ای که لب تو چون شکر هان که قرابه نشکنی
وی که دل تو چون حجر هان که قرابه نشکنی
عشق درون سینه شد دل همه آبگینه شد
نرم درآ تو ای پسر هان که قرابه نشکنی
هر که اسیر سر بود دانک برون در بود
خاصه که او بود دوسر هان که قرابه نشکنی
آن صنم لطیف تو گرچه که شد حریف تو
دست به زلف او مبر هان که قرابه نشکنی
تا نکنی شناس او از دل خود قیاس او
او دگر است و تو دگر هان که قرابه نشکنی
چونک شوی تو مست او باده خوری ز دست او
آن نفسی است باخطر هان که قرابه نشکنی
مست درون سینهها بر سر آبگینهها
نیک سبک تو برگذر هان که قرابه نشکنی
حق چو نمود در بشر جمع شدند خیر و شر
خیره مشو در این خبر هان که قرابه نشکنی
با تبریز شمس دین گرچه شدی تو همنشین
تا تو نلافی از هنر هان که قرابه نشکنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.