گنجور

حاشیه‌ها

محمد در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۰۶:۴۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۸:

بیت آخر را این چنین شنیده بودم:
عنان مال خویش به دست غیر مده
که حق خود طلبیدن کم از گدایی نیست

.. در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۰۶:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۹:

درود علی عزیز
شاید در تاکید بر مضمون بیت دوم، این قید را رها نموده است..

محسن در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۲:

همایون خان ، ممکن است توضیح بدی ، ” به قول معروف بچه را با آب حمام خالی‌ نکن“ یعنی چی،

همایون در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۲:

روی سخن به دوستانی است که اهل سخن هستند و بسیار سخت گیرند و می‌‌توانند هر مکتب و معرفتی را به چالش بگیرند
هر چند خود جلال دین همه باور‌ها و چارچوب‌ها را می‌‌شکند و هر بار به این کار خود می‌‌بالد و به شیشه شکنی خود را شهره می‌‌کند ولی اینجا می‌‌خواهد که قرابه را نشکنیم، چون دل دوستانی که به این قرابه روی آورده ا‌ند می‌‌شکند، در حقیقت بخشی از سخن را باید از مجادله و منطق و استدلال جدا کرد، تا جمع مستان متفرق نشود و بتوان مستی کرد و اصلا همه هستی‌ را نمی توان در قالب کلام آورد بلکه با دل و درون می‌‌توان با آن ارتباط پیدا کرد و آن جا جای شیشه شکستن نیست، اگر به همنشینی با معشوق رسیدی و از خیال او مست شدی مواظب باش تا بیش از اندازه به او نزدیک نشی‌ و او را با خود مقاتسه نکنی‌ بلکه همیشه حریمی برای او در نظر بگیری، و هم چنین است شمس تبریزی، او نیز حریمی دارد که باید آن را شناخت و این راز بزرگی است که با ما در میان گذاشته می‌‌شود تا رموز عشق را بیاموزیم و بدانیم که خیر و شر پیرامون حق پرسه می‌‌زند و این خاصیت حق است نه عیب آن، به قول معروف بچه را با آب حمام خالی‌ نکن

علی در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۹:

برام جالب بود، تا حالا شعری از حافظ نخونده بودم که اسمش رو توییت آخر هم نیاره، کسی میدونه چرا

سجاد صالحی در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳:

دومین متن فرستاده شده از لحاظ ویرایش مناسب تر است.
ممنونم

سجاد صالحی در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳:

مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید
که کفر از شرم یار من مسلمان وار می‌آید
اینکه از نگاه مولانا کفر هم از شرم مسلمان میشود؛ میتواند نشانه ی این باور مولانا باشد که تمام انسان ها با هر آیین و باوری که هستند دارای یک وجه شخصیتی شرمگین هستند که هنگام رجوع به آن وجه ی شخصیتی شرمگین؛ احساس نزدیکی بیشتری به روحیات یک انسان مسلمان در درون خود دارند. باور این حقیر اینست که مولانا فراتر از کفر و ایمانی در حد فقه برای ما میگوید و در یک پنجره ی عارفانه به این رویداد نظاره می کند؛ او که میداند کفر در چنینین نقاب زیرکانه ای می تواند با ایمان در آمیزد با اینکه این نزاع را یک نزاع دوستانه میپندارد برای زیبا تر بودن این ستیزِ نمایشیِ میانِ کفر و دین ؛ مسلمانان را هشدار میدهد که نسبت به این زیرکی حریف مقابلش یعنی کفر سهل انگاری نکند. و از طرفی؛ از آنجا که مقوله ای بنیادی به نام شرم در وجود انسان ها وجود دارد؛ گمان من این است این شاعرانگی در هشدار به مسلمانان از طرف مولانا میتواند بیان گرِ امیدواری مولانا برای تغییر یافتن کفر به ایمان از طریق "شرم" باشد.

سجاد صالحی در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳:

مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید
که کفر از شرم یار من مسلمان وار می‌آید
اینکه از نگاه مولانا کفر هم از شرم مسلمان میشوند و میتواند نشانه ی این باور مولانا باشد که تمام انسان ها با هر آیین و باوری که هستند دارای یک وجه شخصیتی شرمگین هستند که هنگام رجوع به آن وجه ی شخصیتی شرمگین؛ احساس نزدیکی بیشتری به روحیات یک انسان مسلمان میکنند. باور این حقیر اینست که مولانا فراتر از کفر و ایمانی در حد فقه برای ما میگوید و در یک پنجره ی عارفانه به این رویداد نظاره می کند و او که میداند کفر در همچین نقاب زیرکانه ای می تواند با اسلام در آمیزد با اینکه این نزاع را یک نزاع دوستانه میپندارد برای زیبا تر بودن این ستیز نمایشی میانِ کفر و دین ؛ مسلمانان را هشدار میدهد که نسبت به این زیرکی حریف مقابلش یعنی کفر سهل انگاری نکند. و از طرفی؛ از آنجا که مقوله ای بنیادی به نام شرم در وجود انسان ها وجود دارد؛ گمان من این است این شاعرانگی در خطاب به مسلمانان از طرف مولانا میتواند بیان گرِ امیدواری مولانا برای تغییر یافتن کفر به ایمان باشد.

میثم رییسیان در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۵۶ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۴) حکایت وفات اسکندر رومی:

سلام وقت بخیر
ضمن دعوت از دوستان برای تامل در دوبیت زیبای زیر،
چه گویم کآن چه گفتم هست گفته / که را گویم، خلایق جمله خفته
زبان علم می‌جوشد چو خورشید / زبان معرفت گنگ است جاوید
و امید به بیداری خلق و خورشید شدن زبان معرفت، مطالب مفیدی دربیت هجده وجود دارد که امیدوارم برای دوستان مفید باشد.
چو قوم موسی ام بر تیه مانده
هم از تعطیل در تشبیه مانده
در کتاب تاریخ انبیاء آمده است، وقتی بنی اسرائیل از دریا گذشتند به سرزمین خشک و بی آب و علفی رسیدند. تحمل آنها به سر آمد و از گرما و گرسنگی به موسی شکایت کردند. خداوند نیز ابری بر بالای سر آنها قرار داد تا از گرما در اَمان باشند و از خوراک های آسمانی برای آنها فرستاد و چشمه های فراوان بر آنها جاری ساخت. ولی قوم قانع نبودند. موسی خطاب به آنها گفت؛ شما نعمت های خداوند را با چیزهای دنیوی عوض می کنید. بعد از نافرمانی قوم، موسی از میان آنها رفت و قوم رفتن موسی را به معنای نزول عذاب الهی می دانستند. پس تصمیم گرفتند که توبه کنند و خداوند توبه آنها را به شرط چهل سال ماندن در بیابان «تیه» قبول کرد.
همین طور برای مصرع دوم این بیت باید گفت: برخی فرقه‌های مسلمانان برای شناخت خدا، ظواهر آیات قرآن کریم را برگرفته و او را به موجودات مادّی شبیه کرده‌اند و برای خداوند متعال، صفات جسمانی پنداشته‌اند. اینان را «مشَبِّهَه» نام نهاده‌اند. در برابر مشبهه، برخی گروه دیگربه نام «مُعطَّلِه» به کلّی امکان شناخت خداوند را رد کرده‌اند و بر آن هستند که عقل آدمی را توان دست‌یابی به هیچ گونه شناختی از ذات و صفات خداوند نیست و بدین سان عقل را در شناخت خدا تعطیل کرده‌اند. خلاصه مشبهه به ظواهر قرآن استناد کرده و خداوند متعال را به موجودات مادی تشبیه کرده اند ولی معطله خدا را غیر قابل شناخت دانسته و راه شناخت خدا را بسته اند.

مهدی در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۵۴ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳ - زکات زندگی:

در ادامه صحبت عاهد اضافه می کنم که میتواند به حدیث " زکات علم، آموختن است" هم اشاره داشته باشد.

یاسر در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۸:

این غزل توسط استاد پرویز شهبازی در تلوزیون گنج حضور برنامه 391 تفسیر شده دوستان میتونن از سایت یا کانال ایشون ببیند.با سپاس از گردانندگان سایت

۷ در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۲۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۱۳ - گفتار اندر اخلاص و برکت آن و ریا و آفت آن:

به اندازه بود باید نمود
خجالت نبرد آنکه ننمود و بود
گویند پادشاهی به راهی میگذشت درویشی دید مچاله بر گلیم خود خفته فرمان داد و درویش را همیان سکه بخشید.حکایت به گوش دیگر کسان رسید.درویشی را خوش آمد پس گاه بازآمدن پادشاه بدان راه گلیم افکند.چون آوای سم اسبان لشکر پادشاه به گوش رسید خود را به خواب زد.دست باز و پا دراز که در دل شاه بیش اثر کند.شاه تا چنین دید فرمان داد دست و پای او بریدند. وزیر شاه را پرسید این کجا و آن کجا?
گفت آن درویش پای را به اندازه گلیم خود دراز و این دیگر پا از گلیمش درازتر کرد.

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱:

● دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غم زده‌ای سوخته بود . حافظ
ـــــــــــــــ
▣ گویا «رخساره برافروختن» و «دلِ غم زده» را سوختن ، شغلِ معشوق است . انگار او در این بیت دارد از سَرِ شغل و کارش برمی گردد .
.....
▣ آیا او که دست به نقلِ ماجرا زده خود یکی از دل سوختگان آن رخسارِ برافروخته است یا مقام و موقعیتِ او در حدِّ یک ناظر و مُطّلع است ؟
....
▣ آیا غم زدگی مُقدّم بر سوختگیِ دل نیست ؟ آیا این غم زدگی نیست که دل را مستعدِ سوخته شدن کرده است ؟
...
▣ آیا این دل هایِ غم زده ی سوخته نیست که برافروختگی آن رخساره را ماندگار کرده و آن را قاب گرفته است ؟
ـــــــ
▣ آیا معشوق ، چیزی به جز چهره اش و عاشق ، چیزی به جز دلِ غم زده یِ سوخته است؟ هر چند به قول سعدی «مرا خود با تو چیزی در میان هست و گر نه روی زیبا در جهان هست»
ــــــ
▣ گفته اند که وضوح ، نقطه ضعف است و هر چه ابهام ها بیش تر باشند ، خُرده روایت ها و زیر متن ها پُربارتر خواهند شد . همچنان که در این بیت ، ما از معشوق فقط رخسارِ برافروخته را داریم و از عاشق ، دلِ غم زده ی سوخته شده را ... ظاهرِ برافروخته ای که باطنی غم زده را به آتش کشانده است و در حالی که زمان ماجرا معلوم است اما مکان ماجرا ، صاحبِ آن رخسار و صاحب آن دل همچنان در ابهامند . ما از آن رخساره فقط برافروختگی را و از آن صاحبِ دل فقط غم زدگی و سوختگی را می دانیم و باز ناگفته نماند که هر برافروخته رخساری مستعدِ دلبری نیست که نه هر که چهره برافروخت دلبری داند ...
ــــــــ
✓ « دوش» می آمد و رخساره برافروخته بود ... چقدر مرا یاد این تکه ی زیبا از رضا براهنی می اندازد که 『 من «حالا» در «دیشب» زندگی می‌کنم』 .
ــــــ
❉ احمد آذرکمان ـ 16 فروردین 98 . حسن آباد فشافویه

مهران در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۳۶ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۵:

با درود و سپاس ، در بیتِ آخر گمانم پینه درست باشد و پنبه غلط است . می‌گوید وصله‌ی روی خرقه‌ی ما از جنسِ دل است . پینه با قافیه‌ها هم سازگارتر است. ارادت

میثم رییسیان در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۲۱ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۱۰) حکایت شیخ ابوسعید با قمار باز:

سلام.وقت بخیر.مطلبی مرتبط با این بیت خوندم. خواستم اطلاع رسانی کنم. به امید مفید بودن.
اگر چون پاکبازان می کنی کار
چو عیسی سوزنی با خویش مگذار
در برخی منابع نقل شده است که خدای تعالی جبرئیل را بفرستاد تا عیسی را از زندان هرادوس ملک بر گیرد بیرون برد و به آسمان چهارم برد و شبه او را بر قتال افکند. خلق درآمدند، قتال را دیدند بر هیئت عیسی! گفتند «عیسی خود تویی، مردمان را به جادوی هلاک کردی و می‌گویی عیسی در اینجا نیست» رسن در گردن به وی کردند و می‌کشیدند. وی فریاد می‌کرد که «من قتّالم نه عیسی»، سودش نداشت تا وی را بردار کردند و بکشتند. آن گه به شک شدند، گفتند «گر این عیسی بود قتّال کو، و گر قتّال بود عیسی کو؟». خدای او را به آسمان چهارم برد چون آنجا رسید ندا آمد فریشتگان را که: بنگرید تا با وی هیچ چیز از دنیا هست، گر نیست او را به آسمان هفتم برید. نگه کردند، با وی درزنی (سوزنی) یافتند در گریبان پلاسی که چهل سال بود تا آن را پوشیده داشت و آن وقت سه شبانروز بود تا عیسی هیچ چیز نخورده بود. چون آن درزن (سوزن) دیدند با وی، ندا آمد که عیسی را هم آنجا بدارید.

میثم رییسیان در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۴۵ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۳) حکایت آن مرد که از اویس سؤال کرد:

سلام وقت بخیر
بنده سعی کردم اطلاعات و بررسی های خودم رو در مورد چند بیت آخر در اختیار دوستان بذارم. امیدوارم مفید و درست باشه.
قلم را سر زدن دائم، از آن است
که او را در دهانی دو زبان است
به گفته اساتید خوشنویسی تراشیدن قلم خطاطی چهارمرحله دارد.بعد از اعمال *فتح* به معنای برداشتن روی قلم و *نَحتِ حواشی* به معنای برداشتن حاشیه ها، به عمل *شق* به معنی شکاف دادن خواهند رسید که اصطلاحا آن را فاق نیز گویند. نوک مورب قلم خوشنویسی دارای دو زبانه است. به زبانه بالایی *وحشی* و به زبانه پایین *انسی* گفته میشود. در مرحله فاق دو زبانه قلم را برابر می کنند. معدودی از خطاطان عقیده دارند که طرف وحشی (زبانه ی راست) را بیشتر از انسی باید ساخت و البته این عقیده طرفدار ندارد و بهتر، مساوی و برابر بودن وحشی و انسی قلم است. مرحله آخر *قط* به معنای زدن سر قلم می باشد.
ترازو چون زبان بیرون زد از کام
به یک یک جو حسابش کرد ایام
زبانه ٔ ترازو ؛ آنچه در میان شاهین ترازو باشد. ترازوهای قدیمی یا اصطلاحا قَپان (ترازوی بزرگ یک پله مخصوص وزن کردن بارهای سنگین) به شکلی بودند که قسمت مدرج برای خواندن وزن، از بدنه ستونیِ ترازو، بیرون زده بود و به انتهای آن نیز شاهین وصل بود. برداشت من از این بیت، این است که ظاهرا بازخواست شدن روزانه ترازو، که همان توزین توسط افراد است، به واسطه این زبان بیرون آوردن از کام که همان پرحرفی است میباشد. به نظربیت بعدی نیز موید این گفته هست. یک نکته این که، ای کاش قابلیت بارگیری تصویر نیز در این سایت کنار مطالب مهیا بود تا با گذاشتن تصویر منظور واضح تر بیان می شد.
از آن سوسن به آزادی رسیده است
که او با ده زبان، گنگی گزیده است
گل سوسن را در ادب فارسی با نماد «آزاد» می شناسند و سرایندگان صفت «آزادگی» سوسن را دست‌مایه شعر خود قرار داده‌اند. همین طور، در ادب فارسی سوسن نماد کسی است در عین «زبان‌آوری»، «خاموش» است. چنانکه عطار نیشابوری نیز گوید:
سوسن چو زبان داشت، فرو شد به خموشی / در سینه او گوهر اسرار نهادند
برخی پژوهشگران آورده اند که به احتمال فراوان منشأ این گل نیز همان شهر شوش و نام سوسن - یا شوشن به معنای شوشی یا گلی که در شوش میروید -از نام همین شهر گرفته شد ه است. گل سوسن به جهت شباهت گلبر گهای دراز آن به زبان، در شعر فارسی به زبا ن آوری مشهور است. در عین حال در میان برخی دیگر از شاعران وجود زبان و خاموش ماندن در این گل، به رازداری نیز تعبیر شد ه است. در تفسیر مفهوم «سوسن ده زبان » و اغراق شاعران در اعداد گلبرگهایش برخی معتقدند که این امر منتسب به مفهوم شوش ده زبان یا چند زبان است. چون شوش در روزگاران کهن - چنانکه در لوح‌های سومری نیز اشاره شده- شهری چند زبانه و کانون زندگی مردمان گوناگون با ده‌ها زبان و گویش گوناگون بوده است.
ان شا الله بنا به گفته شیخ در بیت انتهایی، شبیه دریا که از فرط جوش و خروش، کف به ساحل می آورد، نباشیم و کوه را برگزینیم. البته بیتی که بنده را متحیرکرد بیت بیستم است که میفرماید: ( بسی بت بود گوناگون شکستم کنون در پیش شعرم بت پرستم) والبته امیدوارم درست فهمیده باشم.تشکر. ایام به کام

برگ بی برگی در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۳۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۲ - تخلیط وزیر در احکام انجیل:

مرد باش و سخره مردان مشو
رو سر خود گیر و سر گردان مشو
با سپاس از فرهاد برای زحمت معنی نمودن این ابیات بنظر میرسد منظور از مرد در این بیت انسان باشد همانگونه که در ابیات بسیار دیگری مولانا از مرد برای انسان استفاده کرده است و مراد انسان میباشد اعم از زن و یا مرد .
سپاس فراوان

حسین توفیقی در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۹:

جوزا نامی است هم برای برج سوم (دوپیکر) و هم برای صورت فلکی جبار (شکارچی) و جوزا در این غزل اشاره به جبار است که حمایل دارد. برج سوم حمایل ندارد.

سعید در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۲۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶:

درابتداماایستاده ایم
که غافله ای به نام زندگی(عمر) ازجلو ما عبورخواهدکرد/
خیام میخاهد بگوید...
اگربااثرگذاری وودرک اندازه خودت وارد این غافله شوی / حظ خوبی هم ازآن خواهی برد /
زرنگ کار خویش باش و تارد شدن ورفتن این غافله(تا زنده ای ) ازان توشه ای برای غافله همیشه گی رندگی جاویدت بر گیر ///

محسن ز در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۱۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۳:

ضمناً لازم به یادآوری است که یکی از خوانندگانی که این شعر را بیش از سی سال پیش بصورت آواز اجرا کرده، جناب سراج است ولی متأسفانه این آواز هم مثل بسیاری از آوازهای قدیمی ایشان مطلقاً در دسترس نیست درحالیکه قبلاً به وفور از رادیو و تلویزیون پخش میشد

۱
۲۴۵۹
۲۴۶۰
۲۴۶۱
۲۴۶۲
۲۴۶۳
۵۴۹۴