گنجور

حاشیه‌ها

همیرضا در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:

بنا به اشارهٔ دوست گرامی «علی» مصرع اول وام گرفته از این غزل انوری است:
جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم ترا - ور قصد آزارم کنی هرگز نیازارم ترا

علی در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۲۱ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:

جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم ترا
_مولانا_
یعنی علاوه بر سعدی، مولانا نیز تفحصی به دیوان انوری داشته؟

منصور در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۱۴ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲:

بیت دوم "گردد" نادرست و "گرد" درست است

احمد نیکو در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۳۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۳:

برخیز بتا بیا ز بهر دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم
زان پیش که کوزه ها کنند از گل ما

سید محسن در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۳۵ دربارهٔ قدسی مشهدی » ساقی‌نامه » بخش ۲۵:

به خواهش مکن تنگ چشمی شعار-----درست است

سید محسن در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۲۷ دربارهٔ قدسی مشهدی » ساقی‌نامه » بخش ۲۴:

که در سر فرازی نبودش گداز----درست است

عظیم ملکی در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
بسیار زیبا سروده است حضرت حافظ
جا دارد از خسرو آواز موسیقی اصیل ایران جناب استاد شجریان یادی کنیم و برایشان سلامتی کامل از درگاه خداوند خواستاریم
گوش دادن به این غزل با صدای استاد روح ادم و جلا میده

عظیم ملکی در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰:

برای سلامتی استاد شجریان دست به دعا می شویم
صدای ملکوتی ایشان محتوای شعر های شاعران بزرگی چون حافظ و سعدی را دو چندان میکند
این غزل بسیار زیبا را بنده با صدای استاد شجریان شناختم

عظیم ملکی در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۱۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

روح سعدی شیراز شاد این یکی از غزل های بسیار زیبا است که با صدای استاد شجریان دو چندان زیبا می شود
زنده باد استاد شجریان که ولقعا بنده شعر های حافظ و سعدی و با صدای ایشان شناختم
متشکرم

بی نشان در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۲۸ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۹ - در نعت امام هشتم (ع):

دین را حرمی است در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
به به. عالی است حکیم. روحت شاد و زفت!

مسعودهوشمندی حاجی آبادغوری در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰:

بنام آن خدایی که نشانش هست و خود بردیده ی ظاهراهلدل نهان ولی بردلها وباطنشان حکومت وباطنشان حکومت میکند خدایی که هم نیست را هست کند و هم هست را نیست کند.
دوستان و صاحبنظران و اهالی دل هرکجای این خاک پاک هستید بر شما سلام و درود میفرستم
نظرات تک تک اساتید و صاحبنظران را خواندم بی آنکه نظری داشته باشم بصورت گذری وارد این میدان شدم و امید که در محضر علماو ادیبان و اهل دل جان سالم به دربریم
از آنجا شروع میکنم که دوستی در وسط نظرات میفرمایند بنی آدم اعضای یک پیکرند یا یکدیکرند؟
اولا بقول معروف جمعی نشسته خوانند جمعی شکسته خوانند /چون نیست خواجه حافظ معذور دار مارا
قربان لفظ یک وضع است و یک پیراهن است بر تن معنا دعوای روی لفظ چندان زیبا نیست ما ایرانی ها عادت کرده ایم به لفاظی اگر مفهوم و معنا رادبکار گیریم هردو درست میشود هم بنی آدم اعضای یکدیگر میشوند هم اعضای یک پیکر میشوند مهم این است که وقتی آدمی گرفتار یا دربند یا گرسنه را میبینیم آن عضو مشترک ما به دردآید ودرد همنوع را حس کنیم
واما در خصوص شعر استادسخن افصح المتکلمین سعدی خوش سخن که همه صاحبنظران را به بند تفکر کشید چه بهتر از کلام و رابطه معنوی کلمات و آن ارتباطهای معنوی آگاه شویم که با تحلیل واژگان به تنظیم کلام خواهیم رسید یا بعبارتی باید دید کدام کلام سبب وعلت بیان کلام ولفظ دیگر است
ببینید دوستان کوچک شما در برابر بزرگانی چون خطبب رهبر، مویدی شیرازی و فروغی و امثالهم حق اظهار نظر در امور مهم را ندارد اما بلطف آزادی بیان و درغیاب آنان ناچار از گفتنم و باید گفت آنچه در نظر است.
بنظر حقیر بنی آدم اعضای یک پیکر نیستند زیرا اگر فرض را براین بگذاریم سعدی چنین گفته باشد آن پیکره راباید پیکره ی جامعه ای دانست که انسان در چارچوبه ی آن قرار دارد ولی جوامع هم مختلف اند و یکی به معنای واقعی کلام نیستند دارای فرهنگهای مختلف اند لذا این تصور پیش می آید که منظور همان حضرت آدم ع است که همه نسل اندر نسل از فرزندان آنیم که در چنین حالتی هم سعدی چنین سخنی را با آن همه درایت و ظرافت بر زبان نمیراند که بنی آدم را اعضای آدم معرفی کند بلکه منظور سعدی از اعضا همان اعضای یکدیگر است که درد مشترک در اعضای مشترک قابل احساس است ولی درد مشترک در یک پیکر معنا نمیدهد چرا که اشتراکی حاصل نمیشود برای اعضای پیکر ممکن است واگر آن پیکر حضرت آدم است که بلحاظ فیزیکی معدوم است و درد احساس نمیکند واگر خواسته باشیم بگوییم چون همه از آن پیکریم
پس درد ما یکیست هم میتوان گفت سخنی دور از انتظار است که سعدی با مرده سخن گوید و فلسفی حرف بزند وباید گفت مخاطب سعدی نسلهای زنده بنی آدم است که اشاره به آدم ع داشتن از خود بنی آدم معلوم است ولی فلسفه اش فقط برای آدم بودن ونشان دادن نوع آدم است اما عضویت داشتن در اجتماع را هم از اعضا میتوان استنباط کرد هم از درد مشترک که در همه حیوانات این درد مشترک وجود دارد در بنی نهنگ بنی گرگ و بنی شیر و بنی روباه هم این درد مشترک وجود دارد که وقتی به غذای فراوان و طعمه چرب ونرم دست می یابند بی خبر از همنوع دست بکار نمیشوند بنابراین سعدی میفرماید حالا که حیوان خبر از حال هم دارد ای بنی آدم خودخواهی و تمنای دنیا و حرص و طمع را از خود دور کن و همنوعانت را به وقت دارایی و رسیدن به قدرت و ثروت و مکنت دریاب و انفاق کن ایثار کن و احتکار نکن همه پیام سعدی در این شعر بر محور تعاون وهمکاریست که ما از حقیقت به دور افتاده ایم و در جنگ لفظ یکدیگر و یک پیکر غرق شده ایم دوستان سعدی به یکدیگر اشاره دارد چون هدف او جلب همکاری است مانند زندگی مورچگان یا زنبور عسل که هیچ مورچه ای بدون مورچه دیگر برای ادامه زندگی اجتماعی ناتوان است کما زنبوران عسل که بی تعاون و همکاری نمیتدانند شهد و عسل بسازند نیاز جامعه برای مدینه فاضله شدن افلاطون همکاری اعضایی است که دریک زمان یا یک عصر باهم زندگی میکنند
واما در خصوص شعری که دوستان متفق قول به جستن چشم سعدی علیه الرحمه اشاره نموده اند وانرا خاص شیرازیان محترم میدانند باید گفت خیر چنین نیست اولا شیرازی چشمش به راحتی بالا و پایین میشود و بر اثر کمبود حال بطور کلی نمیجهد
ثانیا در فرهنگ ملت ایران زمین نه فقط شیرازیان این تیک عصبی را حمل بر آمدن یار میکنند کما اینکه سایر شعرا درسایر بلاد چنین گفته اند و درنظرات دوستان هم منعکس شده است که حکیمنظامی گنجوی گوید:
«کنونم می‌جهد چشم گهربار چه خواهم دید،بسم الله دگربار»
یا مولانا گوید:
«چشمم همی جهد،مگر‌ آن‌ یار‌ می‌رسد دل می‌دهد نشانه که دلدار می‌رسد
صائب گوید:
«می‌پرد‌ دیدهء‌ امید‌ دو‌ عالم‌ صائب‌ تا که را دولت دیدار میسر
گردد»

بنابراین جستن چشم خاص بلاد فارس نیست البته ناگفته نماند به دلم آگاه است ارتباطی ولو اندک میان این غزل با غزل خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی از هر حیث برقرار میشود که یا ارتباط آهنگی ونوایی است یا ارتباط قافیه است یا ارتباط معنایی است یا هرسه یا هیچکدام این فقط یک دل آگاهی بود که نتوانستم پنهانش کنم تشخیص آن با اهل فن است
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقارداشت / واندر آن برگ ونوا خوش ناله های زار داشت یا بس ناله های زار داشت.
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست / گفت مارا جلوه معشوق در این کار داشت
یا در تخلص همین شعر سعدی که بسیار بحث انگیز شده است
سعدی این ره مشکل افتاده ست در دریای عشق + کآول آخر در صبوری از یکی پایاب داشت.
این چنین بنظر می آید که حافظ در غزل اول خود که میفرمایند
الا یا ایها الساقی ادر کاسا وناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
در خلوت با سعدی مشورتی نموده است که آیا از این بیت میشود آن مطلع را ساخت یا خیر؟
باری از این مقدمه هم در گذریم و برویم بر سر اصل مطلب

یعنی این غزل سعدی شیرازی که میسرایند
دوش دور از رویت ای جان،جانم از غم تاب داشت + ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت.
نز تفکر عقل مسکین پایگاه صبر دید + نز پریشانی سر شوریده چشم خواب داشت.
نقش نامت کرده دل محراب تسبیح وجود + تا سحر تسبیح گویان روی در محراب داشت.
دیده ام می جست گفتندم ببینی روی دوست + عاقبت معلوم کردم کاندر او سیماب داشت.
روزگارم عشق خوبان شهد فائق مینمود + کی گمان بردم که شهدآلوده،زهر ناب داشت.
سعدی این ره مشکل افتاده ست در دریای عشق + کآول آخر در صبوری از یکی پایاب داشت.
تفسیر بیت اول تاب داشتن دربرابر غم برعکس بی تابی در بابر غم است که من الله سعدی باوجود دوری از یار جانش در برابر غم تاب داشت برعکس همه عاشقان سعدی در این مصرع حداعلای تحمل خود را بیان میدارد و با همه وجود در نامه ای که به دوست میفرستد پیام میدهد من تحمل دوری را دوش داشتم حال ممکن است منظور سعدی رعایت حال معشوق بوده که البته چنین است و ممکن است هم سعدی دوش را بعنوان آخرین شب تحمل دانسته و به معشوق پیام میدهد اگر خود را نرسانی به وصال عاشق شب دومی در کار نبست که این هم از مصراع دوم آن قابل فهم است زیرا شاعر در مصرع دوم میسراید
ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت.
بعنی سعدی به بیانی دیگر کار هم به دوست پیام میدهد جانم تاب داشت اما دل و چشم در کار خود بودند و ناله وزاری میکردند
نکته ای کلید سیماب است و منظور سعدی را دربیت بعد میرساند ابر چشم است که این ابر چشم وقتی باریدن گرفت چشم اصولا بعد از گریه به حالتی خشک شده و غشایی جلوی آنرا میگیرد که سعدی دربیت دوم
«نـز‌ تفکر عقل مسکین پایـگاه صـبر دید نز پریشانی دل شوریده چشم خواب داشت"
اولا استفاده از دوتا "نز"درکلام سعدی که صاحب گنجینه الفاظ دوزبان فارسی وعربیست ستم بر شعر اوست قطعا سعدی در تفکر بوده و پایگاه صبر را در تفکر یافته و در مصرع دوم از پریشانی نالیده که دل من دیگر از شدت پریشانی دارد می میرد و خواب دل معلوم است همان سکته و قالب تهی کردن است با این توصیف سعدی از روی رندانگی دارد یک هشدار زبرکانه بدون آنکه غرورش را بخواهد یکباره بپای دلبر بریزد در این بیت به دلبر میدهد که بلی وضع دل هم خراب است تنها به همین گریه وزاری دلخوش نکن آندرونم هم کوره ی داغ دل دارد بسردی میگراید.
به نحوی معشوق را امیدوار میکند به اینکه اگرچه بی تاب شدم اما بلطف قوه ی فکرم پایگاه صبرم قوی بود و صبوری پیشه میکنم و در این نامه دوستانه به هرطریق شرح حالی هم مینویسد تا میرسد به:
دیده ام می جست گفتندم ببینی روی دوست + عاقبت معلوم کردم کاندر او سیماب داشت
دوستان معنی سیماب بر هیچکدام از شما پوشیده نیست لذا نیازی به توضیح نمیبینم ولی نمیشود یک بیت از یک شعر را بدون درنظر گرفتن احوال شاعر و سایر ابیات معنی کرد هرچند این بیت الغزلهای شعرای قدیم هرکدامش دنیایی از اشارات وامثال وحکم و معناست ولی در حالت عادی سعدی دارد در ادامه شرح حلل خود میگوید صبح شد البته همه شب زنده داران با جستن پلک آشنایند و سعدی میگوید به من گفتند چون پلک تو میجهد یا همان تیک را دارد بنابراین روی یار را خواهی دید نمیتوان گفت که چون پلک میزند نبینی روی دوست اصلا با اوضاع واحوال و قراین و شواهد دوبیت قبلی همخوانی ندارد وانگهی پلک زدن نوید دادن بخود است نه نومید کردن است قطعااطرافیان که دل سوخته اند و حال وروز سعدی را دیده اند که درفراق یار شب را به ناله وزاری بسرآدرده است کافر که نبوده اند مایوسش کنند گفته اند تو اگر پلکت میجهد یارت میرسد.
منطقی هم هست با این نشانی به آن نتیجه میرسند نه اینکه باوجود نشانی دادن وآدرس دادن بگویند به یار نمیرسی پیام پلک زدن در میان عموم مردم این بوده است وهنوز هم هست پس تا اینجا سعدی از قول اطرافیان به یار پیام میدهد در مرحله بعدی سعدی میگوید من علت جهیدن پلکم را عاقبت خودم یافتم و آنچیزی نبود که مردم میگفتند بلکه ازبس گریه کردم و اشک ریختم علتش سوزش چشمی بوده که ازرسرشب یکریز سیلاب وار اشک ریخته است و معلوم است که سعدی میخواهد بگوید چشم من را سرب داغ در آن ریخته بودند مثل چشم گنهکاری که سرب در آن میریزند و دارد اوضاع را بگونه ای تشریح میکند که نه خیر زود تر اگر میخواهی بیایی بیا بفریاد برس که این پلک زدن من با آن پلک زدنی که عوام میگوید متفاوت است چون در چشمم کوره ی سرب داغ است و بقولی سرب در چشمم ریخته اند پلک من عکس العمل نشان داده و مردم بغلط چنین برداشتی کرده اند وخبر از حال درون ندارند.
حقیر با عنایت به درد عاشقی درد سعدی رابیان کردم عاشق نیستم ولی خودم را جای سعدی گذاشتم تا مشکل را حل کنم باید خودمان را در زمان معنا کردن پشت ابر الفاظ ببریم واین کف ظاهر را کنار بزنیم تا بتوانیم معنا را دریابیم
حقیر راجع به درفشان هم براین تصورم دوستان راجع به درفشان هم تا حدودی از مرحله معنا فاصله دارند و نمیشود درفشان را به لرزیدن معنی کرد زیرا چشم نمی لرزد همان در افشان بودن قریب معناست وکار چشم اگر بر این منوال باشد که عاقبت معلوم شدن را بخواهیم نسخ کنیم به درافشانی نزدیک تر است
و بسا منظور هم درخشیدن چشم است که اگر دیده باشید چشم روشندلان عزیز دارای پرده ای غشایی هستند که بعضا این اشخاص در حالت چشمشان یک درخشش ظاهری هست واگر منظور شاعر به آن شیوه هم خواسته باشیم درک کتیم در همه ی حالات شاعر دارد علت پلک زدن را با آنچه مردم عوام میگویند دوتا چیز متفاوت معنی میکند میگوید سبب چیز دیگریست من خودم کشف کرده ام از شدت گریه چشمم آنچنان میسوزد که گویی سرب داغ در آن ریخته اند یا سیماب در آن ریخته اند واین پلک زدن علتش آن است که من میگویم نه خوشبینی های مردم که از حال من بی خبرند
والسلام

سید محسن در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۵۰ دربارهٔ قدسی مشهدی » ساقی‌نامه » بخش ۲۳:

چو شود ذوق خودآگاهی ات زین سخن-----
به آب ریا گشته سبز این چمن----
درست است

ساسان در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۳۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۵:

در آخرین مصراع در برخی نسخ آورده شده:
" یا بنشین چون حیوان خموش"

هلیا در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸۷:

با توجه به بیت آخر ، حتما این غزل در وصف شمس تبریزی بوده ، مراد مولانا

مصیب مهرآشیان مسکنی در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۱۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۶:

در بیت اول همانگونه که دوست عزیزمان فرموده
مرا تو جان عزیزی و شاه محترمی
به هرچه حکم کنی بر وجود من حَکَمی
این بیت را میخواهند دستخوش تحریف کنند فردا شاید در دانشگاه بگویند منظور بازی حکم بوده ...نه جانم با واژه حَکَم که در گذشته در جنگ های قبیله ای حکم سازمان ملل را داشت سعدی می فرماید تو مثل جان عزیرزی و مثل شاه حکم می باشی با واژه یار حکم سخیف و خار میشود چون یار بدون گفتگو حکم است واحتیاج به فلسفه بافی نیست در این بیت من شاعر لذت می برم که از مبدا شاه نموده عسقش را تا در مقصد یار شود

شادی در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۰۶ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵:

معنی بیت پنجم چیه؟

علی دهگانپور در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۴۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۳:

در بیت هیجدهم این بخش داریم
پس آراسته زال را پیش شاه برزین عمود و برزین کلاه
که درواقع مصرع دوم باید بدین شکل باشد که :
پس آراسته زال را پیش شاه به زرین عمود و به زرین کلاه
برزین عمود و برزین کلاه معنا نمی دهد بلکه منظور عمود یا نیزه طلایی و زرین و کلاه طلایی و زرین بوده است بر اساس شاهنامه استا خالقی جلد اول صفحه 175

سعادت در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸۰:

شک نکنید واژه ی پایانی مصرع آخر " آنی " است
که در این صورت واژه ی جان بدست میاد که کاملا همخوانی داره
گفتم دومش چیست بگفتا آنی
آنی به معنای یک آن که با جیم مصرع نخست میشود "جان"
گنجور جان حتما ویرایش کن

احسان درودی در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲:

حبیب (حبیب محبیان) نیز این شعر را به زیبایی خوانده اند، در آهنگ «چرخ فلک».

سوره صادقی در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵:

در نسخه‌ی مورد استفاده‌ی من بیت هفتم ازین قرار است:
خرد هرچند نقد کاینات است
چه سنجد پیش عشق کیمیاکار
چرا این بیت اینجا افتاده؟ منسوب به حافظ نیست؟

۱
۲۱۰۶
۲۱۰۷
۲۱۰۸
۲۱۰۹
۲۱۱۰
۵۵۰۱