گنجور

حاشیه‌ها

صمد در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۰۳ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۲۹:

سه بیت آخر در قطعه ای از مرحوم ملک الشعرای بهار که در نامه ای برای دوستش تیمورتاش فرستاده تضمین شده و جالب اینکه استاد بهار هم سختتر نوشته.منبع : تیمورتاش در صحنه سیاست ایران .باقر عاقلی ص 450

مجید در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۴۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹:

رزق ما آید به پای میهمان از خوان غیب
میزبان ماست هر کس میشود مهمان ما
این بیت ناظر به حدیث گهر بار. رسول اکرم صلوات الله علیه و آله است که میفرمایند میهمان روزی خود را با خود می آورد و علاوه بر آن گناهان صاحب خانه را با خود می برد

مجید در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۳:

شاه بیت های این غزل بیت سوم و نهم آنست
بیت نهم مرا یاد آن بیت زیبای معروف می اندازد که گفت:
تو پای به راه در نه و از هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
در بیت هفتم به نظر میرسد باید حرف "ر" در کلمه پر را مشدد تلفظ کرد تا قابل خواندن باشد اگر به گونه ی دیگری میشود خواند دوستان تعلیم دهند

درویش علی ادریساوی در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵:

غزلِ شوریده ای پیش روی مان ایستاده که از حال و هوایِ مولوی، جان گرفته است. ایشان می گوید، خوشا عشق. لیکن عشق حقیقتاً چیست؟ این پرسش از آن زمان که زن و مرد یکدِگر را لمس و حسّ کردند، مطرح شد. چون تا به امروز عُرفا از حال و هوایِ خویش با اوی، هیچ سخنی نگفته و نمی گویند. بنابرین آنچِ از عشق می گوییم، از کمبودِ محبّت است، نه از قمارِ جان. به همین دلیل نیز معنای این واژه، بسیار سخیف شده است. و بجز آن، چون قصد آن داریم که عشق را از احوالات خویش کشف سازیم، هر معنی مان فقط کار را دشوارتر ساخته است. از باب مثال، گروهی عشق را علاقه ای شدید می دانند که از میلِ جنسی ریشه گرفته است. و گروهی دیگر آنرا همان علاقه شدید می دانند که البته ریشه آن را به میل جنسی ربط نمی دهند، و سببِ آنرا مهر و مهرْبانی می دانند. و عدّه ای هم آن را اساساً منکرند وَ برخی نیز می گویند این حسّ و حالْ زمینی نیست، و بین خالق و مخلوق جاری ست.
درینجا لازم به ذکر است که عرض شود متاسفانه آن سخیفی این مفهوم، تا بدآنجا شور گرفته که امروز برخی میل به اشیا‌ء را هم به عشق می چسبانند. بی تردید در جمله پاسخ ها اشکالاتی فراوان موجود است. شاید از مهمترین دلایل این اشکالات عدم فهم عشق می باشد، که از برای رفع و رجوعَش آن ارتباطِ مادر و فرزندی را نیز در قامت عشق گنجانده ایم. در صورتی که آن ارتباط یک احوالی ست بر پایه مهرْبانی. و مهر هیچ ربطی به عشق ندارد. آخر عشّاق درهم هستند و نه با هم. لهذا اگر بخواهیم عشق را از پَندهای دنیا دوستان ترجمه کنیم، آن علاقه شدید که با میلِ جنسی نیز همراه می باشد به عشق نزدیک تر است. آخر مگر می شود که در نزد معشوقه مان باشیم وَ شهوت جنسی در ما قیام نکند! معشوق و عاشق با نگاه یکدگر عریان می شوند. امّا دریغا وَ دریغا، که عشق هرگز در واقعیت موجود نمی شود. عشق، با حقیقت همراه است. بنابرین عشقِ حقیقی، درین عالم ابدا نمی گنجد. چون آدمی درین جهان چیزی به جز اوی را نمی بیند که حال بخواهد عاشقش شود. و از سویی دیگر، آدمیان بسیار ضدِ عشقَند. خوب بنگرید، این اختلاف طبقاتی را که انسان به وجود آورده، از آثارِ تنفرِ به عشق، جان گرفته است. آخر مگر می شود، عاشقی بِنگرد که همنوعش گرسنه خُسبیده و دم نزند. اصلاً این عالم پلید را چه به عشق! عشق را شرحی نبود و نیست شرحی. عشق نه احوال است و نه حس. پس هرآنچِ عشق جویان می گویند بیشتر از حسرت و نیاز، بُن گرفته است. زنهار که اوی، عاشقِ عشق و معشوقگی می باشد. پس در دِلِ تاریخ، ردِّ پای آنرا ترسیم کرده اند. و در کندوکاوِ همین تاریخ، انگاری که در بلوایِ انَاالحقّ، بیشتر می شود با عشق، آشِنا شد. بی گمان مشهورترین جوینده عشق، شهید منصور حلّاج است. معذلک از زیستن او می یابیم که برای تصاحبِ عشق، نباید جمله هست و نیست مان را بدهیم، بلکه باید جمله را بِبازیم. شهید رَهِ عاشقی، جمله اش را بِباخت تا عشق را یافت. او حتی جسمش را نیز بِباخت. زیرا آن ضدِ اهل دِلان، خاکسترش را نیز به دریا سپردند، تا زِ وی هیچ نماند. آخر او که می گوید، من الله هستم، و توبه از برای حفظِ جانش نیز نمی کند، و می نگرد تا خاکسترش را هم به قتل برسانند، چه چیزی بجز عشق می تواند باشد؟
منصور همه اش را باخت تا پیرِعشق شد. قبل از ادامه شرح باید عرض شود که اشعارِ مَولانا در ادامه یکدیگر و همسو باهم بیان شده اند. به عبارت دیگر این غزل، در ادامه غزلِ زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالا، آمده است. برای تایید آنچِ رفت باید به دلیل نبشتن نویسندگان رجوع شود. یک نویسنده، پس از فهم یک الهام، حالا فقط می نویسد و می نویسد تا آن آتشِ الهام، دَرَش خاموش شود. که این احوال، تنها برای یک نویسنده است. اینک امان لازم است تا بگوییم، چگونه می شود آن آتشِ الهاماتِ این پیرِ عرفان، تنها در یک غزل خاموش گردد؟ باید صادقانه اذعان داشت که حتی مجموعِ حدود 66 هزار بیتِ شورانگیز نیز آن آتش را در ایشان خاموش نکرد.
بنا به آنچِ رفت خوشا آن عشقی که زِ بالا می آید. یعنی آن عشقی که حضرت عشق، بر آدمی نازل می سازند. وین عشق را بسیار خوش است. چون این یکی خودش می آید. این یکی از باختن نمی آید. این یکی همه اش بازی بُرد بُرد است. این عشق حاصلش مَولانا ست. به عبارت دیگر عشق یک هوا ست. هوا یعنی یک نوع زیستن. با حال همراه است امّا هم معنی آن نیست. و این نوع زیستن بهترین حالت ممکن از برای زندگانی ست. زیرا درین نوع زیستن، دقیقاً خودِ خودِ خودِ اوی، موجودمان می گردد. پس باید بدانیم برای تصاحبِ عشق، هیچ را هم از کَفمان می برند. بنا به آنچه رفت باید بدان نیاندیشیم. او مهمانی ناخوانده و سَرزده است. او را که چنگ زدی، آنگاه حتی تار و ساز نیز سِرّ اَناالحقّ را می گویَنْدَت. و تویِ شیدا، دُرد عشق می شوی. و عشق می شوی. و عشق در هیچ کجای این عالم نگنجد. حتی مرگ نیزبازیچه دستانت می شود. حالا بباید گفت زهی عشق که ما راست خدایا. آخر این عشق از وجود خداست که بر ماست. اوی لطافتِ اندرِ مهر است. عشقِ اوی، غیر قابل تصور است. فقط همین کافی ست که پاییز ازین شورِ بی پایان، عاشقان زمینی را، با آن رنگ و لُعابش، به سُخره گرفته و می گیرد. در حقّ، عشق، اثر زنده اوی است، بر هر هست و نیستی. تنها باید درین هوا روان شد. حال خواهی دید که چقدر این هوا عجیب و نیک است. عجیب است چون خواهیم یافت که حتی کوه هم از عشق، مسخ و ساکن شُدستی. و نیک است چون در هوایش هیچ بزرگ و کوچکی وجود ندارد. همه درین جایگه، برابر و مَست و مَسخَند. ازین رو چه نغزست چه خوبست. و خوب است، زیرا مینو در رکاب عشق است. و عاشقان، مدیرانِ جنت اوی اَند. حال ازین هوا پسندیده تر چیست؟ این عشق بسیار هم زیباست. آخر اوی فرای فزونی زیبایی ست. خالقِ عشق، طبیعت این عوالم را با ترنمِ عاشقی، به تصویر کشیده اَند. ازین جهت است که در درون هر بودنی یک بی قراری محض، مستتر است. و با هر شدنی این بی قراری طغیان می کند و رنج از برای آمالگران آغاز می شود.

محمد در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۴:

ت

User rt_۳d۲۵@yahoo.com در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳:

در وووووو د بر محمد رضا شجریان که از روی شوق و استادی عیار بالا این شعر را خوانده.

صوفی مولانا در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۲:

ایا به خویش فرورفته در غم کاری
تو تا برون نروی از میان چه کار بود
مولانای جان
ما غمگینیم از اینکه آیا هدف من ذهنی ما به مقصد میرسد یا ن اگر این من ذهنی برود خواهیم دید که تنها مانع ما برای مقاصد حقیقی ما همین من ذهنی

محسن ، ۲ در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶:

ای موسی عمران که در سینه چه سیناهاستت
گاوی خدایی می‌کند از سینه سینا
منظور اس سینه ی سینا دلِ کوه سیناست که موسی آنجا بوده

محمد در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶:

دربیت سوم منظور ازسینه سینا چیه؟

محمد در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶:

بیت سوم منظور از سینه سینا چیه؟

محم در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶:

بیت سوم منظور از سینه سینا چیه؟

د. ق. مصلح بدخشانی در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۱۰ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹:

جان خواهم از خدا، نه یکی، بل صد هزار!

نادر.. در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۴:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳۳:

بخندان خار محزون را..

تماشاگه راز در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۴:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲:

معانی لغات غزل (252)
رِندان:جمع رند،منکر که انکار او از زیرکی باشد نه از جهل و حماقت و آنکه کار خود ، فراست کند و آنکه ظاهر خود را در ملامت نماید و در باطن آراسته باشد و کسی که بر هیچ قید مقید نباشد بجز الله و از شیخی و مریدی بیزار باشد. ( کشّاف )
تازنم آب در میکده:تا در میکده را آب پاشی و شست وشو و تمیز کنم.
معرفت:شناسایی، و در اصطلاح صوفیه:1) ادراک مطلق است اعم از تصور و تصدیق که تصور تنها را معرفت نامند و تصدیقرا که علم . 2) ادارک بسیط است اعمّ از تصوّر و تصدیق و بنابراین تعریف، ادراک کلّی را علم گویند. معرفت یا شهودی است که همان صدیقان است یا کشفی که در آن تمامت شکوک و ابهامات از پیش سالک حق بر خیزد. ( فرهنگ عرفانی دکتر سجادی) . ومنظور شاعر از به کار بردن این کلمه در این بیت و غزل همان شناسایی و قدر شناسی و قائل شدن ارزش برای خاصان و عارفان است که شاعر در غربت ، اهالی یزد را فاقد آن می داند .
حاش لله(شبه جمله) پناه بر خدا، دور باد از من ، حاشاکه.
دایره چرخ کبود: گردش این آسمان نیلوفری.
پرگار: مکر وحیله ، تدبیروافسون( در اینجا این معنا را افاده می کند).
عافیت: . سلامت ، صحت.
خاطر: دل ، قلب.
غمزه شوخ: کرشمه گستاخ ، ناز و ادای دلربا.
طره طرار: زلف راهزن.
دگر: دیگربار، بار دیگر.
دستان: ترانه ،نغمه ، آواز ، سرود.
دف: دایره ، اَرَبانه.
قصد: آهنگ
.دریش: زخم ، مجروح .
باز گویم: دوباره به خود می گویم. .
واقعه: حادثه ، رویداد.
غرقه گشتند:غرق شدند.
غرقه گشتند در این بادیه: در این صحرای بی آبو علف زیر شن دفن شدند.
معانی ابیات غزل (252)
(1) اگر عمری باقی باشد بار دیگر خود را به میخانه ( شیراز ) می رسانم و غیر از خدمت به آزادگان زیرک کار دیگری نخواهم کرد.(2) خوشا آنروزی که با دیده گریان ( از یزد ) بروم تا یکبار دیگر با اشکچشم خود در میکده را آب پاشی کنم. (3) در این گروه مردم ( یزد) دانش وشناختی نیست . برای خاطرخدا اسبابی فراهم کنید تا گوهر هنر خود را نزد خریدار دیگری ببرم . (4) اگر محبوب رفت و حق دوستی گذشته را مراعات نکرد از من دور باد که به دنبال محبوب دیگری بروم.
(5) اگر گردش این آسمان نیلوفری با من همراهی کند باز هم با نقشه وتدبیر دیگری اورا به دست خواهم آورد!
(6) دلم خواستار ایمنی و آسودگی است اگر ناز و غمزه کستاخانه و زلف راهزن دلربایش بگذراند.
(7) راز نهان و پوشیده ما را ببین که هر چند یکبار بر سر بازاری با ساز و آواز بر ملا کردند.
(8) پیوسته اوقات از درد می نالم زیرا این چرخ هر ساعت به یک نحوی در صدد آزردن دل مجروح من است…. (9) دوباره به خود می گویم که حافظ در این واقعه سخت، تنها نیست و در این صحرای بی آب و علف ( یزد) چه بسیار کسان دیگر که زیر شنهای روان آن مدفون شدند.
شرح ابیات غزل (252)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر غزل : رمل مثمن مخبون محذوف
*
سعدی : ( با قافیه دیگر )
هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگر
که من از دست تو فردا بروم جای دگر
عبید زاکانی( با قافیه دیگر ):
می پزد باز سرم بیهده سودای دگر (( که من ازدست تو فردا بروم جای دگر))
*
این غزل در فرجه تبعید 2 ساله یی که حافظ در زندان اسکندر یعنی یزد به سر می برده و در اواخر این ایام سروده شده استو ما به منظور احتراز از اطاله کلام در مبحث ( چرا حافظ به یزد تبعیددشد) از آن سخنی به میان نیاوردیم .
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم راحت جان طلبم از پی جانان بروم
ویا در غزل:
نـماز شام غریبان چه گریه آغازم بـه مویه های غریبانه قصه پردازم
که هر دو غزل رادر ایام سختی و تبعید سروده به ترتیب می فرماید .
نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی تادر میکده شادان وغزلخوان بروم
و:
خدای را مددی ای رفیق ره تا من به کوی میکده دیگر علم برافرازم
و اینکه در بیت دوم این غزل می فرماید خوشا به حال روزی که از این شهر با چشم گریان بروم تا در میکده را با اشک چشمآب پاشی کنم. به این دلیلاست که حافظ در بدو ورود به یزد وارد خانقاه شیخ تقی الدین دادا شد و چشمش به کوچه هایی افتاد که تمامی آب وجاروشده وتمیز بود واین برای او تازگی داشت و در غزل :
در سرای مغان رفته بود و آب زده نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده
این رویداد را بازگو می کند و این آب و جارو کردن کوچه ها از رسوم زرتشتیان و از قدیم الایام تا به امروز باقی است و هر کدبانوی خانه قبل از آفتاب ، فرجه جلوی منزل خود را آاب و جارو می کند. و اما اینکه در بیت سوم می فرماید:معرفتنیست در این قوم … کاملاً ذیحق بوده و این سخن منصفانه است. مردم دیاریزد به سبب بی رحمی طبیعت یعنی کم آبی و طوفانهای شن و هوای نامناسب مجبورند تمام ساعات روز و ماه سال به کار پرداخته و با طبیعت مبارزه کنند ووقتو مجالی برای رفتن به سبزه وصحرایی که ندارند ، ندارند و به گفته حافظ ، این (قوم)، کسی را که حرفه اش صرفاً شاعری باشد به نام آدم بیکاره شناخته و برای او چندان اعتباری قائل نیستند و این ناتوان که عمری را با همشهریان به سر برده ، تا سالیان درازی طبع موزون خود را از آنهاپنهان نگاه می داشت و گرنه با این اظهار نظر مواجه می شدکه کسی که سرو دلش به دنبال شعر وشاعری است نمی تواند یک مختصص آزمایشگاهی و فنی خوبی باشد و بحمدالله ! در این دوره اخیر ، که در اثر تدابیر حکومت! آن پشتکار و فداکاریهای سابق ! از میان رفته ومردم متدرجاً کم کار می شوند! به شعر وادب اظهار تمایل نسبی پیدا کرده اند!
منظور شاعر در بیت چهارم از کلمه یار، همان شاه شجاع است که در بیت پنجم ، شاعر، باطن رند خود را می نمایاند و می گوید : اگر اوضاع مناسب شود دوباره او را با نیرنگ و حیله وتدبیر دیگری با خود موافق خواهم کرد و این طبع رندانه و هوش وفراستشاعر را می رساند.
شاعر در پایان غزل می گوید پیوسته اوقات از بخت بد خود نالانم اما باز با خود می گویم هزاران نفر در این بیابان بی آب و علف یزد ، زیر شنها روان مدفون شدند منهم یکی از آنها! و این موقعیت بد آبادیهای یزد را می رساند که تا این اواخر پیوسته در معرض تهاجم شنهای روان و طوفانهای سهمناک بود و امروزه به سبب مهار شدن بیابانها اثری از آنها موجود نیست .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

R.H در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:

حال خوبی که از خوندن غزل به آ دم دست میده، از خوندن اظهار افاضات اساتید خراب میشه...

منصور در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۸:

چون در بیت بعدی به زوال و مرگ صورت پر نقش و رنگ که نماد ناپایداری است اشاره دارد.

منصور در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۸:

شاید منظور از نهنگ "مرگ" باشد.
یاد می‌کن آن نهنگی را که ما را درکشد
تا نماند فهم و وهم و خوب و زشت و خشک و تر

ع.رهی در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹:

باختن : منظور حافظ ازکلمه ؟ باخت دراین بیت بمفهوم بازی کرد میباشد

ع.رهی در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹:

حضور صاحبنظران عزیز ومدیرمحترم سایت گنجور سلام عرض میکنم.
غایبانه باختن : بنظر بنده بازی سرنوشت است که فلک باحرکت خود وبدون حضور کسی ودرغیاب همه به تنهایی میبازدبنابراین دراین قمار سرنوشت کسی قادر نیست که بوفق رضای خود آنرا رقم بزند، واین نشانه اعتقاد به جبر حضرت حافظ است
چوقسمت ازلی بی حضور ماکردند
گراندکی نه بوفق رضاست خرده مگیر

۸ در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۷، ساعت ۰۶:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۷:

در همسایگی فسا هم امروز در مقام تمجید و تحبیب به ویژه در مورد کودکان ونو جوانان می گویند:
" ماشالا ، نوم خدا "
ماشاالله ، نام خدا که همان به نام ایزد است.

۱
۲۵۷۸
۲۵۷۹
۲۵۸۰
۲۵۸۱
۲۵۸۲
۵۵۲۷