"شراب خوردن" نیزبی ارتباط بامذهب زرتشتی نیست. گرچه تاریخچه ی شراب خوری به زمان های بسیار دور باز می گردد، یکی از قدیمی ترین شرابها که در بسیاری از ادیان رواج داشته شرابی است در آیین میترائیسم، نام این شراب در بسیاری از ادیان و مذاهب دیده می شود. این شراب نخستین بار در آئین ودائی و سپس در برخی ادیان ایرانی مطرح شده است. این شراب از گیاه مخصوصی تهیه می شد. در آئین مهرپرستی این شراب به «هوم» یا «هائوما» معروف است که از گیاه مقدّسی گرفته می شد. مهرپرستان معتقد بودند که با نوشیدن این شراب ، حالت روحانی یافته و بر اسرار غیبی دست می یابند. این شراب به مذهب «زرتشت» نیز راه یافت ، آن گونه که به «مسیحیت» هم سرایت کرد و نان فطیر و شراب را پدید آورد.
معنی بیت: مرغان چمن که همه شوخ طبع وقافیه شناس وشاعر هستند به زبان پهلوی ترانه وسرود های اصیل ایرانی به آواز پهلوی می خوانند تاخواجه شراب ناب بنوشد وبه عیش ونوش بپردازد.
جمشیدجزحکایت جام ازجهان نبرد
زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی
"جمشید" پادشاه افسانه ای ایران باستان که به داشتن قدرت وشوکت عظیم شهرت دارد وگویندکه شراب را اولین باراو کشف کرد. همچنین معروف است که جمشیدجام شرابی افسانه ای داشته وبه واسطه ی آن ازحوادث روزگارآگاه می شده است.
معنی بیت: ای خواجه، به هوش باش تا به جاه وجلال دنیوی دل مسپاری که همه ناپایداروفناشدنیست ازجمشید با آن همه شوکت وعظمت چیزی جزافسانه ی جام باقی نمانده است.
این قصّه ی عجب شنوازبخت واژگون
ما را بکُشت یار به انفاس عیسوی
معنی بیت: ای خواجه، این داستان شگفت انگیزراازمن ِواژگون بخت بشنو که چگونه یارمن، مرابه نفس های عیسوی کُشت! "نفسهای عیسوی" معروف است که مردگان رازنده می کند امّا بداقبالی بنگر که من به نفسهای عیسوی کشته شدم! احتمالاً حافظ دراینجا گلایه ونارضایتی خودازشاه شجاع رابه تورانشاه یادآورمی گرددتابه گوش شاه شجاع برساند.
خوش وقت بوریا و گداییّ و خواب امن
کاین عیش نیست درخوراورنگ خسروی
بوریا: فرشی که از نی شکافته میبافند؛ حصیر
درخور: شایسته، مناسب
اورنگ خسروی: تخت سلطنت شاهان ساسانی. این واژه نیز همانندِ "جمشید وحکایت جام" حال وهوای غزل راهمچنان درفضای ایران باستان نگاه می دارند .
معنی بیت: ای خوشا برحال تهی دستانی که درعین حال نیازمندی برروی حصیر خواب راحتی دارند عیشی که این تهی دستان می کنند برای پادشاهان برروی تخت سلطنت میسّرنمی شود.
چشمت به غمزه خانه ی مردم خراب کرد
مخموریت مباد که خوش مست میروی
غمزه: حرکات دلبرانه ی چشم وابرو.
مخموریت مباد: توراخماری نصیب نگردد.
معنی بیت: ای محبوب، هرچندکه چشمانت به عشوه و ناز، مردم را وشیدا وبیچاره کرده است امیدوارم هرگزاز خواب خوش مستی بیدارنشوی که خیلی خوش سرمستی می کنی وزیبا مستانه می روی.
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من به جز از کِشته ندروی
یکی دیگرازآن نکته های دقیق وباریک غزل درواژگانِ "دهقان سالخورده" استعاره اززردشت و "به جزاز کِشته ندروی" اشاره به فرمایش آن پیامبرفرهیخته ی ایرانی درمورد نیکی وبدیست ( بدی جزای بدی و نیکی پاداش نیکی است) نهفته است. ضمن آنکه اغلب اندیشمندان ومحقّقان، زرتشت را بنیانگذار کشاورزی وزراعت نامیده وبراین باورند که هم اوبود که با ترویج زراعت و به ویژه ترویج اندیشه ی مترقّیانه ی منع قربانیِ حیوانات مفید، در عرصه ی کشاورزی یک انقلاب در عصرخود پدید آورد . در قطعه 11 یسنا 34 می فرماید:
"آری ای مزدا از پاداش گرانبهای تو در همین جهان کسی بهره مند شود که در کار و کوشش است و چهارپایان و ستوران را می پروراند". زرتشت عقیده دارد که نباید تسلیم عفریت خشکی شد باید فرشته ی زمین را یاری کرد. کوشش دایمی برزیگران (کشاورزان) سبب پیروزی فرشته زمین می شود. او به آبادکردن زمین و کشت و زرع اهمیت زیادی می دهد و از بیابان نوردی و چادرنشینی روگردان است. او می خواهد که مردم به زراعت بپردازند و گاو و گوسفند بپرورانند چراکه تمدّن با زندگی ایلی و صحراگردی نمی سازد.
معنی بیت: دهقان پیر وفرزانه چه خوش گفت باپسر که ای نورچشم من هرچه بکاری( ازنیکی وبدی) بدان که همان رابرداشت خواهی نمود.
ساقی مگر وظیفه ی حافظ زیاده داد
کآشفته گشت طرّه ی دستار مولوی
وظیفه: مقرّری وسهم، درآن روزگاران درمیکده ها ساقیان،ظرفیّت مشتریان رامی دانستند و برای هر مشتری بر حسب میزان ظرفیّت او شراب می دادند تابدمستی نکند اشاره به همین مطلب است. چنانکه می بینیم دراین غزل چنین اتّفاقی رخ داده است ساقی ظاهراً به حافظ بیشترازمقرّری شراب داده وحافظ به بد مستی افتاده وآنچه را که نبایدبرزبان می آورده بازگو کرده است!
طُرّه: 1- دسته ی موی تابیده در کنار پیشانی 2-ریشه ی دستار 3- حاشیه و کناره ی جامه. دراینجا معنای 2 و3 مدّ نظراست.
دستار: عمامه، پارچه ای دور سربپیچند.
مولوی: 1-عنوان شیخهای متصوّفه و علمای روحانی. 2- نوعی کلاه دراز یا عمامه ی کوچک
معنی بیت:
مگرساقی به حافظ بیشترازظرفیّت او شراب داده که به بدمستی افتاده وبا بازگوکردن رازهای مگوشیوخ وعلمای صوفیان راآشفته خاطرکرده است؟ ببینید مشایخ شهرچگونه برآشفته اندکه نظم پیچش دستارشان نیزبه هم خورده است!
امّا حافظ ازکدام رازهای مگو سخن گفته که شیوخ وعلما آشفته خاطر شده اند؟
چنانکه ملاحظه شد حافظ دراین غزل ازابتدا تا انتها،هم آشکارا ،هم به زبان رمزوکنایه،ازفرهیختگی وفرزانگی زرتشت وآیین ومذهب نیاکانش سخن گفت وازروی حق شناسی نسبت به آنها ادای احترام وارادت نمود! مطالبی که خوشآیند متشرّعین یکسویه نگر وشیوخ متصوّفه نبوده وآنهاانتظار نداشتندکه حافظ اینچنین بی پروا وشجاعانه در درحیطه ی حاکمیّت آنها ازکرامات زرتشت واندیشه های ناب اوسخن به میان آورد! مطالبی که حافظ مطرح نمود همه درنظرگاه شیوخ وعلما ازرازهای مگوبودند ونباید مطرح می شدند! امّا چنانکه دیدیم حافظ مثل همیشه با شهامتی مثال زدنی درزمانه ای که زور وخفقان حاکمیّت داشت خودرابه بدمستی زد! وبه بهانه ی مستی وراستی، پرده ازحقایق ورازهای مگو برداشت که نه تنها عمامه ودستار شیوخ آن زمان بلکه دستار بسیاری ازمتعصّبین همه ی دورانها را نیزبرآشفت! جالب است که نه برآشفته شدن ِ دستارشیوخ متعصّب، نه تهمت های ناروا ،نه تکفیر ونه تبعید وآزار هیچکدام نتوانستند مِهرپیرمغان راازاوگرفته و آتش عشقی را که دردل وجان حافظ ازهزاران سال پیش شعله ور بود خاموش نمایند وازعزّت ومحبوبیّت اوذرّه ای بکاهند.
ازآن به دیرمغانم عزیزمی دارند
که آتشی که نمیرد همیشه دردل ماست.
یکی (ودیگر هیچ) در ۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۵:
به نام او
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
مدعی کیست ؟ و ادعای او چیست ؟
با توجه به همین مصرع مدعی کسی است که فکر می کند اسرار عشق و مستی را می داند در هر فرصتی رشته سخن را به دست می گیرد و حرافی ها می کند و تعبیرات صد من یه غاز ارایه می دهد حاشیه های طولانی و طویل و پر طمطراق می نویسد و فرصت و میدان را از آنان که باخبران راستین هستند می دزدد .حافظ نیز آنچه بر زبانش جاری می شود سخن روح است با حافظ
روح از آستان جانان اخبار و حقایق را به جان می رساند ولی جسم در این میان مدعی است و در کثرت است . می گوید تا تو خود ادعای دانستن و فهم عشق او و مست این اوهام خویش هستی در بی خبری و خود پرستی سیر می کنی و اگر بر همین منوال ادامه دهی این درد خودخواهی تو را به سوی نیستی و فنای محض می برد.
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
از این ادعای کذب و خودخواهی وخودپرستی دست بردار و عشق واقعی را طلب کن و بیاموز زیرا که فرصت اقامت در این دنیای ظاهر به پایان می رسد و تو از حقیقت اینکه برای چه منظوری به این دنیا آمده ای غافل و بی نصیب می مانی.
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی
دیشب یکی از بزرگان در مجلس پیران خردمند سخن بسیار پر معنایی گفت
اگر دنیا دوست و ظاهر پرست نیستی پس میان این اهل ظاهر سازی و دنیاپرستی چه میکنی؟
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین درازدستی
ای خدای من تو را به خداییت قسم عنایتی کن زیرا که آرزوی رسیدن به نور حقیقت تو ما را از پای درآورده است
تا کی در این سیاهی جهل و نومیدی اسیر و سرگردان باشیم
در گوشه سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
تا آن هنگام که انوار هستی بخش وجودت ما را در آرزوی درک و تصاحب اسرار بی خود بودن (فنا) و در تو بودن (بقا) در تکاپو و هیجان وادار می کند هیچ جای آرامش و سکونی برای ما یافت نمی شود .
آن روز دیده بودم این فتنهها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمینشستی
در روز ازل به من تمام این فتنه ها و ماجراها و مرارت ها را نشان دادی و من خودم انتخاب کردم
زمان هایی که در سرکشی و طغیان بودم تو را فراموش می کردم و از یاد تو غافل می شدم ولی تو با کمال بزرگواری و صبوری خویش مرا به راه باز می گرداندی
عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی
عشق او تو را ای حافظ به دست طوفان های بلا و قضا و قدر خواهد سپرد
چنان طو فانهای سهمگینی در وجود تو بر پا خواهد کرد که همچون آدم های رعد و برق زده خواهی شد.(در واقع فیوزت از کله ات می پرد !! - جهت لطافت جو!!)
صمد در ۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۰۳ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۲۹:
سه بیت آخر در قطعه ای از مرحوم ملک الشعرای بهار که در نامه ای برای دوستش تیمورتاش فرستاده تضمین شده و جالب اینکه استاد بهار هم سختتر نوشته.منبع : تیمورتاش در صحنه سیاست ایران .باقر عاقلی ص 450
مجید در ۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۴۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹:
رزق ما آید به پای میهمان از خوان غیب
میزبان ماست هر کس میشود مهمان ما
این بیت ناظر به حدیث گهر بار. رسول اکرم صلوات الله علیه و آله است که میفرمایند میهمان روزی خود را با خود می آورد و علاوه بر آن گناهان صاحب خانه را با خود می برد
مجید در ۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۳:
شاه بیت های این غزل بیت سوم و نهم آنست
بیت نهم مرا یاد آن بیت زیبای معروف می اندازد که گفت:
تو پای به راه در نه و از هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
در بیت هفتم به نظر میرسد باید حرف "ر" در کلمه پر را مشدد تلفظ کرد تا قابل خواندن باشد اگر به گونه ی دیگری میشود خواند دوستان تعلیم دهند
درویش علی ادریساوی در ۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵:
غزلِ شوریده ای پیش روی مان ایستاده که از حال و هوایِ مولوی، جان گرفته است. ایشان می گوید، خوشا عشق. لیکن عشق حقیقتاً چیست؟ این پرسش از آن زمان که زن و مرد یکدِگر را لمس و حسّ کردند، مطرح شد. چون تا به امروز عُرفا از حال و هوایِ خویش با اوی، هیچ سخنی نگفته و نمی گویند. بنابرین آنچِ از عشق می گوییم، از کمبودِ محبّت است، نه از قمارِ جان. به همین دلیل نیز معنای این واژه، بسیار سخیف شده است. و بجز آن، چون قصد آن داریم که عشق را از احوالات خویش کشف سازیم، هر معنی مان فقط کار را دشوارتر ساخته است. از باب مثال، گروهی عشق را علاقه ای شدید می دانند که از میلِ جنسی ریشه گرفته است. و گروهی دیگر آنرا همان علاقه شدید می دانند که البته ریشه آن را به میل جنسی ربط نمی دهند، و سببِ آنرا مهر و مهرْبانی می دانند. و عدّه ای هم آن را اساساً منکرند وَ برخی نیز می گویند این حسّ و حالْ زمینی نیست، و بین خالق و مخلوق جاری ست.
درینجا لازم به ذکر است که عرض شود متاسفانه آن سخیفی این مفهوم، تا بدآنجا شور گرفته که امروز برخی میل به اشیاء را هم به عشق می چسبانند. بی تردید در جمله پاسخ ها اشکالاتی فراوان موجود است. شاید از مهمترین دلایل این اشکالات عدم فهم عشق می باشد، که از برای رفع و رجوعَش آن ارتباطِ مادر و فرزندی را نیز در قامت عشق گنجانده ایم. در صورتی که آن ارتباط یک احوالی ست بر پایه مهرْبانی. و مهر هیچ ربطی به عشق ندارد. آخر عشّاق درهم هستند و نه با هم. لهذا اگر بخواهیم عشق را از پَندهای دنیا دوستان ترجمه کنیم، آن علاقه شدید که با میلِ جنسی نیز همراه می باشد به عشق نزدیک تر است. آخر مگر می شود که در نزد معشوقه مان باشیم وَ شهوت جنسی در ما قیام نکند! معشوق و عاشق با نگاه یکدگر عریان می شوند. امّا دریغا وَ دریغا، که عشق هرگز در واقعیت موجود نمی شود. عشق، با حقیقت همراه است. بنابرین عشقِ حقیقی، درین عالم ابدا نمی گنجد. چون آدمی درین جهان چیزی به جز اوی را نمی بیند که حال بخواهد عاشقش شود. و از سویی دیگر، آدمیان بسیار ضدِ عشقَند. خوب بنگرید، این اختلاف طبقاتی را که انسان به وجود آورده، از آثارِ تنفرِ به عشق، جان گرفته است. آخر مگر می شود، عاشقی بِنگرد که همنوعش گرسنه خُسبیده و دم نزند. اصلاً این عالم پلید را چه به عشق! عشق را شرحی نبود و نیست شرحی. عشق نه احوال است و نه حس. پس هرآنچِ عشق جویان می گویند بیشتر از حسرت و نیاز، بُن گرفته است. زنهار که اوی، عاشقِ عشق و معشوقگی می باشد. پس در دِلِ تاریخ، ردِّ پای آنرا ترسیم کرده اند. و در کندوکاوِ همین تاریخ، انگاری که در بلوایِ انَاالحقّ، بیشتر می شود با عشق، آشِنا شد. بی گمان مشهورترین جوینده عشق، شهید منصور حلّاج است. معذلک از زیستن او می یابیم که برای تصاحبِ عشق، نباید جمله هست و نیست مان را بدهیم، بلکه باید جمله را بِبازیم. شهید رَهِ عاشقی، جمله اش را بِباخت تا عشق را یافت. او حتی جسمش را نیز بِباخت. زیرا آن ضدِ اهل دِلان، خاکسترش را نیز به دریا سپردند، تا زِ وی هیچ نماند. آخر او که می گوید، من الله هستم، و توبه از برای حفظِ جانش نیز نمی کند، و می نگرد تا خاکسترش را هم به قتل برسانند، چه چیزی بجز عشق می تواند باشد؟
منصور همه اش را باخت تا پیرِعشق شد. قبل از ادامه شرح باید عرض شود که اشعارِ مَولانا در ادامه یکدیگر و همسو باهم بیان شده اند. به عبارت دیگر این غزل، در ادامه غزلِ زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالا، آمده است. برای تایید آنچِ رفت باید به دلیل نبشتن نویسندگان رجوع شود. یک نویسنده، پس از فهم یک الهام، حالا فقط می نویسد و می نویسد تا آن آتشِ الهام، دَرَش خاموش شود. که این احوال، تنها برای یک نویسنده است. اینک امان لازم است تا بگوییم، چگونه می شود آن آتشِ الهاماتِ این پیرِ عرفان، تنها در یک غزل خاموش گردد؟ باید صادقانه اذعان داشت که حتی مجموعِ حدود 66 هزار بیتِ شورانگیز نیز آن آتش را در ایشان خاموش نکرد.
بنا به آنچِ رفت خوشا آن عشقی که زِ بالا می آید. یعنی آن عشقی که حضرت عشق، بر آدمی نازل می سازند. وین عشق را بسیار خوش است. چون این یکی خودش می آید. این یکی از باختن نمی آید. این یکی همه اش بازی بُرد بُرد است. این عشق حاصلش مَولانا ست. به عبارت دیگر عشق یک هوا ست. هوا یعنی یک نوع زیستن. با حال همراه است امّا هم معنی آن نیست. و این نوع زیستن بهترین حالت ممکن از برای زندگانی ست. زیرا درین نوع زیستن، دقیقاً خودِ خودِ خودِ اوی، موجودمان می گردد. پس باید بدانیم برای تصاحبِ عشق، هیچ را هم از کَفمان می برند. بنا به آنچه رفت باید بدان نیاندیشیم. او مهمانی ناخوانده و سَرزده است. او را که چنگ زدی، آنگاه حتی تار و ساز نیز سِرّ اَناالحقّ را می گویَنْدَت. و تویِ شیدا، دُرد عشق می شوی. و عشق می شوی. و عشق در هیچ کجای این عالم نگنجد. حتی مرگ نیزبازیچه دستانت می شود. حالا بباید گفت زهی عشق که ما راست خدایا. آخر این عشق از وجود خداست که بر ماست. اوی لطافتِ اندرِ مهر است. عشقِ اوی، غیر قابل تصور است. فقط همین کافی ست که پاییز ازین شورِ بی پایان، عاشقان زمینی را، با آن رنگ و لُعابش، به سُخره گرفته و می گیرد. در حقّ، عشق، اثر زنده اوی است، بر هر هست و نیستی. تنها باید درین هوا روان شد. حال خواهی دید که چقدر این هوا عجیب و نیک است. عجیب است چون خواهیم یافت که حتی کوه هم از عشق، مسخ و ساکن شُدستی. و نیک است چون در هوایش هیچ بزرگ و کوچکی وجود ندارد. همه درین جایگه، برابر و مَست و مَسخَند. ازین رو چه نغزست چه خوبست. و خوب است، زیرا مینو در رکاب عشق است. و عاشقان، مدیرانِ جنت اوی اَند. حال ازین هوا پسندیده تر چیست؟ این عشق بسیار هم زیباست. آخر اوی فرای فزونی زیبایی ست. خالقِ عشق، طبیعت این عوالم را با ترنمِ عاشقی، به تصویر کشیده اَند. ازین جهت است که در درون هر بودنی یک بی قراری محض، مستتر است. و با هر شدنی این بی قراری طغیان می کند و رنج از برای آمالگران آغاز می شود.
سینا در ۶ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۸ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۲۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷۶ - تفسیر رجعنا من الجهاد الاصغر الیالجهاد الاکبر: