خبر داری که سیاحان افلاک
چرا گردند گِرد مرکزِ خاک
در این محرابگه معبودشان کیست
وزین آمد شدن مقصودشان چیست
چه میخواهند ازین محمل کشیدن
چه میجویند ازین منزل بریدن
چرا این ثابت است آن منقلب نام
که گفت این را بجنب آن را بیارام
قبا بسته چو گل در تازهرویی
پرستش را کمر بستند گویی
مرا حیرت بر آن آورد صد بار
که بندم در چنین بتخانه زنار
ولی چون کرد حیرت تیزگامی
عنایت بانگ بر زد کای نظامی
مشو فتنه برین بتها که هستند
که این بتها نه خود را میپرستند
همه هستند سرگردان چو پرگار
پدید آرنده خود را طلبکار
تو نیز آخر هم از دست بلندی
چرا بتخانهای را در نبندی
چو ابراهیم با بت عشق میباز
ولی بتخانه را از بت بپرداز
نظر بر بت نهی صورت پرستی
قدم بر بت نهی رفتی و رستی
نموداری که از مه تا به ماهیست
طلسمی بر سر گنج الهی است
طلسم بسته را با رنج یابی
چو بگشایی بزیرش گنج یابی
طبایع را یکایک میل در کش
بدین خوبی خرد را نیل در کش
مبین در نقش گردون کان خیال است
گشودن بند این مشکل محال است
مرا بر سرّ گردون رهبری نیست
جز آن کاین نقش دانم سرسری نیست
اگر دانستنی بودی خود این راز
یکی زین نقشها دردادی آواز
ازین گردنده گنبدهای پرنور
به جز گردش چه شاید دیدن از دور؟
درست آن شد که این گردش به کاریست
درین گردندگی هم اختیاریست
بلی در طبع هر دانندهای هست
که با گردنده گردانندهای هست
از آن چرخه که گردانَد زنِ پیر
قیاس چرخ گردنده همان گیر
اگر چه از خلل یابی درستش
نگردد تا نگردانی نخستش
چو گردانَد ورا دست خردمند
بدان گردش بمانَد ساعتی چند
همیدون دور گردون زین قیاس است
شناسد هر که او گردون شناس است
اگر نارد نمودار خدایی
در اصطرلاب فکرت روشنایی
نه زابرو جستن آید نامهٔ نو
نه از آثار ناخن جامهٔ نو
بدو جویی، بیابی از شَبَه نور
نیابی چون نه زو جویی ز مه نور
ز هر نقشی که بنمود او جمالی
گرفتند اختران زان نقش فالی
یکی ده دانه جو محراب کرده
یکی سنگی دو اصطرلاب کرده
ز گردشهای این چرخ سبکرو
همان آید کزان سنگ و از آن جو
مگو ز ارکان پدید آیند مردم
چنان کهارکان پدید آیند از انجم
که قدرت را حوالت کرده باشی
حوالت را به آلت کرده باشی
اگر تکوین به آلت شد حوالت
چه آلت بود در تکوین آلت
اگر چه آب و خاک و باد و آتش
کنند آمد شدی با یکدگر خوش
همی تا زو خط فرمان نیاید
به شخص هیچ پیکر جان نیاید
نه هر ایزدپرست ایزد پرستد
چو خود را قبله سازد خود پرستد
ز خود برگشتن است ایزد پرستی
ندارد روز با شب همنشستی
خدا از عابدان آن را گزیند
که در راه خدا خود را نبیند
نظامی جام وصل آنگه کنی نوش
که بر یادش کنی خود را فراموش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
این متن شعری از نظامی گنجوی است که به بررسی چیستی هستی و مفهوم پرستش و رابطه انسان با خدا میپردازد. شاعر به تفکر درباره وجود معبود و هدف زندگی انسانها میپردازد و سوالاتی را درباره چرایی و چگونگی پرستش مطرح میکند. او به تماشای آسمان و گردش فلک اشاره میکند و میگوید که این اجسام نه خود را پرستش میکنند و نه در حرکت بیهدفند. در ادامه، نظامی میگوید که پرستش واقعی زمانی اتفاق میافتد که انسان، خود را از مرکز توجه خارج کند و به خداوند روی آورد. او همچنین به اهمیت درک مفهوم پرستش و به دست آوردن دانش حقیقی از طریق عشق و معرفت اشاره میکند.
آیا میدانی که چرا گردندگان آسمانها به دور زمین میچرخند؟
در این پرستشگاه، چهکسی را معبود کرده (و به دورش میگردند)، و هدفشان از این آمدن و رفتن و تلاش چیست؟
از این سفر و محمل کشیدن چه مقصودی دارند و از این منزل بریدن و مسافرت چه چیزی را میجویند؟
چرا نام این را «ثابت» گذاشتهاند و نام دیگری را «منقلب» (تغییر کننده، دارای تغییر احوال) نام نهادهاند؟ چهکسی به اینیک گفت که «حرکت کن» و به دیگری گفت که «بیارام و ساکن باش» ؟
قبا بسته و با لباس مرتب و تازهرو و شاد همچون گل، دارند پرستاری و خدمت میکنند (یا پرستش و عبادت میکنند)
بسیار حیرت کردم وقتی که دیدم باید در چنین بتخانهای زنار ببندم و پرستش کنم.
اما وقتی که حیرت و سرگشتگی، تندروی کرد و شتاب گرفت عنایت (و لطف حق) بانگ زد ای نظامی
فتنه و آشوب و ستیزندهٔ این بتها مشو که این نگارها و بتها خود را نمیپرستند.
همه مثل پرگاری که دور مرکزی میچرخد دارند آفرینده خود را میجویند.
تو نیز هم آخر از دست بلندی و رفعت چرا در بتخانهای را نمیبندی؟
همچون ابراهیم با بتها و نگارها عشق بباز اما بتخانه را از بت پاک کن.
اگر در دیدن بتها و نگارها بمانی و خیره شوی، بتپرست هستی اما اگر قدم بر بتها بنهی و بگذری (بدان که) نجات یافتهای و رَستهای.
نمودار (و نشاندهنده و نمایشگری) که از عمق دریا تا اوج آسمان و از کوچک تا بزرگ هست همه طلسمهایی است که بر سر گنجهای الهی و خدایی است.
طلسمها و گشودن آنها بسیار سخت و مشقتبار هستند اما وقتی که گشودی بهزیرش گنج خواهی یافت.
طبایع و امیال نفسانی را مطیع بگردان (یا ضعیف و ناتوان کن) و با اینکار خرد و هوش را آراسته گردان.
به نقش گردون و فلک توجه مکن که نقش خیالیست و یافتن رازش نشدنی است.
در سرّ و راز هستی راه نبردهام فقط میدانم که این نقش و این گردون، بیهدف و سرسری آفریده نشدهاست.
اگر این راز دانستنی و یافتنی بود یکی از این نقشها بانگ میزد و آنرا افشا و آشکار میکرد.
هوش مصنوعی: از این گنبدهای روشن و در حال چرخش، جز چرخش آنها از دور چه چیز دیگری را میتوان دید؟
هوش مصنوعی: این اتفاق به درستی نشاندهنده این است که در این دوران که همه چیز در حال تغییر است، ما نیز اختیاری در انتخاب و تصمیمگیری داریم.
هوش مصنوعی: بله، هر فردی که چیزی را میداند، بهطور طبیعی با یک نیرویی که او را به حرکت در میآورد، در ارتباط است.
هوش مصنوعی: فردی که به دنبال الگوهای تکراری در زندگی است، باید بفهمد که به خاطر تجربهها و درکهای گذشته، ممکن است دچار اشتباه شود. اگر همواره در همان دایره بچرخد و به تجربیات سرسختانه و کهنه وابسته باشد، نمیتواند به درک عمیقتری از واقعیت دست یابد. بنابراین، او باید از این دور باطل کنارهگیری کند تا به بینشی تازه و نو برسد.
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است در جستجوی عیب و نقص آن به نتیجهای نرسی، اما برای رسیدن به فهم اولیهاش باید آن را بهدرستی شروع کنی.
هوش مصنوعی: وقتی که خردمند دست کسی را بچرخاند، او در همان چرخش چند لحظهای میماند.
هوش مصنوعی: هر کسی که دایرهی زندگی و تغییرات آن را بشناسد، به خوبی میداند که دور گردون با این سنجش و ارزیابی، قابل درک است.
هوش مصنوعی: اگر نشانههای خداوند در ابزار اندیشهات روشن شود، نور و روشنی را درک خواهی کرد.
هوش مصنوعی: نه میتوان از صورت نوشتن متن جدیدی را انتظار داشت، و نه میتوان از نشانههای ناخن، لباس نو و تازهای را درست کرد.
اگر با نمودار خدایی (در دو بیت قبل) بجویی از شَبَه که سنگی سیاه است نور مییابی و اگر نمودار خدایی، اندیشه را روشنایی نبخشد حتی از ماه تابان هم نور نمییابی.
هوش مصنوعی: هر شکلی که او به نمایش گذاشت، زیبایی آن باعث شد که ستارهها از آن نقش الهام بگیرند و نشانهای بفرستند.
هوش مصنوعی: کسی در محلی با ده دانه جو مکان عبادتی به وجود آورده و کسی دیگر با استفاده از یک سنگ، دو ابزار نجومی ساخته است.
هوش مصنوعی: از چرخ زندگی که مدام در حال چرخش است، همان نتیجهای به دست میآید که از سنگ و آب، یعنی از عنصرهای ساده و اولیه، انتظار میرود.
هوش مصنوعی: انسانها مانند ستارهها و اجزای آسمانی به وجود نمیآیند و نباید آنها را فقط حاصل ترکیب اجزا دانست.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که قدرت و تسلطی که به دست آوردهای، به وسیله چیزی دیگر به شما منتقل شده است. به عبارتی، شما خودتان مستقیماً صاحب آن قدرت نیستید، بلکه آن قدرت از طریق یک ابزار یا وسیله به شما منتقل شده است.
هوش مصنوعی: اگر ایجاد و شکلگیری به وسیله ابزار خاصی باشد، آن ابزار در فرآیند ایجاد چه نقشی دارد؟
هوش مصنوعی: با این که عناصر طبیعی مانند آب، خاک، باد و آتش با هم در تضاد هستند، اما تو با همه آنها به خوبی کنار آمدهای و مثل یکدیگر با هم سازگارید.
هوش مصنوعی: اگر دستوری از او به کسی نرسد، هیچ روحی به جسمی نمیآید.
هوش مصنوعی: نه هر کسی که به یک خداایزد عبادت میکند، واقعیست. اگر کسی خود را قبله خود قرار دهد، در واقع خود را میپرستد.
هوش مصنوعی: خداپرستی واقعی در بازگشت به خود انسان است، نه در گذران روز و شب که همیشه در کنار هم هستند.
هوش مصنوعی: خدا بندگانی را برمیگزیند که در خدمت و عبادت خود، تنها به رضایت او فکر میکنند و از خودخواهی و نمایش دوری میگزینند.
هوش مصنوعی: زمانی که به وصال محبوب برسید، باید آن لحظه را شیرین و خوشایند بچشید، بهگونهای که حتی خود را فراموش کنید و فقط در یاد او بمانید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.