گنجور

حاشیه‌ها

دهقان در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۱۷ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۸:

اصلاح فرمایید:
هر آنکه ایزدش این چهار چیز ، روزی کرد
و یا
هر آنکه ایزدش این هر چهار ، روزی کرد

بابک در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۳:

ای همای خوش لقا و زیبا، شادباش، که سایه تو، و زیبائی تو، بهاریست، که همه هستان، از آن، زنده می‌شوند، و پر و بال ترا می‌یابند، تا بتوانند پروازکنند.

شمس در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۳۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴:

درود جناب حسین
بنظرم منظور شاعر در بیت دوم خیلی روشن است. چنانکه در بیت اول توصیف می کند که مردگان همه اش خاک و غبار گشتند و در بیت دوم، با تعجب و با نوعی تجاهل عارفانه می پرسد که این شراب مرگ چی شرابی است که این همه آدم را شبیه ذرات دیگر خاک و غبار، تا روز محشر بیخود و بی خبر از همه عالم انداخته است.

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰:

دلم در دام موهای زیبایت، به خود گرفتار است.با غمزه ات بکش دلم را که سزاوار همین است.
ایهام:شوق و تعلق به زیبایی های تو مرا به گوهر درونی خویش رسانده اکنون که رها شده ام با جلوه ای خاص مرا به نیستی و فنا برسان که شایسته گرفتار عشق توست.
گرت ز دست برآید مراد خاطر ما
به دست باش که خیری به جای خویشتن است
برای آرزوهای درونم(فنا و نیستی) اگر می توانی آماده باش که برترین کار است.
3-ای معشوق شیرین گفتار قسم به جانت که در این شب های تاریک فراق چون شمع به شوق نیستی ام می سوزم.
4-وقتی شوق عشق داشتی گفتم ای بلبل:عاشق نشو که آن گل رها و بی نیاز از عشق توست.
5-بوی خوش گل نیازمند مشک "چین و چگل" نیست و از درون گلبرگهای خویش است.
6-به سوی ارباب بی مروت دهر (قبله آرزوهای جانهای سرگردان)شوق نیاور که گنج آسایش جانت در درون است(پیر و مراد درونی)
7-حافظ در این فراز و فرودها بر شوق درونی خویش استوار است.(خواسته های بیرونی ما عوض می شوند اما درون همه انسانها د رهمه انسانها یک شوق مشترک دارد)

آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

اینستاگرام:drsahafian

علی در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۷:۳۷ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - شکوه از حبس و زندان:

رَباب (Rabab) یک ساز قدیمی است که خاستگاه آن خراسان دوره اسلامی، سیستان و بلوچستان و افغانستان می‌باشد.[1][2] این ساز با نام رباب بیش از یک هزار سال قدمت دارد و نام پارسی‌اش رواده می‌باشد.[3] در متون باستانی و یونانی و به ویژه در لاتین «پندورا پرزاروم» نگاشته شده‌است.

علی در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۷:۳۵ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۳ - در حق خویش گوید:

سازهای زهی
کمانه‌ای
غژک • کمانچه • رباب • بم صراحی • شاه‌کمان
زخمه‌ای
بربط (عود) • چنگ • دوتار • قانون • رباب • سلانه • سه‌تار • تنبور • تار • بم‌تار • شورانگیز • باغلاما • دیوان • چگور (قپوز) • کرشمه • ساغر • تنبورک
ضربه‌ای
سنتور

علی در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۷:۳۴ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۵ - مدح منصور بن سعید:

سازهای زهی
کمانه‌ای
غژک • کمانچه • رباب • بم صراحی • شاه‌کمان
زخمه‌ای
بربط (عود) • چنگ • دوتار • قانون • رباب • سلانه • سه‌تار • تنبور • تار • بم‌تار • شورانگیز • باغلاما • دیوان • چگور (قپوز) • کرشمه • ساغر • تنبورک
ضربه‌ای
سنتور

تنها خراسانی در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۶:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸:

رفاقت با کیمیا ی سعادت یعنی زندگی بر پایه و مدار اخلاق.
آنجاست که دکتر سروش نازنین (رضوان الله تعالی) برای اخلاقی زیستن و هدفمند زیستن توصیه می کند به مطالعه کتاب ارزشمند غزالی بزرگ و سعدی شیرین سخن.

تنها خراسانی در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۶:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶:

شاید شاه بیت و جان کلام در این غزل همین باشد
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند
،" خمار" ی بلایی است سهمگین! که دوای ان باده صاف است.
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن

nabavar در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۰:

گرامی زینب
از مولوی ست
در گنجور هم نیست

| صَبآ | در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۶:

عزیرم ..

امیر در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲:

در پاسخ چناب جعفر سرخی البته من این کتاب رو ندیدم اما اگر این گونه استدلالی باشد که وا اسفا!
مولانا در فیه ما فیه مکرر درباره مغول صحبت کرده و محکوم کردن یکی از بزرگان ادب پارسی به بهانه دفاع از حافظ کاملا غلط است
از چندین مورد فقط یکی را می آورم مولانا در ابتدای فصل شانزده فیه‌ما‌فیه با اشاره صریح به برخی سیاستمداران ایرانی که خود را به دربار مغول نزدیک کرده‌اند می فرماید «نایب گفت که پیش از این کافران بت را می‌پرستیدند و سجود می‌کردند ما در این زمان همان می‌کنیم. این چه می‌رویم و مغول را سجود و خدمت می‌کنیم و خود را مسلمان می‌دانیم و چندین بتان دیگر در باطن داریم از حرص و هوا و کین و حسد و ما مطیع این جمله‌ایم پس ما نیز ظاهراً و باطناً همان کار می‌کنیم و خویشتن را مسلمان می‌دانیم. فرمود، اما اینجا چیز دیگر هست، چون شما را این در خاطر می‌آید این بد ا‌دست و ناپسند قطعاً دیده‌دل شما چیزی بی، چون و بی چگونه و عظیم دیده است که این او را زشت و قبیح می‌نماید. آب شور شور کسی را نماید که او آب شیرین خورده باشد.»
این غزل هم به صراحت از اعتقاد حافظ به امام زمان حکایت دارد و در صورتیکه برای شاه شجاع هم سروده باشد به روشنی پرده از ارادت او به حضرت مهدی دارد همانطور که مولانا فرق بهترین و بدترین انسان را عشق دانست و گفت یزیدی شد ز فضلش بایزید

آذر ،خانم معلم جغرافیا از اراک در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۱۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱ - حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان:

با سپاس از مولانا ( به دور از هر افراط و خودباختگی)و با تشکر از دست اندرکاران سایت گنجور و امتنان از شما فرهنگ دوستان و قدردانی ویژه از آقای فرهاد به خاطر معنی هاشون .واقعا احساس مسئولیت ایشان ستودنی است .بهروزی همگان را خواهانم

آذر ،خانم معلم جغرافیا از اراک در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۱۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱ - حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان:

با سپاس از مولانا ( به دور از هر افراط و خودباختگی)و با تشکر از دست اندرکاران سایت گنجور و امتنان از شما فرهنگ دوستان و قدردانی ویژه از آقای فرهاد به خاطر معنی هاشون .واقعا احساس مسئولیت ایشان ستودنی است .بهروزی همگان را خواهانم

بابک در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵۶:

فرهنگ ایران ، استوار بر تصویر همائی بود که سایه اش، همه را تحول به هما میداد. خدائی ، که آنگاه به خدائی میرسید، که همه را به خدا یان ، تحول داده باشد . خدای ایران ، هنگامی خدا می‌شد که همه خدایان و گیتی و انسان ، به وجود آمده باشند . وقتی حقیقت می‌شد که خوشه حقایق پیدایش یافته باشد . هنگامی تخم ِ خدا ، خدا می‌شود، که همه خدا شده باشند . تا همه جهان ، خدایان نشده باشند ، خدا، خدا نمی‌شود . خدا ی ایران همائی است که تا همه را، هما نکرده باشد ، خود ، همائی نمی یابد .

بابک در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۰:

این خدائی که تحول به بُن و فطرت هر انسانی می یابد ، وقتی در سینه یک انسان درآمد ، آنگاهست که خدا می‌شود ، آنگاهست که طورسینا می‌شود . وقتی به خانه وجود یک انسان درآمد ، آنگاهست که نور و چراغ و شمع می‌شود ، وقتی به مجلسی درآمد ، آنگاهست که ، شراب می‌شود، و دیدن زیبائیش ، همه را مست عشق می‌کند، و نیاز به ایمان آوردن کسی به خود ندارد . او آبی می‌شود که وقتی جذب گیاه وجود یک انسان شد، او را میرویاند و به طرب در می‌آورد . شاهیست که آنگاه شاهست که از هر انسانی ، گدائی کند ، و این گدائی را بجائی برساند که آن انسان ، احساس شاهی بکند .

بابک در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۲۱ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴:

خور آئین ، همان معنای خرّم دین را دارد، که خواجو، از گفتن آشکارش در آن زمان ، میپرهیزید . خور ، معنای خونابه = شیرابه دارد، و در کردی به درخت سپیدار ( سپنتا + دار= درخت سپنتا ) هم، خور، گفته می‌شود . هم‌چنین خواجو میگوید :
شمسه چین نیست در تصور اورنگ ( = بهرام ) جز رخ گلچهر، ماهروی خور آئین

بابک در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۶:

با نوشیدن آب ، گیاه ، میروید و روشن می‌شود . با نوشیدن باده (= بگمز= خدای ماه ) ، تخم انسان میروید و حقیقتش ، پدیدار می‌شود . این بود که گنج ، در ویرانه ، یا در خرابه و خرابات بود . انسان در خرابه ( خرابات ) ، باده مینوشد تا گوهرش ، پدیدارشود . باده ، که بگمز ( بغ + مز= خدای ماه = سیمرغ )باشد ، خود خداست.

بابک در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۱:

نیروهای ضمیر، یا فـطرت انسان در فرهنگ ایران ، چهار تا هستند، که همان پـَرهای هما میباشند . فطرت ، یا بـُن انسان ، هما یا فروهریست که همیشه در آمد و شد، وآمیزش با همائیست که مجموعه همه هما هاست. خدا ، خوشه خدایانست. حقیقت ، خوشه حقایق است . فطرت انسان ، در فرهنگ ایران ، بکلی برضد فطرت انسان در قرآن است . هما درسایه انداختن ، تحول به هما در فطرت هر انسانی می یابد . هما ، مرغ چهارپر، در ضمیر هرانسانی، ویا فطرت هرانسانی می‌گردد .
سیمرغ ، تنها به زال ، در هنگام فرودآمدن به گیتی، پـرخود را نمی‌دهد، بلکه به هرانسانی در فرود آمدن به گیتی ، پـرخود را نـثـار می‌کند، به سخنی دیگر، پر خود را دراو، و از او میرویاند. سیمرغ ، یا جانان، خوشه همه جان‌ها است ، و شیوه آفریدن و دادن او ، شیوه الله ، نیست، که هرچیز ی را فقط به امانت می‌دهد، تا وقتی خواست ، پس بگیرد . الله ، نمی‌تواند خود را نثازکند . ولی سیمرغ یا هما ، در دهش و در آفرینش ، چیزی جز گوهر هستی ِخودش را ندارد، که بیافشاند و بپاشد . نـثـار ، افشاندن گوهر ِخود هما هست. سایه انداختن هما ، همان خود را نثار(= نسـار= سایه) کردن هما می‌باشد . هرچند که نثار و نسار ، به نظر، دو واژه بیگانه ازهم میآیند ، ولی یک واژه اند. یاد کردن از هما و سیمرغ و عنقا و سمندر، یا یاد کردن از سایه هما ، یاد کردن از فطرت و بُن گمشده خود انسان است ، که بی آن، نمی‌تواند زندگی کند . انسان ، تخمیست که از خدا ، که آب ( آپه = آوه ، باده ) است ، میروید و گوهرش پدیدارمی‌شود . بینش حقیقت ، پیدایش گوهر خود انسان است ، که بدان ، راستی گفته می‌شد .

بابک در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵:

تو نیاز به رفتن به آسمان از راه بام و با نردبان ( واسطه و انبیاء ) نداری . تو می‌توانی ، مستقیما با بالهای مرغ ضمیرت، به آسمان پرواز کنی و با خدا، بیامیزی .

۱
۲۱۳۸
۲۱۳۹
۲۱۴۰
۲۱۴۱
۲۱۴۲
۵۵۰۵