گنجور

 
صائب تبریزی

غمزه‌اش افزود در ایامِ خط بیداد را

زنگِ زهرِ جانستان شد تیغِ این جلّاد را

حسن بی‌‌رحم است، ورنه دودِ تلخِ آهِ من

آب گرداند به چشم آیینهٔ فولاد را

ساده‌لوحی بین که می‌خواهم شکارِ من شود

حلقهٔ چشمی که در دام آورد صیاد را

آتشین‌رویی که من در زلفِ او دل‌بسته‌ام

پنجهٔ خورشید سازد شانهٔ شمشاد را

پنجهٔ مژگانِ گیرایی که من دیدم ازو

زر ز دست‌افشار سازد بیضهٔ فولاد را

آتشِ گُل گر به این دستور گردد شعله‌ور

سرمه سازد در گلوی بلبلان فریاد را

صائب از روی ارادت هر که تن در کار داد

می‌کند دستِ نوازش سیلیِ استاد را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را

باز بر خورشید پوش آن جوشن شمشاد را

باز چون شاگرد مومن در پس تخته نشان

آن نکو دیدار شوخ کافر استاد را

ناز چون یاقوت گردان خاصگان عشق را

[...]

امیرخسرو دهلوی

شب به روز آمد بسی کز دل نهادی یاد را

جان ز تن آمد برون بویی ندادی باد را

سر به دیوار سرایت می زنم تا بنگری

زانکه با باز شکاری خوش بود صیاد را

بازوی هجرت قوی در کشتن بیچارگان

[...]

جامی

پیر ما بگذاشت آخر شیوه زهاد را

ساخت فرش میکده سجاده ارشاد را

خورده ام پیش از نماز صبح می بهر خدا

ای امام امروز با مطرب گذار اوراد را

چنگ استادی ست درس عشق گو مطرب کجاست

[...]

صائب تبریزی

ره مده در خط مشکین، شانه شمشاد را

نیست حاجت حک و اصلاحی خط استاد را

نیست ممکن یک نظر خود را تواند سیر دید

گر کند آیینه شیرین تیشه فرهاد را

طوق منت، گردن فرمانبران را لایق است

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
طغرای مشهدی

در هنرمندی ز مردن نیست غم استاد را

زنده دارد کار شیرین، تا ابد فرهاد را

تا ابد آدم نخوردی نیم گندم از بهشت

در ازل خوردی اگر یک جو غم اولاد را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه