گنجور

 
مولانا

جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را

از زعفران روی من رو می‌بگردانی چرا

یا این دل خون‌خواره را لطف و مراعاتی بکن

یا قوّت صبرش بده در یفعل الله ما یشا

این دو ره آمد در روش یا صبر یا شُکر نِعَم

بی شمع روی تو نتان دیدن مر این دو راه را

هر گه بگردانی تو رو‌، آبی ندارد هیچ جو

کی ذره‌ها پیدا شود بی‌شعشعه شمس الضحی

بی باده تو کی فتد در مغز نغز‌ان مستی‌یی

بی عصمت تو کی رود شیطان به ‌«لا حول و لا‌»

نی قرص سازد قرصی‌یی مطبوخ هم مطبوخی‌یی

تا درنیندازی کفی ز اهلیلهٔ خود در دوا

امرت نغرد کی رود خورشید در برج اسد

بی تو کجا جنبد رگی در دست و پای پارسا

در مرگ هشیاری نهی در خواب بیداری نهی

در سنگ سقایی نهی در برقِ میرنده وفا

سیل سیاه شب برد هر جا که عقل است و خرد

زان سیل‌شان کی واخرد جز مشتری هل اتی

ای جان جان جزو و کل وی حله‌بخش‌ِ باغ و گل

وی کوفته هر سو دهل کای جان حیران الصلا

هر کس فریباند مرا تا عشر بستاند مرا

آن که‌م دهد فهم ِ بیا گوید که پیش من بیا

زان سو که فهمت می‌رسد باید که فهم آن سو رود

آن که‌ت دهد طال بقا او را سزد طال بقا

هم او که دلتنگ‌ت کند سرسبز و گلرنگ‌ت کند

هم اوت آرد در دعا هم او دهد مزد دعا

هم ری و بی و نون را کرده‌ست مقرون با الف

در باد دم اندر دهن تا خوش بگویی ربنا

لبیک لبیک ای کرم سودای توست اندر سرم

ز آب تو چرخی می‌زنم مانند چرخ آسیا

هرگز نداند آسیا مقصود گردش‌های خود

که‌استون قوت ماست او یا کسب و کار نانبا

آبی‌ش گردان می‌کند او نیز چرخی می‌زند

حق آب را بسته کند او هم نمی‌جنبد ز جا

خامش که این گفتار ما می‌پرد از اسرار ما

تا گوید او که گفت او هرگز بننماید قفا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۱ به خوانش سهیل قاسمی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عسجدی

کوس تو اندر خوردنی، هر روزگار اندر منه

باد برگست و قفا سفت و سیل و عصا؟

ناصرخسرو

ای گنبد زنگارگون ای پرجنون پرفنون

هم تو شریف و هم تو دون هم گمره و هم رهنمون

دریای سبز سرنگون پر گوهر بی منتها

انوار و ظلمت را مکان بر جای و دائم تازنان

ای مادر نامهربان هم سالخورده هم جوان

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
امیر معزی

طال اللّیالی بَعدَکُم و اَبیَضَّ عَینی مِن بُکا

یا حَبّذا اَیّا مَنا فی وَصلکم یا حَبّذا

آه از غم آن خوش پسر کز هجر او عمرم به سر

رفت و نیامد زو خبر جز حسرت و رنج و عَنا

اندر فراق دلبرم حیران شد این دل در برَم

[...]

سنایی

زلف و رخت چون روز و شب زان زلفکان بلعجب

افگنده در شور و شغب جان و دل عشاق را

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مولانا

ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتها

ای آتشی افروخته، در بیشه اندیشه‌ها

امروز خندان آمدی، مفتاح زندان آمدی

بر مستمندان آمدی، چون بخشش و فضل خدا

خورشید را حاجب تویی ، اومید را واجب تویی

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۶ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه