برون شو ای غم از سینه، که لطف یار میآید
تو هم ای دل ز من گم شو، که آن دلدار میآید
نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او
مرا از فرط عشق او، ز شادی عار میآید
مسلمانان مسلمانان، مسلمانی ز سر گیرید
که کفر از شرم یار من، مسلمانوار میآید
برو ای شُکر کاین نعمت، ز حدّ شُکر بیرون شد
نخواهم صبر گرچه او، گهی هم کار میآید
رَوید ای جمله صورتها، که صورتهای نو آمد
عَلَمهاتان نگون گردد، که آن بسیار میآید
دَر و دیوار این سینه، همیدَرَّد ز انبوهی
که اندر دَر نمیگنجد، پس از دیوار میآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و غم خود میگوید و خواهان رهایی از آنهاست. با آمدن یار و محبوبش، امید و شادی به دلش باز میگردد و از آن چه که دارد، شکرگزاری میکند. او به جامعه مسلمانان نیز خطاب میکند که باید به جهل و کفر خود پایان دهند و راه درست را برگزینند. شاعر احساس میکند که عشق او به یار، فراتر از شادیهای معمولی رفته و دردی عمیق را در وجودش ایجاد کرده است. به طور کلی، این شعر بیانگر عشق، درد و نیاز به تحول در روح و جامعه است.
هوش مصنوعی: ای اندوه، از سینهام بیرون برو، زیرا محبوب به زودی خواهد آمد. ای دل، تو نیز از من دور شو، چون دلبر در حال نزدیک شدن است.
هوش مصنوعی: نمیتوانم به یارم بگویم که خوشحال باشد، زیرا او از خوشحالی گذشته است. عشقم به او به قدری زیاد است که او از ابراز شادی هم شرمنده میشود.
هوش مصنوعی: ای مسلمانان، مسلمانان! بیایید دوباره به اصل خود برگردید و به یاد بیاورید که کفر و نفاق نمیتواند در کنار محبت و عشق به معشوق وجود داشته باشد. عشق و محبت باید به گونهای باشد که حتی در برابر بیاعتناییها و مشکلات، باز هم ایمان و اعتقاد خود را حفظ کنیم.
هوش مصنوعی: برو ای شکر، این نعمت به قدری بزرگ و ارزشمند است که نمیتوان به اندازه کافی از آن سپاسگزاری کرد. هرچند که باید صبر کنم، اما در مواقعی خود این نعمت به کمکم میآید.
هوش مصنوعی: ای تمام ظاهرها و شکلها به پیش روید، زیرا شکلهای جدیدی به نمایش در میآید و نشانههای شما محو خواهد شد، زیرا این تغییرات همواره در حال وقوع است.
هوش مصنوعی: درون این سینه، از شدت احساسات و افکار رنج میکشد و این فشار به حدی است که دیگر در درون جای نمیشود و به سوی بیرون سرریز میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
صبا وقت سحر گویی ز کوی یار میآید
که بوی او شفای جان هر بیمار میآید
نسیم خوش مگر از باغ جلوه میدهد گل را
که آواز خوش از هر سو ز خلقی زار میآید
بیا در گلشن ای بیدل، به بوی گل برافشان جان
[...]
چه بویست این چه بویست این مگر آن یار میآید
مگر آن یار گل رخسار از آن گلزار میآید
شبی یا پرده عودی و یا مشک عبرسودی
و یا یوسف بدین زودی از آن بازار میآید
چه نورست این چه تابست این چه ماه و آفتابست این
[...]
ز من در هجر او هردم فغان زار میآید
خوش آن چشمی که آن هردم بر آن رخسار میآید
به بازی سوی من آمد، به شوخی دل ز من بستد
بدو گفتم: چه خواهی کرد؟ گفتا: کار میآید
چو رفتم بر درش بسیار، دربان گفت کاین مسکین
[...]
سحر گه چون نسیم زلف آن دلدار میآید
درخت شوقم از برگش به برگ و بار میآید
ز توفان خفتگان کوچه را آگاه دار امشب
که سیل گریهٔ این دیدهٔ بیدار میآید
حروف نامهام بینقطه آن بهتر که از چشمم
[...]
نسیم صبح پنداری ز کوی یار میآید
به جانها مژده میآرد که آن دلدار میآید
به صد اکرام میباید به استقبال او رفتن
که بوی دوست میآرد ز کوی یار میآید
بدین خوبی و خوشبویی چنان پیدایی و گویی
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.