گنجور

حاشیه‌ها

مهدی ابراهیمی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷:

-..-
بُوَد که یار نَرَنجَد ز ما به خُلقِ کَریم
که از سؤال مَلولیم و از جَواب خَجِل
"حافظ"
اگر چون وُعّاظِ خُلد‌آشنا و جِنّت‌مکان در فَلسفه نَکوشیم و چَشم از دو دَرِ این جهانِ خراب بِپوشیم و به همین طُرفه‌خَلاصی زین دُنیایِ حاضر و دون قانع باشیم و مقامِ خود را به اَشرَفی ارتقاء نَبخشیم خیلی هم سخت و دِل‌گیر نمی‌گُذرَد ولیکن اِمشبم میلِ آنم هست که چراغ‌خاموش با همین پَر و بالِ مَگسی یک‌دو پِلّه از مَنبرِ اَندُه بالا شُده و در چُرت‌که دَر و سَری به صحرایِ مَحشَرَش بِزَنم، همانا که نوحه‌ی‌ِ ما خوَش و به چَشِتان باشد.
.
به دو چَشمِ تو که چَشم از تو به انعامم نیست》
.
_
.
{(ع)یدِ} {(رُخ)سارِ} تو(کو؟) (تا؟) {(ع)اشِقان}
(دَر) (وَفایَت) (جانِ) خود(قُربان) کُنند}
.
او در پیِ پُرسش‌هایِ کلیدی و بُنیادی در آفرین‌َ‌ش و پاسُخ‌هایِ جانانه‌ست و زین‌رو بی‌پرده در بازیِّ لُغات، حرفِ خودش را خوش می‌زند تا به پَرِ قَبایِ یار بَر نَخورَد و عبایَ‌ش نیز، گَهگاهی هم در رُخ و راستایَ‌ش به فاش، در آه و ناله و فریاد و آفرین می‌کوشد.
.
.
(پیرِ) ما گُفت {خَطا بَر قَلمِ صُنع نَرفت}
(آفرین) بَر {(نَظَرِ) پاکِ} {خطا‌پوشش (باد)}
.
.
《عیدِ رُخسارِ تو کو تا عاشِقان
در وَفایَت جانِ خود قُربان کُنند》
_
.
آری او در انجام به چشمِ رُ(خِ) و عینِ عین(ع)، (عید و عاشقان)، چَشم ما را در تایِ رُخسارَش مُنَوَّر کرده و بُرد. زِ همان اِپتدا با آسِ دِل از دَر دَرآمد و سپس آن کو(یِ) لاکَردار،( کو)یی که سر تا قَدَمش در عیبِ بَری بود و از سرِ تا و سازِش و نُمایش خبری نیست ، و وَز آن‌ روست که (تا)یی چند چِهره را به رُخِ ما و روزگار کَشیده است، ماه، ماهِ قُربان است و روز، روزِ داس و خونریزیّ و قُربانی و عاشقانی که به پایِ خود سر در جان و فَرجام دارند و به پایِ خود به تن تا وعده‌گاه به تا و قربانی شُده‌اند و امّا تمامِ زیباییِ کار در جایِ دگر است.
آری آن جا که روزِ قربانی دهم ماهِ تازی‌ست[ دَهُم ماهِ ذیحجه] و از داسیِ ماه ده روزی گُذشته است و ماه رو به کمال و تمامی نهاده و از نو ز چهاردهی میلِ به داسی، و او در ده روز پس از رویَت ماهِ عرب این پُرسش را دارد که (کو) جلوه‌ای ز ابرویِ همچون هلالِ تو تا در وفایِ ماهی‌ات جان و روان و دل و دین را همه در بازم و توفیر کُنم.
.
.
کافر مَبیناد این غَم که دیده‌ست
از قامَتَت سرو از عارِضَت ماه》
.
.
گو شمع میارید در این جمع که اِمشب
در مَجلسِ ما ماهِ رُخ دوست تَمام است
"حافظ"
تنها در تایِ آن‌ (دَرِ) اَفسون‌گَرش باشیم
_____
(تا) عاشِقان (به) بویِ نَسیمَش {(دَهَن)د} (جان)
بِگشود نافه‌ای و (دَرِ) آرِزو بِبَست
"حافظ"
____
.
(تا) (آ)سمان ز (حلقه) (به‌گوشانِ) {(م)(ا)} شود
(کو) (عشوه‌ای ز ابرویِ) همچون (هِلال) تو
"حافظ"

محسن در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۴۹ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » از ازل نوشته [۳۴-۲۶] » رباعی ۲۹:

با سلام و احترام.
به نظر این حقیر چه بسا مراد خیام از هفت و چار، هفت روز هفته و چهار هفته ماه و در کل گذر زمان یعنی گذشت روز و هفته و ماه و سال نباشد.
این نظر شخصی بنده بود ان شااله به اساتید برنخورد.

سیاوش در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۰۶:۵۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۰۷:

ضمن عرض سلام؛ معنی مصرع (بی داغ تو عضوی به تنم نیست چو طاوس) چیه؟

حامد در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۴۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱:

واقعا این بین قوی ترین قرص اعصاب هست

مهدی ابراهیمی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸:

بر جمالِ تو چُنان صورتِ چین حیران شد
که حدیثش همه‌ جا بَر در و دیوار بماند
"حافظ"
در اپتدا این گونه به نظر می آید که؛
《صورتِ زیبایِ چینی ، در برابرِ چهره دل‌رُبایِ تو چُنان مات و شگفت‌ زده گشته که آثارِ آن حیرت همه جا بر در و دیوار به صورتِ نقش باقی مانده است》
(دکتر جلالیان)
_
.
ولیکن آیا از ذهنِ درخشانِ او تنها این نیّت و معنی اراده گشته و بر‌ می‌آید و به یادگار مانده است؟ و وی در کوششِ و زنهارِ دِگر چون سعدی‌جان، جمال و جلوه ی یار را به گَزندِ چین و فُسوسِ زیانِ به پوشیدگی نَشِکسته است.
.
[این دولتِ ایّامِ نِکویی بِسَر آید]
.
و یا بیمِ آن نمی‌رود که این رُخِ زیبا در زیانِ فتحه و ضمه در ریش و سِبلَت و چین و شِکَست شود و حدیثِ حیرانی‌اش این بار باژگونه بر در و دیوار چون انگور تا چین بِشوَد.
آن شاعرِ غم‌پَرست و مهربان این‌بار در ناپرهیزی‌ای نیم‌چه تهدیدی و زنهاری در خیال به رویِ یارَش کشیده است، وگرنه حتا به خیال نیز مات و افتاده یار است.
.
گفتم که ماهِ من شو گُفتا اگر بَر آید》
___
.
روز و شب خوابم نمی‌آید به چشمِ غم‌پَرست
"حافظ"

مهدی ابراهیمی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸:

که طاقِ ابرویِ یارِ مَنَش مُهَندِس شُد
"حافظ"
آن نقاش، مانی‌وار، چون معماری از بَرَش مهندسی کار کرده و قوسی به طاق و رَواق تا به بَرَش کَشیده است.
_____
.
سعدی‌جان در داستانی به پَند و اَندرزی دلِ یار را تا بدآنجا خالی می‌کُند که مپُرس و کَس را یارایِ شنودنَ‌ش نیست.
____
.
در عنفَوانِ جوانی، چنان که اُفتد و دانی، با شاهدی(طالبی) سری و سرّی داشتم به حُکمِ آنکه حَلقی داشت طَیّبُ الاَدا وَ خَلقی کَالبَدرِ اِذا بَدا.
آنکه نَباتِ عارِضَش آبِ حیات می خورد
در شِکَرش نِگه کُند هر که نَبات می خورد
اتّفاقاً به خلافِ طَبع از وی حرکتی بدیدم که نَپسندیدَم. دامن ازو در کَشیدم و مُهره ی مِهرش بَرچیدم و گفتم:
برو هر چه می‌ بایدت پیش گیر
سَرِ ما نداری سَرِ خویش گیر
شنیدَمش که همی‌رفت و می‌گُفت:
شَپَّره، گر وَصلِ آفتاب نخواهد
رونَقِ بازارِ آفتاب نَکاهَد
این بِگُفت و سَفر کرد و پَریشانیِ او در من اثر.
فَقَدتُ زَمانَ الوَصلِ و اَلمرئُ جاهِلُ
بِقَدرِ لَذیذ العَیشِ قَبلَ المَصائِبِ
باز آی و مرا بِکُش، که پیشَت مُردن
خوشتر که پس از تو زندگانی کردن
اما به شُکر و منّت باری پس از مُدّتی باز آمد. آن حَلقِ داودی مُتغیّر شده و جَمالِ یوسفی به زیان آمده و بَر "سیبِ زنخدانش" چون "بِه"، (گَردی) نشسته و رونقِ بازارِ حُسنَش شِکسته. مُتَوَقّع که در کِنارش گیرم، کَناره گرفتم و گُفتم:
آن روز که خطِّ شاهِدَت بود
صاحب‌نظر از نَظَر بِراندی
امروز بیامدی به صُلحَش
کَش فَتحه و ضَمه بَر نِشاندی
تازه بهارا وَرَقت زرد شد
دیگ منه، کآتش ما سرد شد
چند خرامی و  تَکبُّر کُنی
دولتِ پارینه  تَصَوُّر کُنی
پیشِ کسی رو که طلبکارِ تُست
ناز بَرِ آن کُن که خریدارِ تُست
سبزه در  باغ گُفته‌اند خوشسَت
داند آنکس که این سُخَن گوید
یعنی از رویِ نیکُوان خطِ سبز
دلِ عُشاق بیشتر جوید
بوستانِ تو گَندِ نازاری‌ست
بس که بَر می‌کُنی و می‌روید
گر صبر کنی وَر نَکُنی، مویِ بناگوش
[این دولتِ ایّامِ نِکویی بِسر آید]
گر دست به جان داشتمی همچو تو بر ریش
نَگذاشتَمی تا به قیامت که بَر آید
سوال کردم و گُفتم جمالِ رویِ تُرا
چه شد که مورچه بَر گردِ ماه جوشیده‌ست
جواب داد نَدانم چه بود رویم را
مَگر به ماتَمِ حُسنَم سیاه پوشیدست》
گلستان: باب پنجم ، در عشق و جوانی
___
.
بر جَمالِ تو چِنان صورَتِ چین حیران شد
که حدیثَش همه جا بر دَر و دیوار بماند
"حافظ"
ولیکن با وان نیکُوی و جَمال در‌ تتمه

مهدی ابراهیمی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸:

حافظ سُخَن بِگوی که بَر صَفحه ی جهان
این نَقش مانَد از قَلمَت یادِگارِ عُمر
"حافظ"
از بَرِ وجودِ عزیز‌‌ و شریف‌زَرَش زبانِ قلم دراز و رویِ کاغذ سپید تَر گشته‌ است، باری، وَندر این دایره، وان سرگشته‌ی پابرجا به‌ جانی نازُکانه در سیاهه ی دَوات گشت و می‌رود و به ماتی می‌چَمَد و می‌ماند و دستی ز همه می‌بَرد.
_____
.
حال در تایِ سِحْرِ چشمِ جادُوِ عابد‌فریبِ (او) حیران مانده و در نظّاره‌ی بازیَّ‌ش مُژه بَر هم نزنیم.
.
.
(گَشت بیمار) که [چون چَشمِ تو] (گَردَد) [نَرگس]/ (شیوه‌ی او) [نَشُدَش حاصِل] [و بیمار بِماند]
____
.
در انجام به اَفسون آغاز کرد، آری به بَرچیدن و در کنارِ هم نشاندَنِ لُغاتِی چون [گَشت و بی‌مار]، گَشتی که از گُذار و گَزیدن و گردیدن می‌آید و آن گاه کارسازیِ چشمِ چون تریاکِ تو که در آن میانه بانیِّ آن فِتنه و گُزیدن و آشوب گَشته‌ است و آن هم به طُرفه‌فُتّانی و لابُد گَزیدنی، که [می‌گردد] و می‌چیند و سپس نَرگِس بی‌چاره‌یِ روشندل و بی‌نوا که در آن راه، حاصلی، نه کِشته است و نه‌ دَرَویده‌ است، ولیکن آن ساحرِ تَردَست دست‌کَشَش نیست و راه را روشن‌ تَر می‌نُماید، اندک‌اندک و به(شیوه‌ی او)، و کس نیست که در بَلایِ چشمِ او ابرُوی بِنِشانَد، در نِگرانی‌ش خوَش و چَشان باشیم.
.
[خوابِ آن نرگسِ فُتانِ تو بی‌چیزی نیست]
.
[نروَد اَهلِ نظر از پیِ نابینایی]
___
.
در‌ مَستی و بیماری و شَهلایی نورِ چَشم و سیاهی(سو)، می‌گردد و می‌گردد و در کِناره می‌رود و گوشه می‌گُزیند و گاهن تا آن جا که اُفتد و دانی می‌شود، باری، تا سپیدیِ مَحض، تا نَرگسی، تا (چَشم‌سِفید)ی تا روشندلی، و در فرجامی خوَش و بیمار‌گونه، مات و خیره و بیمار می‌ماند و آنجاست که کارسازی‌ای در کار نیست و کار از کارها گُذشته است.
__
.
دی در گُذار بود و نَظَر سویِ ما نکرد
بیچاره دل که هیچ نَدید از گُذارِ عُمر
"حافظ"
__
.
(دِل) ز {ما} (گوشه) [گِرفت] {اَبرویِ دِلدار کُجاست}》
_
.
(خیالِ سبزخطی) [نَقش] (بَسته‌ام) (جایی)》

زهرا در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۵۴ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۳۲:

با سلام
بیت دوم از جهت صحت وزن میخانه ای درست می نماید

مهدی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۴۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۰:

دوستان معنی این جمله چی میشه؟
« و بر سیب زنخدانش چون به گردی نشسته»

زهرا در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۴۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۶۶:

با سلام
در بیت سوم مصرع دوم فکر میکنم پیچ و تاب درست باشد.

برگ بی برگی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

با درود بر شما نهال گرامی
بنظر میرسد همانگونه که گنجور مرقوم نموده اند صحیح باشد
گل را مجنبان هر دمی ، تا آب تو صافی شود
تا درد تو روشن شود ، تا درد تو گردد دوا
و میفرماید گل و لای وابستگی های این جهانی را با چسبیدن به آنها و پیروی از نفس خود مجنبان تا گل ته نشین شده و آب جریان زندگی ات در تو جاری شود .تا درد ته نشین شده شراب تو از تیرگی به در آمده و روشن شود و به سطح و بالای سبو رفته و قابل نوشیدن شود (توسط شاه) و فقط در این صورت است که درد تو دوا خواهد شد و از رنج رها خواهی شد .(درد یا ته نشین شراب را تمی نوشند)
موفق باشید

همیرضا در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۵۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۱۷ - حکایت:

«آیا» در همین نقش در جای دیگر در شعر سعدی به کار رفته است و اتفاقا در ترازوی دو مصرع مقابل و در جایگاه «آوخ» گذاشته شده:
«آیا که به لب رسید جانم
آوخ که ز دست شد عنانم»

حسن ناظم در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۵:

به که ماند به که ماند به که ماند به که ماند

امیر رضا احمدی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۲۶ دربارهٔ شاطر عباس صبوحی » دوبیتی‌ها » چشم تر:

با تقدیم درود و احترام، این رباعی را بدین صورت هم شنیده ام :
ای دلبر عیسی نفس ترسایی
خواهم که به بزم من تو با ترسایی
گه بوسه بگیری یکزمان از لب جام
گه بر لب خشک من لب ترسایی

علی علیمردانی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲۲:

« تو نه آن شکرجوابی که جواب من نیایی
مگر احمقم گرفتی که سکوت شد جوابم »
ضرب المثل معروف : « جواب ابلهان خاموشی است» به صراحت در مصرع آخر این غزل آمده به گونه ای که به طور مشخص ، در زمان حیات مولانا هم این ضرب المثل کاربرد داشته و مولانا با کنایه به معشوق، از آن استفاده نموده .
بنابراین ، عمر ضرب المثل یاد شده، حداقل از 800 سال بیشتر است.
--------------------------------------------------

یاسمن در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۰۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳:

منظور از میان در بیت سوم در اصطلاح صوفیه وجود سالک است وقتی که دیگر هیچ حجابی نباشد

سام در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۲۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۸:

گر نبود بالش آگنده پر
خواب توان کرد خزف زیر سر
خزف به معنی سفال
به تصحیح: محمدعلی فروغی

علی رضا صادقی در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۰۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۷ - حکایت:

بیت سوم: ای هوشمند، به درگاه خداوند دادگر فریاد کن و از او داد بخواه نه آن که از او گله و شکایت کنی.
(تعلیقات بوستان، چاپ دکتر یوسفی)

نامدار پورخیری در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹:

بیت 9 : ظاهراً «منش» افتادگی الف دارد. همانطور که خانم ایراندوخت گرامی نوشته اند. مرحوم استاد فروزانفر در کلیات شمس تبریزی یک جلدی چاپ امیرکبیر هم منشا آورده است

امیر اثنی عشری در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۳۵ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۲:

در بیت چهارم ، مصرع دوم سوال (به معنی درخواست) به اشتباه سال نوشته شده است
ای دل، نگفتمت که: مخواه از لبش مراد؟
دیدی که: چون شکسته شدی از سال خویش؟

۱
۲۳۹۸
۲۳۹۹
۲۴۰۰
۲۴۰۱
۲۴۰۲
۵۵۴۰