گنجور

 
مولانا

جاء الربیع و البطر زال الشتاء و الخطر

من فضل رب عنده کل الخطایا تغتفر

آمد ترش رویی دگر یا زمهریرست او مگر

برریز جامی بر سرش ای ساقی همچون شکر

اوحی الیکم ربکم انا غفرنا ذنبکم

و ارضوا بما یقضی لکم ان الرضا خیر السیر

یا می دهش از بلبله یا خود به راهش کن هله

زیرا میان گلرخان خوش نیست عفریت ای پسر

و قایل یقول لی انا علمنا بره

فاحک لدینا سره لا تشتغل فیما اشتهر

درده می بیغامبری تا خر نماند در خری

خر را بروید در زمان از باده عیسی دو پر

السر فیک یا فتی لا تلتمس فیما اتی

من لیس سر عنده لم ینتفع مما ظهر

در مجلس مستان دل هشیار اگر آید مهل

دانی که مستان را بود در حال مستی خیر و شر

انظر الی اهل الردی کم عاینوا نور الهدی

لم ترتفع استارهم من بعد ما انشق القمر

ای پاسبان بر در نشین در مجلس ما ره مده

جز عاشقی آتش دلی کید از او بوی جگر

یا ربنا رب المنن ان انت لم ترحم فمن

منک الهدی منک الردی ما غیر ذا الا غرر

جز عاشقی عاشق کنی مستی لطیفی روشنی

نشناسد از مستی خود او سرکله را از کمر

یا شوق این العافیه کی اضطفر بالقافیه

عندی صفات صافیه فی جنبها نطقی کدر

گر دست خواهی پا نهد ور پای خواهی سر نهد

ور بیل خواهی عاریت بر جای بیل آرد تبر

ان کان نطقی مدرسی قد ظل عشقی مخرسی

و العشق قرن غالب فینا و سلطان الظفر

ای خواجه من آغشته‌ام بی‌شرم و بی‌دل گشته‌ام

اسپر سلامت نیستم در پیش تیغم چون سپر

سر کتیم لفظه سیف حسیم لحظه

شمس الضحی لا تختفی الا بسحار سحر

خواهم یکی گوینده‌ای مستی خرابی زنده‌ای

کآتش به خواب اندرزند وین پرده گوید تا سحر

یا ساحراء ابصارنا بالغت فی اسحارنا

فارفق بنا اودارنا انا حبسنا فی السفر

اندر تن من گر رگی هشیار یابی بردرش

چون شیرگیر او نشد او را در این ره سگ شمر

یا قوم موسی اننا فی التیه تهنا مثلکم

کیف اهتدیتم فاخبروا لا تکتموا عنا الخبر

آن‌ها خراب و مست و خوش وین‌ها غلام پنج و شش

آن‌ها جدا وین‌ها جدا آن‌ها دگر وین‌ها دگر

ان عوقوا ترحالنا فالمن و السلوی لنا

اصلحت ربی بالنا طاب السفر طاب الحضر

گفتن همه جنگ آورد در بوی و در رنگ آورد

چون رافضی جنگ افکند هر دم علی را با عمر

اسکت و لا تکثر اخی ان طلت تکثر ترتخی

الحیل فی ریح الهوی فاحفظه کلا لا وزر

خامش کن و کوتاه کن نظاره آن ماه کن

آن مه که چون بر ماه زد از نورش انشق القمر

ان الهوی قد غرنا من بعد ما قد سرنا

فاکشف به لطف ضرنا قال النبی لا ضرر

ای میر مه روپوش کن ای جان عاشق جوش کن

ما را چو خود بی‌هوش کن بی‌هوش خوش در ما نگر

قالوا ندبر شأنکم نفتح لکم آذانکم

نرفع لکم ارکانکم انتم مصابیح البشر

ز اندازه بیرون خورده‌ام کاندازه را گم کرده‌ام

شدوا یدی شدوا فمی هذا دواء من سکر

هاکم معاریج اللقا فیها تداریج البقا

انعم به من مستقی اکرم به من مستقر

هین نیش ما را نوش کن افغان ما را گوش کن

ما را چو خود بی‌هوش کن بی‌هوش سوی ما نگر

العیش حقا عیشکم و الموت حقا موتکم

و الدین و الدنیا لکم هذا جزاء من شکر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۱۷۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ناصرخسرو

چشم تو خورشید و قمر گنج تو پر در و گهر

جود تو هنگام سحر هم بر خضر هم بر شجر

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
سنایی

ای یوسف حسن و کشی خورشید خوی خوش سیر

از سر برون کن سرکشی امروز با ما باده خور

زین بادهٔ چون ارغوان پر کن سبک رطل گران

با ما خور ای جان جهان با ما خور ای بدر پدر

ای خوش لب شیرین زبان خوش خوش در آ اندر میان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
سوزنی سمرقندی

خط نگار ترک من چون طوق قمری بر قمر

یا چون قطار مور بر گرد قمر بسته کمر

وان زلفق پرچین و شکن خمیده چون پشت شمن

بر روی آن سرو چمن ژولیده مو افروز بر

خط بدیع آیین اووان زلف مشک آگین او

[...]

اثیر اخسیکتی

افدیک یا خیر البشر، ای تاج عالم بلکه سر

چونت فتاد اینجا گذر، این المقام ایش الخبر

چون گفت شرعت طرقوا، شاها بمیدان شو زکو

از دوستان بربای کاو، از دشمنان بردار سر

نو کن روش را داستان، بشکن طلسم باستان

[...]

مولانا

ای شاهد سیمین ذقن درده شرابی همچو زر

تا سینه‌ها روشن شود افزون شود نور نظر

کوری هشیاران ده آن جام سلطانی بده

تا جسم گردد همچو جان تا شب شود همچون سحر

چون خواب را درهم زدی درده شراب ایزدی

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه