تماشاگه راز در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱:
معانی لغات غزل(301)
ریش : مجروح.
حقّ نمک : حقی که در اثر هم سفرگی بین دونفر به وجود می آید، حق نمک خوارگی و آشنایی.
حقّ نگهدار : 1) حق نگهدار تو باشد، 2) حقّ را مراعات کن.
الله مَعَک : خدانگهدار تو باشد.
گوهر پاکیزه : از نژاد پاک، نژاد اصیل، پاک سرشت، مروارید اصل.
عالم قدس : دنیای فرشتگان، ملکوت اعلی.
ذکر خیر : یادآوری نیکو، بازگویی خوبی ها.
تسبیح : شکر گزاری، نیایش، ذکر خدا.
خلوص : پاکدلی و یکدست خالص بودن، بدون غل و غش.
شکی : تردیدی.
تجربه کن : آزمایش کن، به مَحَک تجربه بگذار.
عیار : میزان پاکی، درصد خلوص.
مَحَک : سنگ آزمایش عیار و درصد خلوص طلا.
وعده از حد بشد : زمان وعده از اندازه خود گذشت و بیشتر و طولانی تر شد.
پسته خندان : کنایه از لب و دهان خندان و باز.
شکرریزی کن : شیرین زبانی کن، سخنان نغز و شیرین بر زبان آور.
شک : تردید.
زبونی : خواری، خفّت، سَبکی.
چرخ فلک : سپهر گردنده .
حافظ خویشش : نگهدار خودش، نگداری شخصی اش.
رقیب : مراقب.
دورتَرَک : کمی دورتر، اندکی دورتر.
معانی ابیات غزل (301)
1) ای آنکه دل زخم دار من با لب تو حق نمک خوارگی دارد، این حق را حفظ و مراعات کن که من از اینجا می روم. خدا نگهدارت باشد.
2) تو آن پاک نژاد اصیلی که شرح نیکویی های تو خلاصه نیایش فرشتگان در ملکوت اعلاست.
3) اگر در یکرنگی و پاکدلی من نسبت به خود تردید داری، مرا آزمایش کن(چرا که) هیچ عاملی مانند سنگ مَحَک، عیار طلای خالص را باز نمی شناسد.
4) به من وعده داده بودی که مست می شوم و به تو دو بوسه می دهم. زمان وعده از اندازه خود فراتر رفت و ما نه دو بوسه دیدیم و نه یکی!
5) لب و دهان از هم بگشای و شیرین زبانی کن. چنان مکن که مردم از اینکه دهان داری یا نداری به شک افتند.
6) من آن کسی هستم که اگر این سپهر گردنده برخلاف میل و مراد من گردش کند مسیرش را برهم می زنم. من کسی نیستم که از این گردش آسمان تحمل خواری کنم.
7) ای مراقب و نگهبان، حال که محبوب را نزد نگهدار واقعی خودش تنها نمی گذاری، باری چند قدم آن طرف تر و دورتر بایست.
شرح ابیات غزل (301)
وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر غزل : رمل مثمّن مخبون محذوف
*
در خلال مدتی که ورق سیاست کشورداری شاه شجاع برمی گردد، فاصله میان حافظ و شاه شجاع روز به روز بیشتر می شود و از آن زمان که برای حافظ پرونده سازی شده و شایعه دور شدن او از شیراز قوت می گیرد تا روزی که به تبعید تن در میدهد، او هیچوقت بی کار ننشسته و دائماً در صدد رفع و رجوع و سرودن اشعار و دادن پیام غیر مستقیم یعنی ارسال غزل های ایهام دار برای شاه شجاع و وزیر او است. این غزل یکی از تابلوهایی است که پس از اخذ تصمیم به رفتن به تبعید توسط حافظ سروده شده و درآن ویژگی های روحی حافظ موج می زند :
1- در مطلع غزل در حالی که شاعر مسلّط بر نفس خویش است ابتدا به ساکن و بدون اینکه پرخاش کند از شاه شجاع خداحافظی نموده و سابقه عهد مودّت گذشته را به خاطرش آورده از او می خواهد که حق این سابقه دوستی را ضایع نکند.
2- به دنبال بازگو کردن تصمیم خود به رفتن تبعید، از شاه تعریف می کند. این تعریف تملق نیست بلکه احتیاط است که تا امکان دارد از شدّت مخالفت شاه نسبت به خود و در غیاب خود بکاهد.
3- در بیت سوم مراتب ارادت و یکرنگی خود را بازگو و از شاه می خواهد که در این باره هرطور می خواهد او را آزمایش کند و بیهوده دوستی چون او را از دست ندهد.
4- بیت چهارم یادآوری وعده هایی است که قبلاً شاه شجاع به او داده بوده و بین آن دو درباره امور فیمابین مذاکراتی شده لیکن به ثمر نرسیده است.
5- در بیت پنجم حافظ هنوز امیدوار است که شاه شجاع صراحتاً درباره او و به نفع او پا به میدان بگذارد.
6- بیت ششم نه تنها شاه بیت همه سروده های حافظ است که بار شناسایی روحیه و اراده توانای حافظ را بر گرده و در متن خویش دارد. در چنین غزلی که حافظ با برداشت محتاطانه شروع به سخن گفتن با شاه می کند و می داند که دستش از هر نوع چاره جویی کوتاه است خود را نمی بازد و با اتّکاء به اراده، با شجاعت هرچه تمامتر می گوید من زیر بار مذلّت فلک هم نمی روم چه رسد به تو.
7- مفاد بیت مقطع دارای ایهام ضعیفی است که شاید منظور حافظ مخالفینی باشد که گرداگرد شاه را گرفته و مانع دیدار او و شاه می شده اند.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
خواجوی کرمانی در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۰۷ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » قصاید » شمارهٔ ۱ - فی التوحید:
سلام، متشکرم که منبع بسیار خوبی برای معرفی شعرهای خواجوی کرمانی را تدارک دیده اید. من در سایت گردشگری مربوط به آزانس مسافرتی فارا گشت مقاله ای از خواجو دارم. میخواهم کمی از شعرهای ایشان را هم درج کنم. شما چه منبعی برای این مسله پیشنهاد میدهید که هم بیان خوبی از ایشان باشد و هم و از نظر کپی رایت مشکلی نباشد.
بیتا صادقی در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:
در بیت 8, استادهمایی معنای جدیدی برای شیخ جام قائل است و آن را همان جام می میداند که البته قهرا ایهامی هم به شیخ جام ژنده پیل دارد(مقام حافظ, ص37-40)
وحید سبزیانپور wsabzianpoor@yahoo.com در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۲۶ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۹:
به نظر می رسد کاسه بهتر از کانه باشد زیرا کاسه بیگانه با زبان بابا طاهر نیست از طرف دیگر کاسه ظرفی است که چشم در آن جای دارد بنابر این بابا می گوید آرزویم این است که چشم نداشته باشم و خانه تو در کاسه چشم من باشد
سید محمد در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۱۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲:
باعرض سلام وتشکرازهمه ی عزیزان
به نظربنده وباتوجه به شخصیت علمی ودینی شاعرمیتوان این معنی رامنظورداشت :
به دلیل اینکه فرداقابل پیش بینی نیست نبایدخودرانگران آن کردچون نگرانی برای آینده حال انسان راتباه وخراب میکندپس شاعرمیخواهدکه به فکرزمان حال باش
می نوش به ماهتاب : اگرخواسته باشیم آنراتفسیرمادی کنیم خیلی منطقی ومعقول نیست زیرامی وشراب نوشیدن درهرساعتی ازروزوشب امکان پذیراست دلیلی ندارددرشب وآنهم شب مهتابی باشد بلکه منظورشاعراین است که درشب به رازونیازبپردازوبه عبادت خدابایست آنموقعی که نورالهی به دل وجان تومی تابد
درمصرع آخرهم خیلی واضح است که به این اشاره داردکه ممکن است این دنیا قرنهای متوالی بیاید وبرودوشب وروزتکرارشودوامامادیگرنباشیم تاازاین فرصت استفاده کنیم وشراب ناب معنوی رابه جان ودل خودسرازیرکنیم
پوریا در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵:
آواز :استاد محمد رضا شجریان
تار: زنده یاد محمد رضا لطفی
دستگاه ابوعطا
اجرای تلویزیونی البوم عشق داند..
مهندس در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۰۴:۰۷ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۵) حکایت حسین منصور حلاج بر سر دار:
بدو گفتند ای شوریده ایام
چراکردی بخون آلوده اندام
که گر از خون وضوی آن بسازی
بود عین نمازت نانمازی
به حلاج میگن اگه از خون وضو بگیری نمازت باطل میشه. "که گر از خون وضوی آن بسازی" کاملا درست هست. اگه حرف از سمت منصور بود میشد "که گر از خون وضوی آن نسازی" و حرف شما صدق میکرد.
حاتم در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۲۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳ - در استدلال نظر و توفیق شناخت:
سلام و عرض ادب
دوستانی درباره بیتی از ابیات سوال فرمودند:
«مگو ز ارکان پدید آیند مردم
چنان کارکان پدید آیند از انجم»
مصرع دوم این بیت با یک فاصله اضافه نوشته شده است و همین موجب سردرگمی عزیزان گشته.
به طور خلاصه در این بیت میگوید، گمان مبر که همانطور که ارکان از انجم پدید آمدهاند، مردم هم از ارکان بوجود آمده.
یعنی فکر نکن با این نحوه استدلال میتوانی وجود انسانها و جهان را تبیین کنی. چرا که (همانطور که در ابیات بعد میگوید) در اینصورت آلتی را که باعث شده انسان بوجود آید ارائه کردهای و هنوز خود این آلت معلوم نیست از کجا آمده.
nabavar در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳:
گرامی حسین
من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد
می گوید: به همه مردم {زیبا رویان } عالم می نگرم تا مانند تو را ببینم ولی زهی خیال باطل
محمدرضا قیصریه ها در ۵ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴:
معنی داو که بیان شده بود بر اساس معنی شعر هماهنگ نیست.
داو کلمه ای است با معنی ادعا کردن و مدعی بودن. مثلا داوطلب کلمه ای است مرکب و دوجزئی از از داو(فارسی)+طلب(عربی) به معنای کلی ادعای توانایی کاری را کردن.
اینجا مقصود از داو این است که با وجود شرایط مصراع اول (که نمی یابم) ادعای تمام بودنو کمال خود را در عشق میزنم.
سید محسن در ۵ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۵۹ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد دوم » خاک شیراز:
درود بر ادیبان عزیز---شمع سحر یک ترکیب است و کاملا صحیح در شعر آمده است---در سحرز معمولا شمعها کوتاه شده و نزدیک به آخر هستند و از طرفی هم صبح نزدیک است و دیگر به شمع نیازی نیست---پس گریه شمع که در اطرافش جمع شده با خنده شمع که خوشحال است که خاموش میشود و دیگر نمی سوزد با هم توام میشود. و شاعر پایان عمر خود را استقبال کرده و گفته دنیا دیگر به من نیازی ندارد.
برگ بی برگی در ۵ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۲۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۹۰ - مهمان آمدن در آن مسجد:
صورت تن گو برو من کیستم
نقش کم ناید چون من باقیستم
آن مهمان که در واقع همه ما انسانها در این جهان مهمان هستیم میگوید اگر این صورت تن که منظور نه جسم خاکی انسان بلکه من کاذب و متوهم انسان است که جاعلن به جای من اصلی و خدایی انسان نشسته و ما گمان میبریم که هم او هستیم و برخی آن را نفس انسان می خوانند ، اگر این من را رها کرده و به این من کاذب خود بمیرم نه تنها چیزی از من اصلیم کم نخواهد شد بلکه در نقشهایی والاتر زندگی خود را ادامه خواهم داد چرا که من اصلیم ابدی و جاودانه است . شاید مراد مولانا از از نقشهای دیگر ابیات زیر باشد :
حملهٔ دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک پر و سر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچ اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم که انا الیه راجعون
و انسان قابلیت سیر الی الله تا بینهایت او را دارد اما راه بسی دشوار است و به قول خواجه شیراز :
هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
موفق و پایدار باشید
حسین در ۵ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳:
من از دست تو در عالم نهم روی یعنی چه؟
حسین در ۵ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۳۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۱۲ - حکایت معروف کرخی و مسافر رنجور:
آیا در تعبیر بیت اول ( کسی راه معروف کرخی بجست که بنهاد معروفی از سر نخست) می تونیم بگیم
تمام کسانی که مانند بسیار انسان های دیگر، راه معروف کرخی و سستی و تنبلی پیشه کردند اول از همه معروف بودن و شهرت یا از همان آرزو های خودشان دست کشیده اند؟
سید محسن در ۵ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۲۳ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد دوم » کوی میفروش:
درود برعزیزان شعر دوست---جناب مهدی یگانه---عنایت بفرمائید در ادبیات فارسی کلمه خرقه پوشان یک کلمه عام است و به نحله و قشری منحصر نیست---خرقه پوشان همان دست کشیدگان از دنیا هستند که گاهی با فریب این کار را میکنند.
خود فروشان هم به معنای ستایش کنندگان و مداحان و شاعرانی است که مدح قدرتمندان میکنند.
شما دقت بفرمائید چگونه مصرع اول یک بیت با مصرع دوم یک بیت دیگر میتواند ربط مستقیم داشته باشد؟
عرفان در ۵ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲:
ساقیی کردی بشر را چل صبوح
زان خمیر اندر خمارم روز و شب
این بیت اشاره داره به حدیث قدسی تخمیر طینت آدم علیهالسلام «خمَّرتُ طینةَ آدم بیدیَّ اربعینَ صباحآ» (گِل آدم را به دست خویش در چهل روز سرشتم؛ در ابتدای رساله عشق سهروردی هم این مفهوم با عبارت اربعین صباحا اومده
احمد محمود امپراطور امپراطور در ۵ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۴۶:
لب بر لب هر بوسه ربایی بنهی
نوبت چو به ما رسد بهایی بنهی
جرم همه را عفو کنی بی سببی
وین جرم مرا تو دست و پایی بنهی
حضرت مولانا
دیوان شمس
برگ بی برگی در ۵ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۵۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدیدکنندگان را:
ای فسرده عاشق ننگین نمد
کو ز بیم جان ز جانان میرمد
سوی تیغ عشقش ای ننگ زنان
صد هزاران جان نگر دستکزنان
جوی دیدی کوزه اندر جوی ریز
آب را از جوی کی باشد گریز
آب کوزه چون در آب جو شود
محو گردد در وی و جو او شود
شاید انسان مرفه امروز با وجود همه سرگرمی ها و امکانات تفریحی بسیار افسرده تر از انسان هم عهد مولانا باشد و همین امر شاهد درستی کل شیء هالک الا وجهه میباشد که انسان هر آنچه غیر از او را مرکز خود قرار دهد به آرامش و شادی بی سبب نخواهد رسید چرا که همه نمدهایی که ما عاشق و دلبسته شان هستیم و بسیار سخت به آن چسبیده آیم از جنس ماده و جسم بوده و لاجرم آفل و هالک هستند . انواع باورها و اعتقادات نیز از جنس ماده میباشند و لذا مولانا میفرماید این آفلین موجب ننگ بشریت و انسان است و مگرز ما امروزه از چنین آفلینی چون پدیده داعش و مشابهات آن تبری نمی جوییم و موجب ننگ انسان نمی دانیم پس قطعاً سایر چیزهای فنا پذیر برآمده از جسم نیز چنین هستند . در مصرع دوم مولانا ادامه میدهد که این افسردگان به دلیل ترس از دست دادن این نمد های بی ارزش که به جانشان بسته است از خدا گریزان هستند و گمان میبرند اگر به خدا زنده شوند این جان هم هویت شده یا نمدها از آنان گرفته شده ، مفلس و بدبخت میشوند .
پس ای انسان چسبیده به این نمدها که از فرط ترس و نگرانی مایه ننگ زنان هستی اگر خود را به تیغ عشق آن یگانه بسپاری یعنی دل را خالی از عشق این نمدهای آفل کرده و عاشق او شوی خواهی دید صد هزاران جان اصیل واصل به حق به استقبال آمده و دست افشانی و شادمانی میکنند . در روزگاران قدیم به دلیل اینکه زور بازوی جنگاوران مایه شجاعت مردان بود بسیار کم به زنان فرصت بروز شجاعتشان داده می شد و تعبیر مولانا در اینجا اهانتی به زنان محسوب نمی شود و صرفاً برای رساندن معنی بکار رفته است ، زنان کوبانی در عصر ما گواه و سندی بز دلاوری ، شجاعت و جنگاوری شیر زنان میباشند .
در بیت بعد میفرماید اگر شجاعت این را داشتی که زیر تیغ عشقش بروی یعنی اگر هم هویت شدگی های با این چیز های این جهانی و نمدها را رها کردی پس آب زندگانی در تو جریان خواهد یافت اما به این نیز بسنده نکن و این آب اندک را به جریان اصلی آب متصل کن تا جاودان شده خود منبع آب زندگانی شوی (مابقی و تتمه نمدها را نیز با کار فراوان بر روی خود رها کن )و این همان سیر تکاملی معنوی میباشد که مولانا در ابیات زیبای پیش از آن تصویر کرده بود و مراد مردن به من کاذب خود در این جهان است و نه مراحل پس از مرگ جسمانی انسان که نمی دانیم چیست .
در خاتمه از بیانات بسیار سودمند همه بزرگواران سپاسگزارم که بهره های فراوان بردم .
موفق و پایدار باشید
جسین در ۵ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷:
با سلام
بنظرم همش تصادفی نیست گره خوردن نام بسطامی و اون شکوائیه سعدی تو غزلش و اونچه دوستی از یار سفرکرده شون نوشتن در زلزله بم... با این غزل حافظ... حالا فارغ از تشابه و تداعی الفاظ در دو غزل حافظ و سعدی...خود من هم در حالیکه همون ترانه سراسر زیبایی مرحوم بسطامی رو گوش میکردم...بخش اول غزل سعدی رو جستجو کردم وارد این صفحه شدم... و اینکه فرشید عزیز چه زیبا گفت...فقط ی عاشق واقعی معنی کامل این شعر و متوجه میشه.. منتها بنظرم اگر بشه ... در اوج و کمال درک معنای کامل هم فکر رو یارای پرواز به بلندای افق اندیشه این غزل نیست
ور در خصوص نظر دوستی ک زحمت شرح غزل رو کشیدن بنظرم اومد از زاویه دید من در اینه این شعر در بیت "من این مراد ببینم ..." استفهامی نیست که تماما بیان یک باور قلبی است میگه دارم میبینم که ثمره این اشک ها حضور تو در کنار من هست... و من این مراد م رو به عین الیقین میبینم... و اینکه اون اشارات به غزلهای دیگه حافظ هم بسیار دلنشین هست... این گنجور هم ک عمرش دراز باد برای خودش محفل ادبی و کلاس ادبیاتی هست...کاش بستر مناسب تری هم برای تبادل ارا در نظر بگیرن..ممنون از گنجور و همه دوستان جان اهل ادبیات
ابراهیم در ۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۰۵ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » حدیث جوانی: