هر لحظه وحی آسمان آید به سر جانها
کاخر چو دردی بر زمین تا چند میباشی برآ
هر کز گران جانان بود چون درد در پایان بود
آنگه رود بالای خم کان درد او یابد صفا
گل را مجنبان هر دمی تا آب تو صافی شود
تا درد تو روشن شود تا درد تو گردد دوا
جانیست چون شعله ولی دودش ز نورش بیشتر
چون دود از حد بگذرد در خانه ننماید ضیا
گر دود را کمتر کنی از نور شعله برخوری
از نور تو روشن شود هم این سرا هم آن سرا
در آب تیره بنگری نی ماه بینی نی فلک
خورشید و مه پنهان شود چون تیرگی گیرد هوا
باد شمالی میوزد کز وی هوا صافی شود
وز بهر این صیقل سحر در میدمد باد صبا
باد نفس مر سینه را ز اندوه صیقل میزند
گر یک نفس گیرد نفس مر نفس را آید فنا
جان غریب اندر جهان مشتاق شهر لامکان
نفس بهیمی در چرا چندین چرا باشد چرا
ای جان پاک خوش گهر تا چند باشی در سفر
تو باز شاهی بازپر سوی صفیر پادشا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به مضامین روحانی و فلسفی اشاره دارد و به جستجوی معنای عمیق زندگی میپردازد. به بیان شاعر، وحی آسمانی بهطور مداوم به جانها میرسد و انسانها باید از دردها و مشکلات دنیایی عبور کنند تا به حقیقت و صفا برسند. او به تصویر شعله و دود اشاره میکند تا نشان دهد که وجود انسانی ممکن است همچون شعله نورانی باشد، ولی در عین حال دچار اضداد و مشکلاتی چون دود است. با کاهش بارهای اضافی زندگی، انسان میتواند به نور وجود خویش دست یابد. در نهایت، شاعر به جانهای تشنه و مشتاق یادآور میشود که باید به ریشههای خویش و حقیقت نهایی زندگی رجوع کنند و از سفر دنیایی به مقام والای خود باز گردند.
در هر لحظه، پیامهای آسمانی به قلبها الهام میشود، که آخر تا کِی همچون ته ماندهای بیارزش بر روی زمین زندگی میکنی؟ ظاهر شو و خود را پدیدار کن!
راهنما_اِریس: هر کس که خواهش و خواستش ، رسیدن به اقیانوس آگاه بخش خدا باشد درد و رنجش به پایان می رسد ( و زمانی که راه رسیدن به او بشناسد ) ، شروع به نوشیدن شراب حضور و مشاهده گری از خم ذهن می کند تا دلش پاک شود و صفا گیرد .
راهنما_اِریس: : گِلِ چسبنده خواهشهای بدن رو در دریای تفکرات و اوهام دل ، بها نده تا این آب در دل ، آرام و صاف بشود ( افکار و توجه ات به لذت جوئی بدن نباشد ) ، تا بخاطر صاف شدن آب در دل ، افکار و خواست تو ، درست جهت بگیرد و دردت خودش را نشان دهد تا بتوانی دوای آن را پیدا کنی
راهنما_اِریس: این شعله شمعِ آگاه بودنِ جان ،دائما روشن است تا تو از چیزی آگاه شوی ، اما نتیجه آگاه شدنِ تو از موضوعات و واکنش تو نسبت به موضوعات ، موجب تولید کارما (دود) در دل می شود و با فکر کردن و خواستنِ نتایجِ آن کارما و دود تولید شده ، دوباره کارما و دود بیشتر در دل پدیدار می شود . و زمانیکه که این افکار و توهمات برای تحقق آن خواست و کارمای اول بیشتر شود ، تمامی آینه های دل را دوده افکار و توهمات و تخیلات و تصورات و تجسمات پر می کند و دل درخشش را از دست می دهد و بخاطر دوده بر اینه های دل ، تو نمی توانی حقایق چیزها را همانطور که هست ببینی .
راهنما_اِریس: اگر به حضور و مشاهده بشینی و تنها نور آگاه بودنِ جان را بر خودت بگذاری و از نور شمع خودت بهره مند شوی و تولید کارما و دود نکنی ، آینه های دل درخشان می شوند و هم دلت روشن می شود و هم قسمت تاریک ذهن و ریشه ذهن که تو را در نادانی نگه داشته روشن می شود .
راهنما_اِریس: اگر بخواهی در دریای دلی که با خواهشهای بدن و نفس گل آلود شده و و آن دریای گل آلود که میان تو و پرده دل است ، نگاه بندازی یا به مشاهده ان بنشینی ، نمی توانی ان ماه یا بازتاب نور جان را ببینی و نه می توانی فلک یا آسمان ذهن که تقدیر تو از آنجا می آید را ببینی . اگر هوا و نفس تو [ که همچو پیله به دور نور شمعِ آگاه بودن توست) با چسبندگی به دنیا تیره شود ، دیگر نمی توانی بازتاب نور جان و چشمه نور جان را ببینی .
راهنما_اِریس: با بکارگیری توجه و نگهداری توجه در لحظه حال ، و با آگاه بودن از تنفس ، نفس آرام می گیرد و خواهشهای نفس در دل فروکش می کند و نفس صاف و پاک می شود . با آگاه بودن از تنفس ، آینه های دل نیز صیقل می خورند و تنها آگاهی از تنفس در دل منعکس می شود و این موجبِ پدیدار شدنِ تنفس زیبا به عنوان یک مفهوم ( باد صبا ) در دل می شود . [ و با آگاه و شاهد ماندن از باد صبا ، به مه یا نور جان می رسی]
راهنما_اِریس: با بودن با تنفس به صورت یک مفهوم / تک فکر در دل ، تو دیگر دچار افکار و خواهشهای مادی نمی شوی و ان خاطرات گذشته را دیگر به لحظه حال نمی آوری و سینه و دلت سبک میشود . اگر یک آن ، نفس یا من ، جذب این تنفس زیبا شود ، دیگر از نفس یا من چیزی باقی نمی ماند و فنا می شود .[ نفس یا من در حالت خموشی می رود ]
راهنما_اِریس: این نور جان که در قفس دل ( جهان مادی ) زندانی شده ، اشتیاق این را دارد که زودتر به جهانهای غیر مادی که لامکان و لازمان است برگردد ( چون از آنجا آمده )، اما این نفس حیوانی آدمی (بخاطر نادانی و حرص و آز و نفرت و بیزاری ) ، به دنبال جوابها در جهان مادی می گردد و دائما دچار سوال و عدم یافتن پاسخ صحیح می شود( و در درد و رنج بی پایان است . )
راهنما_اِریس: ای نور جانِ زندگی بخش ، تا چه مدت زمان می خواهی از این کالبد به کالبد دیگر وارد شوی و جان ببخشی . تو یک ذره از اقیانوس جانان هستی ، خودت رو به اصل خودت ، باز گردون .[ وگرنه بخاطر کارماهای نفس ، مجبوری در بین کالبدها در سفر باشی ]
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
کوس تو اندر خوردنی، هر روزگار اندر منه
باد برگست و قفا سفت و سیل و عصا؟
ای گنبد زنگارگون ای پرجنون پرفنون
هم تو شریف و هم تو دون هم گمره و هم رهنمون
دریای سبز سرنگون پر گوهر بی منتها
انوار و ظلمت را مکان بر جای و دائم تازنان
ای مادر نامهربان هم سالخورده هم جوان
[...]
طال اللّیالی بَعدَکُم و اَبیَضَّ عَینی مِن بُکا
یا حَبّذا اَیّا مَنا فی وَصلکم یا حَبّذا
آه از غم آن خوش پسر کز هجر او عمرم به سر
رفت و نیامد زو خبر جز حسرت و رنج و عَنا
اندر فراق دلبرم حیران شد این دل در برَم
[...]
زلف و رخت چون روز و شب زان زلفکان بلعجب
افگنده در شور و شغب جان و دل عشاق را
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بیمنتها
ای آتشی افروخته، در بیشهٔ اندیشهها
امروز خندان آمدی، مفتاح زندان آمدی
بر مستمندان آمدی، چون بخشش و فضل خدا
خورشید را حاجب تویی، اومید را واجب تویی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.