گنجور

حاشیه‌ها

کتایون فرهادی در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۳۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۴ - بیان خسارت وزیر درین مکر:

بخش 24 - بیان خسارت وزیر درین مکر
همچو شه نادان و غافل بد وزیر / پنجه می زد با قدیم ناگزیر
وزیر هم مانند شاه جهود ، نادان و غافل بود زیرا می خواست با خداوند قدیم ازلی که همگان بدو محتاج اند به ستیز برخیزد . [ قدیم صفت حضرت حق است از آنرو که وجود او مسبوق به چیزی نیست و ازلی است
با چنان قادر خدایی کز عدم / صد چو عالم هست گرداند به دم
وزیر می خواست با چنان خداوند توانائی بستیزد که در یک لحظه می تواند صد جهان مانند این جهان هستی را بوجود آورد .
صد چو عالم در نظر پیدا کند / چون که چشمت را به خود بینا کند
اگر خداوند چشم تو را به نور بصیرت و معرفت خویش بینا کند بی گمان چشم تو بسیاری از عوالم و جهانها را مشاهده می کند . پس چشم دل باز کن تا هر چه نادیدنی است آن بینی 
گر جهان پیشت بزرگ و بی بنی است / پیش قدرت ذره ای می دان که نیست
اگر این جهان در نظر تو بزرگ و بی نهایت است بدان که این جهان پهناور در برابر قدرت خداوند ذره ای بیش نیست .
این جهان ، خود حبس جان های شماست / هین روید آن سو که صحرای شماست
این جهان به منزله زندان جان و روان شماست پس آگاه باشید به جانبی روید که آنجا صحرا و تفرجگاه شما باشد . یعنی دنیای محسوس به منزله زندان برای روح است پس به سوی مجردات و عالم لطیف معنوی توجه کنید که جهانی نامحدود است .
– جان ، مجرد است و در عالم خود به آلات و اسباب حاجت ندارد ولی چون بدین بدن تعلق یابد محتاج به حواس شود و از اینرو زندانی است و از آنجا که لذات مادی بر حسب کیفیت و کمیت ، محدود است لذا تا جان متعلق به جسم است . خوشی او محدود است ولی لذات روحانی از همه جهت به حدی محدود نمی گردد بنابراین محدودیت روح را به “حبس” و عدم محدودیت آن را به “صحرا” تشبیه کرده است .
این جهان ، محدود آن ، خود بی حد است / نقش و صورت پیش آن معنی سد است
جهان محسوسات محدود است و جهان نامحسوس ، حد و حصری ندارد و نقش و صورت این جهان در برابر آن جهان ، حجاب محسوب می شود . یعنی با استغراق در نقوش این جهان ، از آن جهان غافل می شویم .
صد هزاران نیزه فرعون را / در شکست از موسیی با یک عصا
برای مثال ، صد هزار نیزه فرعون را که متعلق به جهان محسوسات بود با یک عصای موسی که متعلق به عالم معنا بود در هم شکست . زیرا قدرت موسی از قدرت لایزال الهی سرچشمه می گرفت .
– مولانا از اینجا به بعد مقایسه ای می کند میان قدرت عالم باطن و عالم ظاهر . و غلبه عالم باطن بر عالم ظاهر را با تمثیل هایی بیان می دارد . هر کس صورت پرست و ظاهرگرا باشد در صف فرعونی است و آنکه بر معنا چشم دارد در صف موسوی .
صد هزاران طب جالینوس بود / پیش عیسی و دمش افسوس بود
مثلا ، صدها هزار طب جالینوسی یعنی بیشمار طب جسمانی و ظاهری در مقایسه با طب عیسوی یعنی طب روحانی و معنوی بیهوده و مسخره بود .
– مصراع دوم اشارت دارد به قسمتی از آیه 49 سوره آل عمران که می گوید : “می آفرینم برای شما از گل ، تندیس مرغی و بر آن می دمم تا به اجازت خداوند مرغی گردد و درمان کنم کور مادرزاد و پیس را و زنده گردانم مردگان را به اجازت خداوند .
صد هزاران دفتر اشعار بود / پیش حرف امیی اش عار بود
صدها هزار دفتر اشعار فصیح در برابر کلام یک فرد امی ( پیامبر خاتم ) ، ننگ و عار به شمار می آید . یعنی آ ن شاعران سخنور وقتی که اشعار خود را با قرآن مقایسه می کردند . در خود احساس شرمندگی می نمودند بس که کلام وحی فصیح و بلیغ است .
– مولانا در سه بیت فوق ، قدرت مادی و ظاهری را با قدرت معنوی و باطنی مقایسه کرده است بدینگونه که فرعون و جالینوس و شاعران عرب ، نمونه قدرت مادی و حضرت موسی (ع) و عیسی (ع) و محمد (ص) نمونه قدرت معنوی بودند .
– مفسران قرآن در مورد لفظ امی سخنانی مختلف گفته اند و بطور کلی سه قول معروف وجود دارد . 1- امی منسوب به ام (مادر) است به معنی درس ناخوانده و نانویسا . از آن رو که در حالت بدو تولد خود باقی مانده و هیچ معلم و استادی ندیده است . 2- امی منسوب به امت (توده مردم) به معنی کسی است که از میان توده مردم برخاسته نا از میان اشراف . 3- امی منسوب به ام القری (مکه معظمه) و مراد حضرت محمد است . به هر حال به جز وجه اول که ایراد صرفی دارد . دو وجه دیگر با هم قابل جمع است یعنی هم درس ناخوانده بود و هم از میان توده مردم برخاسته بود . چنانکه در آیه 157 سوره اعراف به آن اشاره شده است .
با چنین غالب خداوندی ، کسی / چون نمیرد ، گر نباشد او خسی
در برابر خداوندی که غالب و قاهر است چگونه ممکن است که انسان در راه چنین خدائی از هستی خود نگذرد . مگر او حقیقت انسانی نداشته باشد و همچون خس و خاری بی ارزش باشد .
بس دل چون کوه را انگیخت او / مرغ زیرک با دو پا آویخت او
آن خداوند قهار ، دلهای قوی و گرانسنگ را که به عقل و تدبیر خود می بالند از جا برمی کند و آن انسان زیرک و هوشیار را با همه عقل و زیرکی به دام تقدیر و قضای خود گرفتار می آورد .
– دل چون کوه همان
عشق مولانایی:
دل ارباب عرفان و اصحاب وجدان است که با طوفان شک و شبهه از جای نجنبد . مرغ زیرک کنایه از اهل عقل و فکر است . مولانا اهل عقل را از جهت زیرکی به طوطی تشبیه کرده است که بی آنکه کسی او را بگیرد گرفتار می شود . بدین ترتیب که ، نی را در رشته ای کرده و دو سر آن را به دو درخت می بندند و چون طوطی بر آن نی می نشیند آن نی برمی گردد و طوطی از ترس افتادن ، آن نی را با پای خود محکم می گیرد و آویزان می شود . در آن موقع صیاد می آید و او را می گیرد .
– مولانا چون در ابیات پیشین , قدرت تصرف خداوند در امور محسوسه را بیان کرد . اکنون می خواهد بگوید که حیطه تصرفات الهی نه فقط عالم محسوس بلکه در جان و دل نیز تصرف می کند . بدینگونه که دل های قوی را با غلبه خشم و شهوت از جا برمی کند و همچون پر کاه به این سو و آن سو می برد و آدمی را با همه عقل و تدبیری که دارد به دام شهوات و خیالات یاوه در می کشد و مقهور تلقینات بی اساس می کند .
فهم و خاطر تیز کردن ، نیست راه / جز شکسته می نگیرد فضل شاه
بکار بستن فهم و خاطر و اعمال زیرکی راهی نیست که ما را به سرمنزل حقیقت برساند زیرا لطف و فضل آن شاه حقیقی فقط شامل حال شکسته دلان میشود .
ای بسا گنج اکنان کنج کاو / کان خیال اندیش را شد ریش گاو
ای بسا محتشمان اندیشه و کنجگاوی ، بازیچه و سخره آن وزیر خیال اندیش شدند . [ گنجاکنان در اینجا به معنی زعمای مسیحی است ] .
گاو ، که بود تا تو ریش او شوی ؟ / خاک چه بود تا حشیش او شوی ؟
گاو کیست که تو تابع و سخره او شوی ؟ خاک چیست که تو گیاه خشکیده و بی ارزش آن شوی .
– گاو کنایه از نفس اماره است از آنرو که در شهوات و امیال هرگز سیری ندارد و خاککنایه از دنیای مادی است .
چون زنی از کار بد شد روی زرد / مسخ کرد او را خدا و ، زهره کرد
همینکه زنی از ارتکاب کار بد شرمسار شد خداوند صورت او را مسخ کرد و آن را به زهره بدل فرمود . [ روی زرد = کنایه از شرمسار و خجل . مَسخ = مبدل شدن صورت به صورتی زشت ، انتقال نَفسِ انسان از بدنِ وی به بدنِ حیوانی که در اوصاف ، مشابه او باشد ]
– بیت فوق اشارت دارد به یکی از افسانه ها که در بعضی کتب آمده است از جمله در قصص الانبیاء ثعلبی آمده است . به مناسبت ذکر هاروت و ماروت در آیه 102 سوره بقره آورده اند . « هاروت و ماروت دو فرشته بودند . به خداوند عرض کردند که اگر به حکومت زمین رسند . داد بگسترند و همچون بنی آدم به گناه آلوده نشوند . خداوند به آنها فرمود که شهوتی که به بنی آدم داده ام اگر در شما نهم خویشتن نگه نتوانید داشت و راه عصیان خواهید رفت . آن دو گفتند : خیر ، ما هرگز عاصی نشویم . اگر هم بر فرض محال به عصیان گراییدیم کیفرمان ده . پس خداوند به آنها شهوت داد و به زمینشان فرستاد . وقتی به زمین رسیدند زنی زیبا دیدند و از او کام طلبیدند . زن گفت : تقاضای شما را در صورتی پذیرم که به یکی از این سه کار اقدام کنید . شرب خمر ، ریختن خون یک بی گناه و بالاخره سجده آوردن بر بت . آن دو پیش خود گفتند که شرب خمر از دو کار دیگر ساده تر است و چون باده نوشیدند عقلشان به زوال رفت و دو جرم دیگر را نیز مرتکب شدند . سپس آن زن گفت اسم اعظم را به من یاد دهید . یاد دادند و او با خواندن آن اسم به آسمان رفت و تسلیم آنان نشد و خداوند او را به صورت ستاره زهره درآورد . آنگاه هاروت و ماروت را به کیفر اعمال زشت خود در سیاهچالی در بابِل حبس کرد زیرا آنان کیفر دنیوی را بر کیفر اخروی ترجیح داده بودند .
البته اینگونه افسانه ها از سنخ اسرائیلیات است و هیچگونه وجاهتی ندارد . و متن آیه مذکور بر جنبه پاکی و حقانیت آن دو دلالت دارد و معلوم نیست که سازندگان این افسانه از کدام قسمت آیه ، چنین افسانه ای برساخته اند . اما استشهاد مولانا بدین افسانه به معنی قبول صحت آن نیست . چه اسلوب مولانا در مثنوی بیان مقاصد خود در لابلای امثال و حکایات است . خواه آن حکایات ، نفس الامر خارجی داشته باشد یا صرفاََ افسانه باشد .
عورتی را زهره کردن ، مسخ بود / خاک و گل گشتن چه ماند ای عنود ؟
اگر تبدیل یک زن به ستاره زهره مسخ شمرده شود ، ای حق ستیز آیا به خاک و گل بدل شدن مسخ نیست . یعنی اسیر شهوت شدن مسخ باطنی است .
روح ، می بردت سوی چرخ برین / سوی آب و گل شدی در اسفلین
روح لطیف ، ترا به سوی آسمان روحانی و جهان والا می کشد ولی تو خود را به سوی پست ترین مرتبه هستی پائین می کشی .
خویشتن را مسخ کردی زین سفول / ز آن وجودی که بد آن ، رشک عقول
تو خود را به سبب گرایش به مرتبه نازل و پست مادیت مسخ کرده ای در حالیکه وجود تو از حیث شرافت و والائی چنان است که موجب حسد و حسرت صاحبان عقول ( فرشتگان و مجردات ) شده است .
– هر گاه آدمی در مسائل شهوانی و امور پست دنیوی غرق شود صفات او نیز پست و بی قدر می شود . چنانکه رسول خدا فرمایند : “تو همراه و قرین آن چیزی هستی که بدان عشق می ورزی ” . اهل الله به این حالت
 مسخ قلب یا مسخ باطن گویند . نه تنها سیرت افراد مسخ می شود بلکه صورتشان نیز مطابق سیرتشان تغییر می کند .
پس ببین کین مسخ کردن چون بود / پیش آن مسخ ، این به غایت دون بود
پس بنگر که این مسخ کردن چگونه است ؟ بی گمان این نوع مسخ یعنی مسخ باطن بسی پست تر از مسخ ظاهر است زیرا اگر آن زن بدکار به جهت کردار بدش مسخ شد در عوض به ستاره ای نورانی مبدل گشت و بر اوج آسمان جای گرفت و حال آنکه مسخ باطن انسان به سبب گرایش به مادیات و شهوات بسیار پست تر از آن نوع مسخ است .
اسب همت ، سوی اختر تاختی / آدم مسجود را نشناختی
ای منجم ظاهری ، تو اسب همت و تلاش خود را به سوی ستارگان و اختران آسمان به تاختن آورده ای و با تکیه بر علم هیات و نجوم ، کواکب را در اوج آسمان رصد می کنی ولی هنوز حقیقت انسان را که مورد عزت و احترام فرشتگان است در روی کره زمین نشناختی . [ منظور بیت این است که اهل ظاهر خود را به جزئیات خارجی سخت مشغول می دارند اما حقیقت خود را که نزدیکترین چیز به آنهاست نمی شناسند .
آخر آدم زاده ای ای ناخلف / چند پنداری تو پستی را شرف 
ای فرومایه ، تو زاده آدمی و فرزند انسان ، چگونه فرومایگی را شرافت می پنداری ؟
چند گویی من بگیرم عالمی / این جهان را پر کنم از خود همی ؟
آخر چقدر می گوئی که من عالم را تصرف می کنم و این جهان را از قدرت و صیت و صوتم پر خواهم کرد ؟
گر جهان ، پر برف باشد سر به سر / تاب خور بگدازدش با یک نظر
برای مثال اگر سراسر جهان از برف پوشیده گردد ، خورشید با یک تابش همه آنها می گدازد و از میان می برد .
– در این بیت برف مثال حشمت و قدرت دنیوی است و خورشید مثال قدرت الهی .
وزر او و صد وزیر و صد هزار / نیست گرداند خدا از یک شرار
خداوند مهربان اگر اراده می فرمود می توانست به یک شراره از رحمت واسعه خود همه گناهان آن وزیر بدگوهر و گناه صدها هزار شخص دیگر را محو کند .

عین آن تخییل را حکمت کند / عین آن زهرآب را شربت کند
خداوند می توانست نفس آن خیالات فاسده را به حکمت عالیه مبدل کند و نفس آن زهر را به شربت گوارا دگر سازد . [ خداوند به اقتضای اسم شریف مبدل هرگاه خواهد سیئات را به حسنات بدل فرماید ] .

آن گمان انگیز را سازد یقین / مهرها رویاند از اسباب کین
خداوند اگر اراده فرماید آنرا که همواره اسیر وهم و گمان است به زمره اهل یقین اندر سازد و از مبادی کینه و دشمنی ، مهر و دوستی پدید آورد . [ قدرت الهی بر همه اضداد ، بطور مساوی عمل می کند . همانطور که می تواند خاصیتی به چیزی دهد . می تواند آن خاصیت را به ضدش مبدل نماید . به هر حال اوست توانا بر همه چیز . ]

پرورد در آتش ، ابراهیم را / ایمنی روح سازد بیم را
برای مثال ، ابراهیم خلیل (ع) را در میان آتش نگه می دارد و می پرورد و بیم و هراس را سبب ایمنی روح ها و روان ها می کند .
– اشاره است به داستان ابراهیم (ع) که نمرود ستمکار او را به آتش قهر خود درافکند اما مشیت الهی آن آتش را بر او سرد و سازگار کرد . در آیه 69 سوره انبیا آمده است ” آتشا ! بر ابراهیم باش سرد و سازگار ” . بیت فوق تمثیلی است برای مدلل کردن مطلبی که در ابیات پیشین آمده است و آن اینکه قدرت الهی ، لا بشرط و نامحدود است .


از سبب سوزیش من ، سودایی ام / در خیالاتش چو سوفسطایی ام 
من از سبب سوزی خدا دچار حیرت و گیجی شده ام و در این مورد به حکم عقل اعتماد نتوانم کرد و در اندیشه مربوط به افعال خداوند مانند سوفسطائیان نمی توانم حکمی جزم و قطعی بدهم .
– خداوند که مسبب الاسباب است گاه علل و اسباب طبیعی را از کار می اندازد و فعلی غیر معتاد به ظهور می رساند نظیر معجزه که نوعی سبب سوزی و خرق عادت طبیعی است . این افعال ظاهرا متناقض ، آدمی را از جزمییت در داوری امور جاریه دور می کند . بنابراین همانگونه که بعضی از شکاکان سوفسطایی ، حقیقت وجودی حسیات و بدیهیات را منکرند . عارف نیز که فعل بی واسطه الهی را مشاهده می کند و جز خدا هیچ نمی بیند . تمامی سبب ها را خیالاتی می پندارد که خدا آفریده است .

کتایون فرهادی در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۲ - تخلیط وزیر در احکام انجیل:

ساخت طوماری به نام هر یکی / نقش هر طومار ، دیگر مسلکی
وزیر مکار به نام هر یک از آن پیشوایان دوازده گانه عیسوی طوماری ترتیب داد که این طومار حاوی احکام انجیل بود ولی محتوای هر یک از این طومارهای مذهبی با دیگری فرق داشت .
حکم های هر یکی نوعی دگر / این خلاف آن ، ز پایان تا به سر
احکام هر یک از طومارها نوعی دیگر بود و با هم همساز نبود و خلاصه از آغاز تا پایان حکم ها با هم اختلاف داشت .
در یکی راه ریاضت را و جوع / رکن توبه کرده و شرط رجوع
مثلا در یکی از طومارها به راه ریاضت و فضیلت گرسنگی و پرهیز از طعام امر کرده بود و آنرا اساس صحت توبه و رجوع الی الله قرار داده بود .
– توبه وقتی صادقانه است که شخص از شهوات حیوانیه پرهیز کند . پس ریاضت و صیانت نفس اساس صدق توبه و رجوع الی الله است .
– ریاضت در لغت به معنی رام کردن و پرورش ستور است و در اصطلاح اهل الله عبارت است از تهذیب نفس از شهوات حیوانی . اکابر عرفا و صوفیه عقیده دارند که در نهاد آدمی عنصر شریری به نام روح حیوانی و شهوانی قرار دارد که او را به زشتی ها می کشاند که در لسان قران کریم نفس اماره نامیده شده است . عرفا عقیده دارند که تا آدمی بر قوای شهوانیه اش سلطه نیابد سخن از دین و ایمان بی اساس است . مراد از جوع پرهیز از طعام و اکتفا به حد ضرورت است .
در یکی گفته : ریاضت سود نیست / اندرین ره ، مخلصی جز جود نیست
در طوماری دیگر نوشته است که ریاضت هیچ سودی ندارد بلکه تنها راه نجات ، سخاوت و بخشش است

در یکی گفته که جوع و جود تو / شرک باشد از تو با معبود تو
در طوماری دیگر نوشته است که اگر ریاضت و پرهیز از طعام و بخشندگی را فقط به خودت منسوب کنی و خدا را در نظر نیاوری دچار شرک شده ای و برای حضرت معبود شریک قائل شده ای . پس هر که به مقام ریاضت می رسد باید تنها خدا را عامل قاهر بداند و لاغیر 
جز توکل جز که تسلیم تمام / در غم و راحت ، همه مکر است و دام
زیرا در همه امور و حتی به هنگام اندوه و آسودگی ، جز توکل و تسلیم کامل ، هر کاری ، مکر و دام است .
– توکل از عالی ترین مقامات عرفانی است ، مراد از توکل واگذار کردن امور است به وکیل جهان هستی که حضرت حق تعالی باشد . این مقام پس از رجاء حاصل آید زیرا تا رجاء و امید به حقانیت وکیل نباشد کار بدو سپرده نشود . ( مصباح الهدایه ، ص 396 ) . توکل برای عامگان مبتدی سخت ترین منزل و برای خاصگان ساده ترین راه است زیرا اینان یقین دارند که همه چیز در قبضه قدرت حضرت حق است و جز او موثر در عالم وجود نیست . ( شرح منازل السائرین ، ص 74 ) . جرجانی در التعریفات گوید : توکل یعنی اعتماد بنده به خالق و قطع امید از آنچه در دست خلق است . ابن عربی گوید : توکل اعتماد قلب است بر خداوند متعال ، بی آنکه از فقدان علل و اسباب طبیعی ، پریشانی و اضطرابی بر متوکل عارض شود . ( الفتوحات المکیه ، ج 2 ، ص 199 ) . سهل ابن عبدالله تُستَری گوید : اول مقام اندر توکل آن است که پیش قدرت حضرت حق ، چنان باشی که مُرده ، پیش مُرده شوی . چنانکه خواهد می گرداند . مرده را هیچ ارادت و تدبیر و حرکتی نباشد . عبدالرزاق کاشانی گوید : پس تسلیم نزدیکترین منزل به توحید ذاتی و بالاترین مرتبه در سیر فیِ الله و حصول کمال و سعادت است 

در یکی گفته که واجب ، خدمت است / ورنه ، اندیشه توکل تهمت است
در یکی دیگر از طومارها گفته است : آنچه بر سالک واجب است انجام خدمت است و گرنه بدون خدمت ، توکل نوعی ادعای پوچ و یاوه است .
– خدمت رسیدن به حاجات مردم و رفع و تخفیف آلام درونی و بیرونی آنهاست و نیز به جای کسی کار کردن است و کسی که این امر را بر عهده می گیرد باید بردبار و صبور باشد و منفعت دیگران را بر آن خود ترجیح دهد و چون خدمت مستلزم صبر و تحمل است بناچار در مداومت آن هوی و آرزو شکسته می شود . علاوه بر آنکه سالک خدمتگزار ، شادی به دل خلق می رساند که در آن برکت هاست و یکی از وظایف انسانیت است . صوفیه خدمت را از طریق مجاهده با نفس می دانسته اند و بدین جهت سالک را به تشخیص خود به به انواع کار از قبیل جارو زدن خانقاه و آشپزی و قیام به امور مسافران و تیمار ستوران وا می داشته اند .
در یکی گفته که امر و نهی هاست / بهر کردن نیست ، شرح عجز ماست
در یکی دیگر از طومارها گفته است : اگرچه امر و نهی در دین آمده ولی ذکر آن بدان جهت نیست که به آنها عمل شود بلکه مراد از امر و نهی بیان عجز و عدم قدرت ما انسانهاست .
تا که عجز خود ببینیم اندر آن / قدرت حق را بدانیم آن زمان
تا آنکه در آینه امر و نهی الهی ، عجز و ناتوانی خود را ببینیم و آنگاه به قدرت و توانائی حق پی ببریم .
– دو بیت اخیر بیان کننده نظر صوفیه اباحیه است که معتقدند تکلیف از انسان ساقط است و نیز مبین طریقه جبریه است که عقیده دارند بشر چون مختار نیست . امر و نهی نیز برای او مطرح نیست پس امر و نهی برای نشان دادن عجز اوست .
در یکی گفته که عجز خود م
بین / کفر نعمت کردن است آن عجز ، هین
در طومار دیگری گفته : مبادا اظهار عجز کنی که این عجز ، کفران نعمت الهی است که خداوند به ما عطا کرده چرا که قدرت ما متعلق به قدرت حق است . [ اظهار عجز کفران نعمت اختیار و ارده است ] .
قدرت خود بین که این قدرت ازوست / قدرت تو نعمت او دان ، که هوست
به قدرتی که در وجود تو نهاده شده بنگر که این قدرت از حق تعالی است . قدرتی را که در تو وجود دارد نعمت او بدان .
هو = صوفیه آن را بر ذات بسیط و مطلق بدون اعتبار اسماء و صفات و یا هستیِ الله اطلاق می کنند . و گاه به معنی وجود محض که از جهت غیبت یا عدم ، تفاوت دارد می گیرند . زیرا عدم ، شهودپذیر نیست و وجود محض ، مشهود است . اما اینکه از وی تعبیر به غایب می کنند . از آن جهت است که وجود محض ، جامع جمیع کمالات است و استیفاء و رسیدن  به کمال شهود آن میسّر نمی گردد . ( شرح مثنوی شریف ، ج 1 ، ص 210 ) . کلمه مبارکه هو گاه منادی واقع می شود و این نشان می دهد که هو یک هویّت ظاهر در مظاهر هستی است . مثلاّّ در آنجا که جبرئیل در خواب ذکر یا هُو یا مَن لا هُو اِلّا هُو را به حضرت علی (ع) تعلیم می دهد مبیین آنست که در اینگونه موارد ضمیر نیست زیرا ضمیر ، منادی واقع نشود . ( یازده رسالۀ فارسی ، ص 251 ) . در آیین هندو کلمه مقدس اوم معادل اسم شریف هُو است .

در یکی گفته کزین دو ، برگذر / بت بود هر چه بگنجد در نظر
در یکی از طومارها گفته : از اینکه خود را ناتوان بدانی و یا اینکه خود را به قدرت الهی قدرتمند بدانی چشم پوشی کن زیرا که در هر دو صورت وجود “من” همچنان باقی است و خود بینی برقرار است  و تا اینکه “من” محو نگردد . بت همچنان برپاست و هنوز مرحله فنا فرا نرسیده است و پس بر سالک است که فقط به حق تعالی درنگرد تا از شرک و بت پرستی برهد
در یکی گفته : مکش این شمع را / کین نظر ، چون شمع آمد جمع را
در طوماری دیگر گفته : شمع نظر و بحث و استدلال را خاموش مکن زیرا که این نظر و بحث و استدلال در بدایت سلوک به منزله شمعی است که قوای درونی ترا را متمرکز می کند و به تو قوت قلب می دهد
از نظر چون بگذری و از خیال / کشته باشی نیم شب ، شمع وصال
اگر در سلوک از رای و نظر و اندیشه و خیال دست برداری بدان ماند که در نیمه های شب تاریک ، شمعی را که می تواند ترا به کوی دوست برساندخاموش کنی .
– دو بیت اخیر نقدی است بر آن دسته از صوفیه که بحث و نظر را به کلی مردود می شمرند . حال آنکه برای سالکان و رهروانی که هنوز به شهود حق نرسیده اند و در اواسط راه به سر می برند لازم است که از شمع عقل و استدلال نیز بهره گیرند .
در یکی گفته : بکش ، باکی مدار / تا عوض بینی نظر را صد هزار
در یکی دیگر از طومارها گفته : شمع رای و نظر را خاموش کن و در باره هیچ باکی به خود راه مده تا به جای آن صد هزار شمع معنوی و نور قلبی پیدا کنی .
که ز کشتن ، شمع جان افزون شود / لیلی ات از صبر تو ، مجنون شود 
زیرا همینکه شمع رای و نظر را خاموش کنی ، شمع جانت شعله ورتر شود و محبوب و معشوقت عاشق تو می گردد .
– دو بیت اخیر مخصوص واصلان کوی حق و کاملان طریق حقیقت است و هر کسی را یارای رسیدن به این مقام و مرتبت نیست و مصراع دوم بیت فوق اشارت است به این کلام صوفیه که وقتی عاشق به کمال عشق رسد رابطه معکوس شود . یعنی عاشق ، معشوق گردد و معشوق ، عاشق .
ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش / پیش آمد پیش او دنیا و بیش
هر کس دنیا را به خاطر زهد و پارسایی خود رها کند ، دنیا بدو روی آرد . زیرا دنیا مانند سایه است اگر دنبالش روی از تو بگریزد و اگر از آن بگریزی در پی ات آید .
– زهد در لغت به معنی ترک تمایل به چیزی است و در عرفان و تصوف از جمله مقامات شریف معنوی است و آن بیزاری و دوری از دنیا و متنعلقات دنیاست .
در یکی گفته که آنچت داد حق / در تو شیرین کرد در ایجاد، حق
در یکی دیگر از طومارها گفته که هر آنچه را حضرت حق به تو عطا فرموده ، آن چیز را حضرت حق در عالم هستی بر تو گوارا و شیرین کرده است .
بر تو آسان کرد و خوش ، آن را بگیر / خویشتن را در میفکن در زحیر
آن کار را خداوند بر تو آسان و دلنشین کرده است ، آن کار را انجام بده و خود را بیهوده در سختی و مشقت میفکن .
–  خداوند فطرت آدمی را به گونه ای آفریده که برای باروری و رشد استعدادهای خود باید در حد ضرورت از شهوات حیوانی استفاده کند . پس تمتع لازم و نه افراطی از قوای شهوانی امری مجاز و بلکه لازم است و انکار کلی شهوات و امیال کاری بخردانه نیست . لفظ “آسان کردن” ممکن است به این مسئله ارشارت داشته باشد که می گوید “کار دین بر اساس آسانی و سهولت است ” چنانکه در قسمتی از آیه 185 سوره بقره آمده است “خداوند برای شما آسانی خواهد نه دشواری”
در یکی گفته که بگذار آن خود / کان قبول طبع تو ردست و بد
در یکی دیگر از طومارها گفته : مطابق خوی و سرشت طبیعی ات عمل مکن زیرا آنچه مقبول طبع توست ا
ز نظر حق ، زشت و مردود است . [ زیرا طبع آدمی معمولا به سوی راحتی و تنبلی می گراید و الزاما مصلحت او را تضمین نمی کند . چنانکه مثلا انجام گناه و خلاف معمولا مطابق امیال و شهوات آدمی است و امری سهل الوصول است ولی مطابق مصلحت حقیقی و سعادت او نیست ] .
– مضمون این بیت بر خلاف بیت پیشین ” آسانی” را رد می کند و “سخت گیری” در دین را تاکید می کند .
راه های مختلف ، آسان شده است / هر یکی را ملتی ، چون جان شده است
هر یک از راهها و مذاهب گوناگون برای دسته ای از مردم آسان و مطبوع می نماید و آن گروه ، مذهب و مرام خود را همجون جان ، عزیز می شمرند ، چراکه هر مذهب با خوی و سرشت عده ای در می سازد . [ چنانکه در قسمتی از آیه 32 سوره روم آمده است “هر گروهی به مذهب خود شادان است” .
گر میسر کردن حق ، ره بدی / هر جهود و گبر ازو آگه بدی
اگر چنین مقرر می شد که خداوند راه حقیقت را برای همگان آسان می ساخت بدین معنی که می فرمود بدون ریاضت هم می توانید به حقیقت رسید در این صورت هر حق ستیز کافری نیز از آن راه آگاه می شد در حالی که میان مومن و کافر تفاوت است .
– حقیقت تنها از راه ریاضت و صیانت نفس حاصل می آید و هر کسی نمی تواند بدان منزل درآید .
در یکی گفته میسر آن بود / که حیات دل ، غذای جان بود
در یکی دیگر از طومارها گفته است : آنچه خدا میسر ساخته عبارت است از حیات دل و غذای جان یعنی چیزی برای انسان قابل دل سپردن است که دل را زنده کند و روح را تغذیه نماید تا طاعات با بی میلی و مشقت صورت نگیرد 
هر چه ذوق طبع باشد چون گذشت / بر نه آرد همچو شوره ، ریع و کشت
اگر طبع آدمی در جهت حیات معنوی حرکت نکند هر کاری که انجام دهد هیچ حاصلی جز زیان به بار نمی آورد مانند کشت بذر در زمین شوره زار . [ پس طبع آدمی وقتی او را به سعادت می رساند که مطابق با مصلحت حقیقی او حرکت کند نه در جهت امیال شهوانی .
جز پشیمانی نباشد ریع او / جز خسارت بیش نارد بیع او
در واقع دنباله روی از هوی و هوس جز پشیمانی حاصلی ندارد و از سودا و تجارت آن چیزی جز زیان بدست نمی آید .
آن میسر نبود اندر عاقبت / نام او باشد معسر ، عاقبت
پس نتیجه می گیریم که هر آن کار و عملی که مطابق میل و شهوت آدمی انجام گیرد گرچه ابتدا آسان و لذت بخش است ولی سرانجام دشوار و نفس گیر جلوه می کند زیرا اعمال هوسناکانه ، مصلحت و سعادت او را تباه می کند .
تو معسر از میسر باز دان / عاقبت بنگر جمال این و آن 
تو باید آن کاری که حقیقتا دشوار است از آن کاری که حقیقتا آسان است باز شناسی و سرانجام چهره حقیقی هر دو کار را تماشا کنی .
– کاری که مطابق امیال و شهوات انجام می شود معمولا آسان و دلنشین است و همین امر سبب اصلی روی آوردن عامه به سوی کارهای خلاف است ولی خردمند فرزانه به فراست درمی یابد که از هر آن کاری که مطبوع طبع و مخالف مصلحت حقیقی است باید بپرهیزد چرا که فرجام آن ندامت و شقاوت است پس کاری که ایجاد شقاوت می کند واقعا دشوار و جانکاه است گرچه در ظاهر ساده و جذاب نماید و شهوات حیوانی را ارضاء کتد .
در یکی گفته که استادی طلب / عاقبت بینی ، نیابی در حسب
در طومار دیگری گفته : در طریق سلوک باید مرشد و پیری طلب کنی که تشخیص فرجام بد و خوب از عهده حسب و نسب برنمی آید .
– این بیت لزوم داشتن مرشد را تاکید می کند یعنی می گوید موقعیت خانوادگی و تبار عالی نیز آدمی را نجات ندهد و تنها بایستی به پیری راه رفته و راه دان اقتدا کنی .
عاقبت دیدند هر گون ملتی / لاجرم گشتند اسیر زلتی
امتها و جوامع پیشین در نهایت کار خود ، دریافتند که بدون تمسک به هادی و راهبر به گمراهی و لغزش دچار خواهند آمد زیرا شخصیت و هویت انسانی محتاج به راهبر و مرشد است .
عاقبت دیدن ، نباشد دست باف / ورنه کی بودی ز دین ها اختلاف ؟
فرجام بینی کار آسانی نیست که از هر کس برآید و اگر حقیقت بینی و حقیقت یابی سهل بود کی میان دین ها و مرام ها اینقدر اختلاف رخ می داد .
در یکی گفته که استا هم تویی / ز آنکه استا را شناسا هم تویی
در طوماری دیگر گفته است : به مرشد و استاد نیازی نیست زیرا که تو خود عارف و مرشد و استادی 
مرد باش و سخره مردان مشو / رو سر خود گیر و سرگردان مشو
مرد حقیقی باش و مغلوب دیگر مردان مباش ، برو راه خود گیر و در طلب مرشد و استاد اینقدر به این در و آن در مزن و سرگردان مشو .
– دو بیت اخیر بازگو کننده مشرب عارفانی است که ظاهرا مرشدی نداشته اند و از روحانیت مشایخ استفاده می کرده اند که اصطلاحا به اینان اویسی یا خداپرورده گویند . اولیای مشهور این طایفه شیخ عطار ، شیخ حسن خرقانی و بهاءالدین نقشبند است .
در یکی گفته که این جمله ، یکی است / هر که او دو بیند ، احول مردکی است
در طوماری دیگر گفته : جوهر تمام ادیان یکی است گرچه صورتهای مختلف دارند و هر کس میان آنها جدائی بیند به لوچی بینش دچار آمده است .
– حقیقت یکی است و انبیا و اولیا و مشای
خ طریقت جملگی وحدت باطنی دارند و اختلاف تنها در صورت است .
در یکی گفته که صد ، یک چون بود / این کی اندیشد ؟ مگر مجنون بود
در طوماری دیگر گفته : مگر امکان دارد که “صد” همان “یک” باشد مگر ممکن است که آدم عاقل اینگونه اندیشه کند و بگوید که همه مذاهب یک جوهر دارند ؟  اینگونه افکار فقط به دیوانگان تعلق دارد .

هر یکی قولی است ضد همدگر / چون یکی باشد ، یکی زهر و شکر ؟
زیرا اقوال مذاهب با هم تضاد دارند . چگونه ممکن است که زهر و شکر با هم یکی باشند 
تا ز زهر و از شکر در نگذری / کی ز وحدت ، وز یکی ، بویی بری ؟
مادام که از اختلاف زهر و شکر صرف نظر نکنی ممکن نیست که از گلزار وحدت بوئی ببری . یعنی تا وقتی که در صورت ظاهری جهان کثرات و تعینات فرو مانده ای . هرگز نمی توانی به کوی حقیقت درآیی . [ این بیت نشان دهنده جهان بینی وحدت گرای مولاناست ] .
این نمط ، وین نوع ، ده دفتر و دو / بر نوشت آن دین عیسی را عدو
بدین سان آن وزیر مکار که دشمن دین عیسی بود . دوازده طومار مختلف در بیان آئین مسیحیت نوشت و به دست پیشوایان مذهبی مسیحی داد تا فتنه و آشوبی مهلک بر پا دارد .

حمید در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۰۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱ - آغاز سخن:

با سلام و عرض ادب
چون اول باید ظاهر را شناخت تا به باطن راه یافت
بنابراین باید اول از ظاهر شروع کرد
بسم الله الرحمن الرحیم ظاهر است

محمد در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵:

Mh:
درود بر همه اساتید بزرگوار؛
در مورد حضرت حافظ این شائبه وجود دارد که حداقل در یکی از غزلیات خود مصراعی از یزید کار کرده است. دست بر قضا مطلع اولین غزل حافظ که حتماً خیلی هم مهم است. من نمیدانم این روایت ها مستند به چه چیزهایی هست. حقیقتا هیچوقت هم تحقیقاتی ولو در حد اطلاعات عمومی هم نکردم و این کار بزرگان شعر و ادب است.
اما خودم شخصا در یک منبع تاریخی ( البته نه مذهبی . و تصور میکنم تاریخ طبری بوده ) وقتی داشتم ماجرایی مناظره یزید با زینب را میخواندم مو بر تنم سیخ شد. آنجا که یزید به زینب یادآوری می کرد که پدران شما خون پدران ما را ریختند. و با زبانی دو پهلو که هم نشان از دلجویی داشت و هم شماتت به زینب گفت : اگر روزگار زمانی بر مراد ما نرفت همیشه بر همان حال نمی ماند پس نباید غصه خورد. تحقیقات مفصل در این مورد را به محققان عزیز واگذار میکنم.

مهدی بایندری در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۹:۲۱ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۸۶:

مصرع اول را به این شکل نیز شنیده ام:
ای آنکه زبان دل لالان دانی

فیضان حیدر معروفی در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۹:۱۵ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸:

غزلی بسیار زیبا و جذاب است. اولا این غزل را در دبیرستان خواندم خیلی تاثیر گذار است. این را به زبان اردو نیز ترجمه کرده ام.

فیضان حیدر معروفی در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۹:۱۵ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸:

غزلی بسیار زیبا و جذاب است. اولا این غزل را در دبیرستان خوندم خیلی تاثیر گذار است. این را به زبان اردو نیز ترجمه کرده ام.

فیضان حیدر معروفی در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۸:۵۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱:

واقعا این رباعی مشتمل بر مفہوم آیت قرآنی است و بندگان را سوی توبہ وامی دارد۔

لیدا در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۵:۱۷ دربارهٔ عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۱۷:

اگر خوانده شود:
بر تیغ نهاده ای قلم، میخندی؟
به نظر و به وزن و آهنگ، مناسب و صحیح جلوه می کند

nahal n در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۴:۱۸ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » بهجت آباد خاطره سی:

آهنگ اولدوز از ناهیده باباشلی
پیوند به وبگاه بیرونی
خواننده آذربایجانی

علی خیاط در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۳:۲۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶:

جابی تعجب است که دوستان مخاطب را جسم غیزیکی انسان در نظر میگیذند ،می گوید دریاب ،یعنی ای انسان که ازروح و جسم و دارای عقل و تفکرهستی ،از روج جداخواهی شد و فنا خواهب سد در نبستی ،روحدر پدن همان جان است و غقط جاندار دارای عقل و هوش می تواند دررابد و تعقل کند ،در ضمن بنطر میرسد که خیام به ر.وح اعتقادداشته ،خیام عارف نبست ولی عر فاااعتقاد بهروح کاب و مطلف که از عقل کل ناشی می شود دارند که پی از مرگ روح انسان با روح کل می پیوندد،دذ عین حال علم به این نتبجه. سیده کهافکار از ببن نمی روند و پایدار هستند

محسن ، ۲ در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۰۱ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰:

احمد جان
از مادر زمانه نزاده است هیچکس
کوهم ز دهر نامزد غم نیامده است
هیچ کس درین دنیای دون از مادر زاده نشد ،که با غم یار و نامزد نباشد
برین مانا که : با غم عجین و همسر خواهد شد

حمیدرضا در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۳۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶۵:

ز کشور دل محمود گرد می خیزد
اگر نسیم به زلف ایاز می گذرد
اینجا مراد از محمود سلطان محمود غزنوی است که به سلطان غازی هم معروف بود
او به ایاز عشق زمینی داشت
سلطان محمود اساسا مردی غلامباره بود .
جز *ایاز*غلامان خوبروی بسیار داشت .
درحبیب السیرآمده است که وقتی فضل بن احمد وصف غلامی را در یکی از شهرهای ترکستان شنید، کسی را مخفیانه به آنجا فرستاد و او را خرید و درلباس زنانه به غزنین آورد.
اما سلطان محمد به نحوی از قضیه خبردار شد و غلام را از وزیرش خواست.
چون وزیر انکارکرد سلطان به مطادره اموال او دستور داد!!!!!!!!!!

کوروش روحانی در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۲۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

سلام دوستان گرامی
در مصرع
مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا
به نظر من این "را"ئه زائدی که بعد از کلمه مرغ هوا اومده رائه مالکیته
را مالکیت؛رائیه که فعل "است" رو به افعالی از مصدر"داشتن" تبدیل میکنه و قدما از اون استفاده میکردند
مانند: مرا با او کار "است"**
که رائه لعد از من مالکیته و جمله امروزیش میشه:
من با او کار "دارم"**
که در اینجا نیز جمله ی اصلی به این صورت است:
مرغ هوا را نصیب "است"**(فعل است به صورت قرینه معنوی حذف شده)
و اما جمله امروزی میشه:
مرغ هوا نصیب "دارد"**
یا اگر بهنر بگیم
برای مرغ هوا نصیب وجود"دارد"**(چون فعل "است" در این مصرع به صورت فعل خاص( غیر اسنادی) به معنای وجود داشتن به کار رفته)

و بعد مرغ هوا هم که همین قضیه برای ماهی دریا تکرار میشه
در کل امروزی بیت میشه:
"از در بخشندگی و بنده نوازی
برای مرغ هوا نصیب وجود دارد(خداوند آفریده) و همچنین برای ماهی دریا"

دیگر سخن رو کوتاه میکنم و تنها یک نکته رو میگم:
* کلمات هوا و دریا که بعد از مرغ و ماهی اومده فکر میکنم صفت نسبیه به معنای"مرغ هوایی" و "ماهی دریایی"

شما هم نظراتتون رو بگین
با احترام فراوان
کوروش روحانی

هو در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

با عرض سلام،بنده کسی نیستم که بخواهم برای اشعار عرفانی و معنوی حضرت حافظ نظر بدم یا اینکه تفسیر و معنی کنم،فقط اینکه مطمئنم منظور و اشاره حضرت حافظ به عشق زمینی نبوده و نیست و این بزرگوار اشاره به زیبایی معنوی و نور و رخسار و عشق الهی داشتن،چون عشق زمینی فانی هست ولی عشق الهی ماندگار و ابدی ،چون در مقابل عشق الهی هر چیزی که بدید و ببخشید بازم کم هست و برای عاشق همه و همه چیز بی ارزش و پوچ و هیچ هست.پس نه عشق ترک داشتن،نه کرد،نه لر،نه....مثلا میگن شراب شیراز،منظور به خوردن شراب نیست،منظور دیدن روی یار هست(عشق و یار الهی)که به لذت شراب شیراز هست،پس هر چیزی مطمئنأ معنی بی ارزشی نداره،تمام اشعار معنوی و عرفانی هست و مطمئنا عشق زمینی مورد خطاب نبوده،

مصطفی شیخ در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۳۹ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۶۵ - این قطعه را در تعزیت پدر بزرگوار خود سروده‌ام:

پدر بزرگوارم محمد علی شیخ روحت شاد و یادت گرامی... آمین ...

مصطفی شیخ در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۳۵ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۶۵ - این قطعه را در تعزیت پدر بزرگوار خود سروده‌ام:

پدر بزرگوارم ..محمد علی شیخ ... روحت شاد و یادت گرامی

تماشاگه راز در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶:

معانی لغانی غزل ( 256)
ناصح: نصیحت کننده ، اندرز دهنده
مشفق : مهربان
تمتّع : نصیب و بهره ، فایده بردن .
کمینگه: کمینگاه ، سنگر حمله، نهانگاهی که شکارچی خود را در آن پنهان می کند
مکر: نیرنگ وحیله .
که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر : مکر و حیله این دنیای کهن در مخفیگاه به قصد جان تو کمین کرده است
نعیم : مال ، خواسته ، خوشیهای زندگی .
دوجو: به قیمت دو دانه جو، به پشیزی
متاع قلیل : کالای اندک ، جنس کم بها
بهای کثیر:قیمت زیاد
رودی بساز :عودی کوک شده وخوش صدا وآماده نواختن .
ناله بم و زیر : صدای کلفت ونازک ، صدایی که از رشته قطور عود که از روده گوسفند تابیده درست شده و درشت است با صدایی که از رشته نازک سیم عود برمی خیزد و ظریف است
بر آن سرم :عزم آن را دارم
تدبیر: چاره اندیشی .
تقدیر: حکم سرنوشت .
قسمت ازلی :نصیب و بهره یی که از روز ازل برای هرکس مقدر شده و تغییر ناپذیر است
نه به وفق رضاست : موافق میل و رضایت ما نیست.
خرده مگیر: بهانه گیری مکن .
نهادم قدح زکف: قدح از کف نهادم ، قدح را به زمین نهاده و از آن چشم پوشیدم .
کرشمه : ناز وادا و غمزه .
نمی کند تقصیر: در اغوا وتشویق به باده نوشی متن کوتاهی نمی کند
ضمیر: خاطر، صفحه دل، آینه دل .
صحبت صغیر و کبیر : هم نشینی و مجالست با خرد و کلان .
ساغر: پیاله بلورین .
دُرِّ خوشاب: لعل چهره یی رنگ آبدار ووخوش آب و رنگ و شفاف.
آصف: نام وزیر حضرت سلیمان ( آصف برخیا) و کنایه از وزیر است و منظور حافظ ، خواجه تورانشاه وزیر شاه شجاع و شاه زین العابدین فرزند اوست .
حدیث توبه : در اینجا مکراد سختن از توبه گفتن است.
بزمگه : بزمگاه ، مجلس بزم و عیش و نوش .
معانی ابیات غزل(256)
(1) به تو اندرزی می دهم ، به گوش گیر و در پی بهانه و انکار آن مباش : آنچه را که نصیحت گوی مهربان و خیر خواه تو می گوید، قبول کن.
(2) از وصال روی جوانان بهره برداری کن زیرا مکر ونیرنگ این دنیای کهنه کار در سر راه عمر تو به قصد جانت کمین کرده است.
(3) در نظر عاشقان ، همه نعمتها ی دنیا و آخرت به بهای دو جو نمی ارزد زیرا در برابر آن کالاهای کم بها ریال قیمت دو جو بیشتر است.
(4) همنشینی خوشرفتار و عودی خوش آهنگ و کوک شده می خواهم تا در دل خود را با آهنگهای بم وزیر آن ، باز گو کنم. ( 5 ) عزم آن دارم که باده ننوشیده و گناه نکنم، اگر این چاره اندیشی من با حکم سرنوشت مطابقت داشته باشد.
(6) چون در روز ازل که سرنوشت و نصیب وقسمت ما را رقم زده و معین می کردند ما حضور نداشتیم ، اگر آنچه به ما رسیده کمی مورد رضایت ما نیست بهانه گیری مکن .
(7) صد بار به قصد توبه از شرابخواری ، پیاله را به کناری نهادم اما چه کنم که ناز و کرشمه ساقی در تشویق من به باده نوشی کوتاهی نمی کند.
(8) ساقی ، می و مشک سوده را ممزوج کرده و به مانند آنچه گل لاله در پیاله خود دارد، در قدح من بریز ، زیرا نقش خال سیاه دلبرم از لو ح سینه ام محو نمی شود.
(9 ) برای من همین دو مصاحب شراب کهنه دوساله و محبوب نوجوان چهارده ساله به عنوان دوست وخرد و بزرگ کفایت می کند.
(10) ساقی پیاله بلورین پر از شراب زلال لعل مانند بیاور و به حسود بگو که بزرگواری و زیررا ببین و از حسادت بمیر . (11) حافظ در این مجلس بزم ، سخن از توبه به میان نیاور که ساقیان کمان ابرو تورا به تیر خواهند زد.
شرح ابیات غزل (256)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات بحر غزل : مجتث مثمن مخبون مقصور
*
خواجو کرمانی :
فتاده ام من دیوانه در غم تو اسیر
بیا و طره بر افشان که بشکنم زنجیر
سلمان :
جهان جان بگرفتی به حسن عالمگیر
جهان چه باشد و جان چیست ؟ هر چه خواهی گیر
انوری ( قصیده):
1- بر من آمد خورشید نیکوان شبگیر
به قد چو سرو بلند وبه رخ چو بدر منیر
2-به فال نیک در امد به شهر موکب میر
به طالعی که سجودش همی کنند تقدیر
کمال الدین اسماعیل : ( قصیده)
زهی ز رفعت تو خورده آسمان تشویر
زهی ندیده تورا چشم روزگار نظیر
این غزل در حین صدرات خواجه تورانشاه وزیر سروده شده و بازگو کننده دورویی است که حافظ تا اندازه یی با خاطر آسوده می زیسته و ظاهراً وصف یک شب نشینی و مجلس نیمه رسمی است چرا که ما مشاهده می کنیم که شاعر بیت دهم غزل خود را در تعریف آصف و بازگویی از کرم و لطف او در حق خود اختصاص می دهد . بنابراین می توان حدس زد که پس از ارتحال شاه شجاع و ریدن به سلطنت شاه زین العابدین این غزل سروده شده باشد و ما می دانیم که بر طبق وصیت شاه شجاع ، خواجه تورانشاه همچنان در منصب صدرات فرزندش ابقاشده و تا آخر عمر خود به وزارت اشتغال داشت.
اجمالاً در این غزل بدون شکوه و گلایه ، شاعر مکنونات قلبی خود را به صورت نصیحت بازگو می کند و با احتمال زیاد به صورت غیر مستقیم طرف خطاب شاعر شاه زین العابدین است زیرا :
اولاً – او جوان بود وبی تجربه و به نصیحت محتاج بود .
ثانیاً– با مشکلاتی مانند تهدیدات تیمور و احتمال بازپس گیری شیراز توسط شاه یحیی که با آن مواجه بود از این پیشامد ها شکایت داشت و لذا می توان ایهام ابیات اول و ششم را به اونسبت داد .
بیت نهم این غزل که به صورت تکیه کلام خوشحالان باده پیما از یکطرف و مورد استناد عرفا، مبنی بر اشاره به قرآن کریم و حضرت رسول اکرم ( ص) از طرف دیگر در آمده، توجه عمیق همه طبقات را به اشعار حافظ می رساند که هر کسی بر وفق سلیقه خود و در طرفداری از حافظ اشعار اورا معنا و تعبیر می کند و این نکته یی است که حسن انتخاب سبک غزلسرایی حافظ را می رساند چه سخن در ایهام گفتن، عمق کلام را بیشتر و به سلیقه های مختلف نزدیکتر می سازد. بیت مقطع این غزل دلالت دارد که در مجلس بزمی ، حافظ شرکت داشته و احتمالاً میزبان آن خواجه تورانشاه بوده و حافظ به عنوان سپاسگزاری این غزل شاد را به نام او کرده است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

عبدالله در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۴:۴۷ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳۵:

در تصحیح استاد کزازی، دُلدُل آمده

مامیترا در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۰۰ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰:

معنی مصرع چهارم رو متوجه نشدم. نقش نامزد توی این مصرع چیه؟

۱
۲۵۵۲
۲۵۵۳
۲۵۵۴
۲۵۵۵
۲۵۵۶
۵۵۲۵