یاس کم تحمل در ۶ ماه قبل، سهشنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۵۷ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » گلهٔ یار دلآزار:
اولین بار که این شعرو خوندم، با خودم گفتم، چی کشیده، که اینو نوشته، امشب فهمیدم...
مجتبی قدیانی در ۶ ماه قبل، سهشنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۲۶ دربارهٔ جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۳:
این غزل را نادر اسماعیلزاده با آهنگسازی محمدعلی حیدرنیا در ترانهای به نام نازنین، اجرا کرده است.
اقبال طهماسبی در ۶ ماه قبل، سهشنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۳۵ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱:
چون زخم تازه دوخته از خون لبالبم
ای وای اگر به شکوه شود آشنا، لبم
بی دردی آورد همه قول طرب مسنج
گاهی به حال گویی دل می گشا لبم
بستی لبم ز شکوه و ذوق ادب شناخت
هر موی من ادا کند این شکر با لبم
بگذشت عمر و گفت و شنو با تو رخ نداد
ای بی نصیب گوشم و ای بی نوا لبم
صد بار لب گشودم و بیرون نریختم،
خون ها که موج می زند از سینه تا لبم
لب وعده کرده بود که گوید غمم به دوست
وقت است اگر به وعده نماید وفا لبم
در دل گذشت یار و فرو ریختم به دل
پیغام ها که داشت نهان از صبا لبم
اقرار کن که سنگدلم بعد از آن اگر،
لب وا کنم به شکوه، به دندان بخا لبم
عرفی به ترهات زن آتش که جاودان
ماند گرسنه گوشم و باشد گدا لبم
فاطمه قوی نیت در ۶ ماه قبل، سهشنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او:
✅ از ادب پرنور گشتهاست این فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد ملک✅ بد ز گستاخی کسوف آفتاب
شد عزازیلی ز جرات رد بابعزازیل:
طبق روایات یکی از سه فرشته (هاروت، ماروت و عزازیل) که خدا آنان را به زمین فرستاد تا مانند آدمیان زندگی کنند و از محرّمات بپرهیزند. این فرشتگان اعتراض به انسان کرده بودند که چرا جرم و گناه انجام میدهند.
عزازیل پس از مدتی متوجه شد که از پس این امتحان برنمیآید، توبه کرد و معاف شد ولی هاروت و ماروت در زمین ماندند و با زنی به نام زهره آشنا شده و فریب او را خوردند، شراب نوشیدند و اسم اعظم را به او آموختند. هاروت و ماروت به جرم این گناهان تا رستاخیز درون چاهی در بابل معلق شدند.
در روایات آمده این زن جادوگر بود و موجب اختلاف بین آدمیان میشد.عزازیل نام پیشین ابلیس بوده است قبل از قهر خداوند.
فلک گردون به برکت ادب نورانی شده است و به برکت ادب، فرشتگان پاک و معصوم شده اند.
ادب افلاک و فرشتگان چیست؟
مطیع امر الهی بودن.
کسوف آفتاب به سبب بی ادبی اوست و شیطان نیز به سبب گستاخی رانده ی درگاه حق شده است.
نیکلسون گوید:
مولانا چنین میاندیشد که هرگاه خورشید جسارت ورزد به اینکه از مسیر معین خود انحراف یابد کسوف وسیلهی تأدیبی است که خداوند بر او وارد میآورد تا او را منضبط سازد.انقروی نیز دو وجه در توضیح مصراع اول آورده است:
وجه اول اینکه زشتی اعمال مردمان گستاخ حتی بر خورشید نیز اثر میگذارد و آنرا منکدر می سازد.وجه دوم اینکه چون خورشید در فلک چهارم تنها است گاه به غرور دچار میشود.
پس حق تعالی برای تنبیه خورشید، نور آن را لحظاتی زائل می کند.حکیم سبزواری: گستاخی از قمر است که پیش روی خورشید میایستد و کسوف واقع میشود.
فاطمه قوی نیت در ۶ ماه قبل، سهشنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او:
کانال شرح مثنویِ جان:
✅ هر دو بحری، آشنا آموخته
هر دو جان بی دوختن بر دوخته✅ گفت معشوقم تو بودستی نه آن
لیک کار از کار خیزد در جهانبحری:
منسوب به بحر، صفت کسی که با دریا آشنا باشد.
دریا در اشعار مولانا نمادی از خداست🔵هر دو به راههای دریایی، آشنا بودند و شناگری می دانستند.
منظور از راههای دریایی، راههای سیر و سلوک عارفانه است.
هر دو سالک دریای حقیقت بودند. جان هر دو که ظاهراً از هم جدا بودند در عالم معنا به هم دوخته شده بودند. یعنی با هم اتحاد داشتند.🔵شاه با رعایت ادب به مهمان غیبی خود گفت:
معشوق حقیقی من تویی نه آن کنیزک. لیکن در این دنیا از یک کار کاری دیگر حاصل میشود.
کار از کار خیزد از ضرب المثل های رایج فارسی است.
هر کار و فعل، معلول کار و فعل قبل از خود است.
نیکلسون در شرح مصرع دوم گوید: حق تعالی معمولاً در این دنیا به وسیله أسباب امکانی کار میکند.
عشق شدید پادشاه به کنیزک سبب شد کنیزک از معشوق خود دور بیفتد و در نتیجه بیمار شده و بیماری برای او رنج آور بود.
درد و رنج کنیزک سبب استغاثه پادشاه برای کمک خواستن از خداوند برای درمان کنیزک بود.
در نتیجه دعای پادشاه برای شفای کنیزک مستجاب شده و حکیم الهی بر او ظاهر شد.
در نتیجه عشق مجازی پادشاه به عشق حقیقی ارتقاء یافت.(بیان روابط علی و معلولی)
#شرح_مثنوی_جان
#دفتر_اول
#تصحیح_نیکلسون✅ ابر بر ناید پی منع زکات
وز زنا افتد وبا اندر جهاتاین بیت اشاره دارد به حدیثی از پیامبر اکرم(ص) به نقل از ابن عباس
قالَ رَسولُ اللّهِ(ص): خَمسٌ بِخَمسٍ، قالوا: یا رَسولَ اللّهِ، وما خَمسٌ بِخَمسٍ؟
قالَ: ما نَقَضَ قَومٌ العَهدَ إلاّ سَلَطَ عَلَیهِم عَدُوُّهُم، وما حَکموا بِغَیرِ ما أنزَلَ اللّهُ إلاّ فَشا فیهِمُ الفَقرُ، ولا ظَهَرَت فیهِمُ الفاحِشَةُ إلاّ فَشا فیهِمُ المَوتُ، ولا طَفَّفُوا المِکیالَ إلاّ مُنِعُوا النَّباتَ واُخِذوا بِالسِّنینَ، ولا مَنَعُوا الزَّکاةَ إلاّ حُبِسَ عَنهُمُ القَطرُ.
پیامبر خدا(ص) فرمود: «پنج به پنج». گفتند: ای پیامبر خدا! یعنی چه پنج به پنج؟ فرمود: «هیچ مردمی پیمان شکنی نکردند، مگر این که دشمنشان بر آنان مسلّط شدند و به غیر احکام خدا حکم نکردند، مگر این که فقر در میانشان شایع شد و فحشا در میانشان پدید نیامد، مگر این که مرگ در میان آنان شیوع یافت و پیمانه را سبُک نگرفتند، مگر این که به خشک سالی و قحطی گرفتار آمدند و از پرداخت زکات، خودداری نکردند، مگر این که باران از آنها باز داشته شد».✅ هر چه بر تو آید از ظلمات و غم
آن ز بیباکی و گستاخی است هم🍃هر مصیبت و اندوهی که به تو روی آرد تماما نتیجه ی بی پروایی و گستاخی خود توست.
آیه ی ۷۹ سوره نسا:
(هر آن بدی که به تو رسد از خود توست)مولانا عقیده دارد که هر عمل و نیتی نتیجهی خاص خود را دارد.
اما نتیجه ی هر عمل الزاما همجنس آن عمل نیست.
فاطمه قوی نیت در ۶ ماه قبل، سهشنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او:
✅ میرسید از دور مانند هلال
نیست بود و هست بر شکل خیال✅ نیستوش باشد خیال اندر روان
تو جهانی بر خیالی بین روان✅ بر خیالی صلحشان و جنگشان
وز خیالی فخرشان و ننگشان✅آن خیالاتی که دام اولیاست
عکس مهرویان بستان خداستاهمیت خیال:
فلاسفه درباره خیال نظریات گوناگونی دارند. افلاطون برای اولین بار در بیان مراتب معرفت، خیال را اخرین مرتبه شناخت قرار داد. ارسطو خیال را به دو دسته تخیّل حسی و تخیّل عقلی تقسیم کرد و بعدها فلاسفه مسلمان مثل کِنِدی، فارابی و ابن سینا هر کدام کارکردهای مختلفی برای خیال قائل شدند.
خیال از نوع ماده نیست اما قابل تصور است چون بُعد دارد. مثلاً تصویر در آینه از نوع خیال است. اما اگر آینه بشکند دیگر آن تصویر نیست چون خیال جسم ندارد.
خیال میتواند منشا اثر باشد مثلاً اگر در خیال خود موضوع خنده داری را تصور کنیم ، میخندیم.
یا اگر کسی به ما وعدهای خوب دهد، در ذهن خود تصویرسازی کرده و خوشحال میشویم و بر عکس.انسان در شناخت حقایق با حس و عقل، از خیال هم کمک میگیرد اما هر کدام از این سه (حس و عقل و خیال) ظرفیتهای خاص خود را برای شناخت امور دارد.
انسان میتواند با خیالات نامتناهی سفرهای زیادی به جاهای گوناگون داشته باشد. خیال بی نهایت و بسیار تندروست. خیال محدودیت ندارد و به هر شکلی و هر جایی قابل تصور است.
◀️نکته:امروز در قوانین جذب تصویر سازی خیالی برای رسیدن به خواستهها اهمیت یافته. زیرا معتقدند فرد با تصویر سازی ذهنی میتواند ایدهها و راهحلهایی برای رسیدن به آن خواسته پیدا کند و برای رسیدن به اهداف خود حرکت کند.
اما نکته مهمی که اندیشمندان مطرح میکنند این است که بیشتر خیالات برای انسان مضر هستند. چون اکثر مردم تصمیمهای مهم زندگی خود را بر اساس خیال میگیرند. خیال در ذهن صورت میگیرد و ذهن دچار اشتباهات زیادی میشود. مثلاً فردی در خیال خود شغلی را ایدهآل میداند و در خیال خود تصاویری از موفقیت میسازد ولی ممکن است به آن شغل وارد شود و موفقیت و رضایتی از آن نداشته باشد.
نکته مهم دیگر که باید به آن توجه داست این است که خیالات اولیاء با خیالات عامه مردم متفاوت است. خیالات اولیا از جنس کشف و شهود قلبی هستند. قلب دچار اشتباه نمیشود.
مولانا میفرماید:
🔵آن پیر ربانی از دور مانند هلال بود. بر حسب ظاهر نیست بود، زیرا مقام حقیقی او از چشم عامگان مخفی بود، اما بر حسب باطن، وجود داشت و خاصگان به حقیقت او واقف بودند.
شاید اشاره به این مطلب باشد که هلال ماه در سه شب آخر ماه قمری قابل دیدن نیست و به اصطلاح در محاق است. در واقع ماه هست اما دیده نمیشود. شب اول ماه قمری هم هلال ماه به سختی دیده میشود. گاه به چشم میآید و گاه ناپدید میشود.🔵قوه خیال گویی در روح آدمی وجود ندارد، زیرا ظاهراً دیده نمیشود، لیکن تو ببین که جهان آدمیان با همه وسعت بر محور خیال میگردد.
یعنی قوه خیال بر کل آدمیان حاکمیت دارد و در همه انسانها تصرف میکند، زیرا محرک آنان در زندگی بیم و امیدهای خیالی است.🔵صلح و جنگ مردم مبتنی بر خیال است. همچنین فخر و ننگشان نیز از خیال نشأت میگیرد.
در مثنوی غالباً "خیال" بر پایه شک و اوهام سست بنا شده که گاه بر اذهان سایه میافکند و از بین میرود، بیآنکه در خارج از ذهن، مصداقی داشته باشد.
🔵آن خیالاتی که اولیاءالله دارند انعکاسی از جمال زیبا رویان بوستان الهی و یا اسرار و معانی غیبی است.
در واقع اسرار الهی مثل دامی است که اولیا را اسیر خود میکند.بستان خدا:
استعاره از عالم روحانی و الهی
نیکلسون در این باره میگوید: مه رویان، یعنی صفات جمال حق که این صفات به صورت إلهام در دل اولیاءالله منعکس میشود.
فاطمه قوی نیت در ۶ ماه قبل، سهشنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او:
✅ شه چو عجز آن حکیمان را بدید
پا برهنه، جانب مسجد دوید✅رفت در مسجد سوی محراب شد
سجدهگاه از اشک شه پر آب شد✅ چون به خویش آمد ز غرقاب فنا
خوش زبان بگشود در مدح و ثناپادشاه که دید حکیمان در علاج بیماری کنیزک ناتوان و عاجز هستند، از شدت اضطراب و نگرانی، پای برهنه به سوی مسجد شتافت.
انقروی منظور از پابرهنه را گذشتن از دنیا و آخرت و رسیدن به مرتبه محو و فنا میداند.
مرحوم فروزانفر میگوید که پا برهنه دویدن حاکی از شدت اضطراب و نگرانی است که شخص فرصت پوشیدن کفش هم پیدا نمی کند.
فنا:
محو صفات بشری. از یاد بردن کثرتها
غرقاب:
آب عمیق که از سر بگذرد و انسان را غرق کند.
غرقاب فنا: تشبیه فنا به غرقابآنکه در حق محو و فانی است به وجود خود واقف نیست و حرکت و عمل از وی سلب میشود و مولانا به همین مناسبت فرموده است که وقتی پادشاه به خویش آمد، زبان به مدح و دعا گشود، زیرا زاری و دعا از آثار هوشیاری و نتیجه شعور بنده به وجود خود است. تا وقتی در حالت فنا بود، توجهی به این دنیا و خواستههایش نداشت.
✅ کهای کمینه بخششت ملک جهان
من چه گویم چون تو میدانی نهان✅ ای همیشه حاجت ما را پناه
بار دیگر، ما غلط کردیم راه✅لیک گفتی گرچه میدانم سِرَت
زود هم پیدا کنش بر ظاهرتخدایا خودت در قرآن فرمودهای اگر چه اسرار شما را میدانم، آنها را ظاهر کنید و به زبان بیاوردید.
"اَلم یعلُمونَ انَّ الله یعلَم سِرَّهم و نَجواهم" توبه ۷۸
"ادعوا ربَّکُم تَضَرُّعاً وخُفیَه" اعراف ۵۵
"قال ربُّکُم اَدعونی اَستَجِب لَکم"◀️نکته:
طبق قوانین جذب گفتن و به زبان آوردی خواستهای، باعث میشود کائنات مقدمات رسیدن به آن خواسته را برای فرد فراهم کند.
✅چون برآورد از میان جان خروش
اندر آمد بحر بخشایش به جوش✅ در میان گریه، خوابش در ربود
دید در خواب او، که پیری رو نمودآن پادشاه در میان گریه و زاری خوابش برد و در عالم خواب دید که پیری کهنسال، به سوی او توجه کرد.
◀️نکته:
خواب از بهترین منابع دریافت آگاهی برای کسی است که قلبش از آلودگیها پاک شده باشد. ممکن است فردی با دریافت پیامی در خواب، یک شبه راه صد ساله را طی کند.
شاید محل خواب، در دیدن رویای صادقه تاثیرگذار باشد.عرفا معتقدند که آدمی هرچه خود را از قید دنیا رها کند، به همان نسبت میتواند با عالم غیب ارتباط برقرار کند. این ارتباط با مجردات در خواب رخ میدهد چون در بیداری معمولاً انسانها از دریافت الهامات غیبی عاجزند.
خواب کلید حل مشکلات است و شخص عارف راه حل مشکلات خود را در خواب میبیند. به عنوان مثال ابن سینا مسائل حل نشده، در خواب برایش کشف میشد.
عرفا و فلاسفه مسلمان از جمله ملاصدرا صفای نفس، ریاضت و تعلق نداشتن به مادیات دنیا را از عوامل مهمِ کشف و شهود در خواب میدانند.
تعلق نداشتن به دنیا در معنای زهد و روی گردانی از دنیا نیست. بزرگان اینگونه گفتهاند که اگر خوب و بد امر دنیایی به فرد رو آورد، فرد دچار دگرگونی و تغییر احوال نشود. یعنی با به دست آوردن یا از دست دادن چیزی دچار خوشی و غم نشود.روح انسان در خواب، موقتا از علایق مادی آزاد میشود و خود به خود حالت صفا و نورانیت ذاتی او بروز میکند و جنبه ارتباط او با عالم مجردات یا فرشتگان آسمانی و ملائکه مقربین قوت میگیرد.
بدین سبب ممکن است که به صورت رؤیای صادقه حقایقی بر او الهام شود که در بیداری از درک و دریافت آن ناتوان بوده است. حتی ممکن است حوادثی قبل از رخ دادن بر او آشکار شود.#شرح_مثنوی_جان
#دفتر_اول
#تصحیح_نیکلسون
فاطمه قوی نیت در ۶ ماه قبل، سهشنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او:
✅ گر خدا خواهد ، نگفتند از بطر
پس خدا بنمودشان عجز بشر✅ ترک استثنا مرادم قسوتی است
نی همین گفتن که عارض حالتی است✅ ای بسی نآورده استثنا بگفت
جان او با جان استثناست جفتآن حکیمان به جهت خودبینی و غرور خود و مهارت در طبابت و اعتماد به درمانگری خود، مشیّت الهی را که فوق الأسباب است نادیده گرفتند. دردنتیجه خداوند نیز عجز و درماندگی آنان را به خودشان نشان داد.
منظور "إنشاءالله" نگفتن، آن حالت قساوت قلب و غروری بود که بر دل آن طبیبان چیره شده بود نه گفتن زبانی. گفتن این عبارت در ظاهر و زبانی امری عارضی است. حال و نیت قلبی مهم است نه ظاهر عمل.
چه بسیارند کسانی که "ان شاءالله" بر زبان ندارند اما با جان و روحشان به خدا توکل دارند.
آنان حدوث و ظهور هر امری را متعلق به مشیّت الهی میدانند و این اعتقاد را به صورت قلبی دارند نه زبانی.
پس عارف، مؤثر حقیقی را در عالم، فقط ذات احدیت میداند و بس.
در صفت مردان حق گفتهاند:
"لا یتکلّمون الا و الاستثناء فی کلامِهِم"
سخنی نمیگویند مگر اینکه با انشاالله همراه باشد.✅ هر چه کردند از علاج و از دوا
گشت رنج افزون و حاجت، ناروا✅ آن کنیزک از مرض ، چون موی شد
چشم شه از اشکِ خون ،چون جوی شد✅ از قضا سر کنگبین، صفرا نمود
روغن بادام، خشکی میفزود✅ از هلیله قبض شد، إطلاق رفت
آب، آتش را مدد شد همچو نفتسرکنگبین:
مخلوط سرکه و انگبین، سکنجبین
سِک(سرکه)انگبین معرب انجبین(عسل)
مخلوط این دو و جوشاندن و به قوام آوردن آن، یکی از روشهای درمانی قدیم برای درمان صفرا بودصفرا: یکی از اخلاط چهارگانه بدن در طب قدیم (دم، سودا، بلغم و صفرا) هرگاه این چهار خلط در بدن از تعادل خارج میشدند فرد دچار بیماری میشد.
هلیله: هلیلج میوه درختی در مناطق گرمسیری که خاصیت دارویی دارد. هلیله انواعی دارد: هلیله زرد، هلیله سیاه، هلیله کابلی. مسهل روده و ملیّن است.
طبیبان در درمان و شفای کنیزک هر چقدر تلاش کردند، موفق نشدند و رنج و درد او بیشتر شد و حاجت پادشاه در درمان کنیزک برآورده نشد.
کنیزک از شدت بیماری چنان لاغر و نحیف شد که گویی مویی بیش نیست. چشمان پادشاه هم از شدت اشکِ خونین مانند جویبار شد.
در درمان کنیزک، قضای الهی چنین خواست که داروها خاصیّت خود را از دست دادند مثلاً سرکنگبین که دافع صفراست، موجب فزونی صفرا شد، و نیز روغن بادام که نرم کننده است، باعث خشکی شد.
هلیله به جای خاصیت لیّن و روان بودن، موجب خشکی و یبوست شد و آب به جای آنکه آتش را خاموش کند مانند نفت آن را شعلهور تر کرد
فاطمه قوی نیت در ۶ ماه قبل، سهشنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او:
#نمادها_در_داستان_پادشاه_و_کنیزک
*زرگر (معشوق)
نمادِ عشق دنیایی و مادّی که مانع رشد نفس امّارهاست و باید نابودشود.*پادشاه(عاشق)
نماد نفس ناطقه یا عقل که میخواهد به وصال معشوق برسد. یا نماد انسانی است که پیش از عاشق شدن، ناقص و پس از عاشق شدن، کامل میشود.*کنیزک(عاشق/معشوق)
نماد نفس اماره که بعد از قطع تعلقات به نفس مطمئنه تبدیل میشود. اما بیشتر به سوی تعلقات خود کشش دارد.*حکیم الهی
نماد پیر طریقت و مرشد*دارو
دارویی که حکیم به کنیزک میدهد، پرورنده روح و زینت دهنده رفتار و گفتار است.
دارویی که حکیم به زرگر میدهد نابود کننده صفات ناپسند است.*طبیبان
مصداق عقل جزئی یا همان عقل معاش هستند که فکر میکنند میتوانند روح را به کمال برسانند.
عقل جزئی انواع تجربهها و مسیرها را میپیماید تا به سعادت حقیقی برسد اما همواره خود را ناتمام و ناقص میبیند.#شرح_مثنوی_جان
#دفتر_اول#تصحیح_نیکلسون
منابع:
شرح مثنوی علامه بدیعالزمان فروزانفرباغ سبز عشق دکتر دزفولیان
شرح مثنوی حکیم سبزواری
و آثار دیگر
فاطمه قوی نیت در ۶ ماه قبل، سهشنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۲۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او:
#داستان_های_مثنوی
داستانهای مثنوی سه دستهاند:
۱- زاییده تخیّل مولوی است که آنها را برای بیان عقاید خود ساختهاست.
۲- داستانهایی که از منابع قبل از خود گرفته و عقاید و افکار خود را ضمن ان بیان کرده است.
۳- داستانها و تمثیلات تلفیقی که بخشی را از منابع دیگر گرفته و بخشی را خود سرودهاست.
داستان پادشاه و کنیزک از دسته سوم است.
دکتر عبدالحسین میرسپاسی در مطالعات خود به داستانی در کتاب "قانون" تحت عنوان "بیماری عشق" برخورد که بیانگر آگاهی ابن سینا از چنین تاثیری بود.
پسر جوان یکی از خویشان قابوس بن وشمگیر به بیماری مبتلا شد. بیماریو بیاشتهایی و افسردگی وی را از پای درآورده بود.
پزشکان شهر از تشخیص بیماری و درمان او عاجز شدند. خبر عبور ابن سینا از شهری که پسر جوان در آن ساکن بود به گوش پدر بیمار رسید و از پور سینا خواست پسرش را معاینه و درمان کند.
ابن سینا پس از شنیدن شرح حال بیمار، فهمید که بیماری او جسمی نیست بلکه دل بیمار در گرو عشق است.
بلد شهر را احضار کردند و در حالی که ابن سینا نبض بیمار را در دست داشت، از او خواست که محلههای شهر و کوچهها و نام افرادی که در آن کوچهها زندگی میکردند را به زبان آورد.
زمانی که بلد، محله خاص، کوچه خاص و خانه ویژهای در آن کوچه را به زبان آورد، ضربان نبض بیمار به شدت تغییر کرد و ابن سینا تشخیص داد که بیمار عاشق است. منبع این داستان در چهارمقاله عروضی است.
مشابه این داستان در کتاب "ذخیره خوارزمشاهی" آمدهاست."بوکاچیو" نویسنده ایتالیایی در "دکامرون"، نظیر این حکایت را آورده است:
پزشکی جوان و دانا بر بالین بیماری حاضر است و نبض او را در دست دارد.
«ژانت» برای اجرای امری به اتاق بیمار وارد میشود. جوان بیمار به محض دیدن ژانت بیآنکه سخنی بگوید، نبضش به شدت شروع به زدن میکند. پزشک فوراً متوجه این نکته شده و دقت میکند شدت ضربان نبض تا چه مدت ادامه خواهد یافت.
با بیرون رفتن ژانت از اتاق، ضربان نبض بیمار کمتر میشود. پزشک اندکی صبر کرد و کمی بعد به بهانه خواستنِ چیزی، ژانت را به درون میطلبد بیآنکه نبض بیمار را رها کند. همین که ژانت وارد اتاق شد، نبض بیمار دوباره شروع به تند زدن کرد و چون بیرون رفت به حال نخستین بازگشت. پزشک جوان که به عاشق شدن بیمار اطمینان داشت، پدر و مادر بیمار را به خلوت خواست و با ایشان چنین گفت:
شفای پسر شما در دست پزشکان نیست، بلکه به دست ژانت است.#شرح_مثنوی_جان
#مرگ_زرگر
در مجموع، داستانِ شاه و کنیزک در مقایسه با داستانهای مشابه، ساختی تازه دارد.
مولوی متوجه انتقاد خواننده بر بخشی از داستان بوده و خود قبلاً به آن پاسخ داده است:
چرا طبیب ، زرگرِ بیگناه را کشت؟
مولوی میگوید:
نه به خاطر دستمزد، نه ترس از پادشاه یا خوشامد دل پادشاه، بلکه به دستور و الهام الهی این کار انجام شد. آنگاه طبیب را با خضر مقایسه میکند.
کشتن این مرد بر دست حکیم
نی پی امّید بود و نی ز بیماو نکشتش از برای طبع شاه
تا نیامد امر و الهام الهآن پسر را کِش خَضِر بُبرید حلق
سرِّ آن را در نیابد عامِ خلقآنکه از حق یابد او وحی و جواب
هرچه فرماید ، بود عین صوابآنکه جان بخشد ، اگر بکشد رواست
نایب است و دست او، دست خداستدر واقعیت، چنین اتفاقی رُخ نداده تا درست یا نادرست بودن کار طبیب را بررسی کنیم. مولوی هم پاسخی عرفانی به مشکل داده و آن را دستور خدا نامیده است.
حکیم الهی نمادی از شمس تبریزی است.
مولانا میخواهد بیان کند کار اولیاءالله را نباید با معیارهای عقلی خود سنجید.
ور نهد مرهم بر آن ریش تو پیر
آن زمان ساکن شود درد و نَفیرهین ز مرهم سر مکش ای پشتریش
و آن ز پرتو دان مدان از اصل خویش#علت_کشتن_زرگر
از نظر نمادین، کُشتنِ زرگر قابل توجیه است؛ زیرا زرگر مَظهر همهی جذابیّتهای دنیایی است که تعلّق به آنها، انسان را در بند نگه داشته و مانع تعالی او میشود.
کنیزک (هرانسانی / مولانا) باید از این تعلقات رها شود تا به مرتبه بالاتر برسد.این تعلقات که چون زنجیری انسان را در سکون و بیحرکتی نگه داشته باید از بین برود تا امکان حرکت برای شخص ایجاد شود و راهِ رسیدن به حقیقت برای انسان فراهم شود. دارویی که طبیبِ الهی به زرگر میخورانَد پاک کنندهی همه صفاتِ ناپسند درونی است.
#مرگ_معشوق
چرا در ادبیاتِ عرفانی «مرگِ معشوق» پذیرفته شدهاست؟
هرآنچه مانع دیدار حق باشد یا در برابر حق، مورد توجّه و تعلّق قرار گیرد، باید نابود شود.
چرا؟
چون تعلّق و وابستگی، انسان را در رکود نگه میدارد و مانع پیشرفت اوست.#شرح_مثنوی_جان
دارو دادن طبیب الهی به زرگر و بیمار شدن او، در یکی از داستانهای اسکندر نامهی نظامی از حکایت عشق ارشمیدس به کنیزک چینی گرفته شده است:
اسکندر به ارشمیدس یکی از شاگردان ارسطو کنیزکی زیبارو هدیه داد. ارشمیدس چنان تحت تاثیر زیبایی آن دختر قرار گرفت که مدتها به کلاس درس نرفت.
ارسطو وقتی فهمید که علت غیبت شاگرد در کلاس درس، عشق ارشمیدس به دختر است، شربتی ساخت و به دختر خوراند تا به مرور بیمار و نحیف و زشت رو شد و ارشمیدس او را رها کرد.در ابتدای داستان سمک عیار ، عاشق شدن خورشید شاه پسر مرزبان شاه به مَهپری دختر شاه چین، مشابه این داستان است.
در آنجا وقتی خورشیدشاه مَهپری را در خیمه میبیند و بعد دختر ناپدید میشود، خورشیدشاه از عشق آن دختر بیمار میگردد تا در نهایت پیری او را معالجه میکند.
«... شاهزاده در آن غم بیمار شد و به رنگ زعفران گشت و هرچند طبیبان و حکیمان جلد و استاد، معالجت میکردند هیچ علاج نمیپذیرفت؛ که علاج وی دیدار دوست بود، نه حرارت و برودت و رطوبت و یبوست ... تا غایتی که همه دل از وی برداشتند. اگر چه طبیبان او را علاج میکردند و غذای موافق میدادند، هیچ سود نمیداشت مگر غم بر غم زیاده میشد. حال خورشیدشاه زار شد... ناگاه مردی پیر باجامه ی خَلَق(کهنه) و عصائی در دست برسید... آن پیرمرد زبان برگشاد و او را طبیبی کرد و علاج فرمود که داروی حقیقت به دست او بود.
#شرح_مثنوی_جان
فاطمه قوی نیت در ۶ ماه قبل، سهشنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او:
کانال شرح مثنویِ جان:
#خلاصه_قصه_پادشاه_و_کنیزکپادشاهی دیندار و قدرتمند اما بیتجربه در عشق، روزی در راهِ شکار، کنیزی را میبیند. عاشق و دلباختهاش شده و او را میخرد.
بعد از مدتی کنیزک، بیمار میشود. پادشاه پزشکانی حاذق و باتجربه را از سراسر کشور جمع میکند تا کنیزک را درمان کنند.
طبیبان مغرور میگویند که مداوای کنیزک برایشان ساده است و میتوانند به راحتی کنیزک را درمان کنند.هر یکی از ما مسیح عالمی است
هر اَلَم را در کف ما مرهمی استپزشکان به خاطر غرور دچار غفلت شده و با اطمینان از دانش و مهارت و درستی کار خود، خدا را فراموش میکنند.
گر خدا خواهد نگفتند از بَطَر
پس خدا بنمودشان عجز بشرمداوای پزشکان، تأثیرِ معکوس میگذارد و کنیزک زار و ناتوانتر میشود.
شاه، ناامید از درمانِ پزشکان با اضطراب و پابرهنه به مسجد میرود و با تمام وجود از خدا کمک میخواهد.
درمیان گریه و مناجات با خدا، خوابش میبرد.
در *خواب کسی به او میگوید که دعایش مستجاب شده و *نشانهاش این است که فردا صبح، شخص غریبی به شهر میآید، این شخص غریب میتواند کنیزک را درمان کند.گفت ای شه مژده، حاجاتت رواست
گر غریبی آیدت فردا ز ماستفردای آن روز پادشاه، شخصاً به استقبال آن حکیم غریب رفت که در خواب نشانیهایش را داده بودند.
بود اندر منظره شه منتظر
تا ببیند آنچه بنمودند سِردید شخصی فاضلی پرمایهای
آفتابی درمیان سایهایمیرسید از دور مانند هلال
نیست بود و هست بر شکل *خیالپادشاه حکیم الهی را به کاخ بُرد. طبیب الهی، پس از معاینه کنیزک گفت:
ـ پزشکانِ دیگر او را درمان نکردهاند بلکه بر بیماریاش افزودهاند. او فهمید که دخترک بیماری بَدنی و جسمی ندارد بلکه احوال او به روح و روان مربوط میشود.
حکیم الهی از پادشاه خواست که جهت مداوا باید استراحتگاه کنیزک را از خویش و بیگانه خالیکُند مبادا کسی به سخنان آنها گوش بدهد.
گفت ای شه خلوتی کن خانه را
دور کن هم خویش و هم بیگانه راکس ندارد گوش در دهلیزها
تا بپرسم زین کنیزک چیزهاآنگاه، نبضِ دخترک را گرفته و سوالاتی از او پرسید که اهل کدام شهراست؟ چه کسانی را در آن شهر میشناسد؟ به کدام شهرها رفته و ...
طبیبِ الهی میخواست ببیند، حال کنیزک با شنیدن نام کدام شهر و یا کدام شخص دگرگون میشود. تا این که به شهر «سمرقند» و "زرگر سمرقندی" رسید.
شهر شهر و خانه خانه قصّه کرد
نی رگش جنبید و نی رخ گشت زردنبض او بر حال خود بُد بیگزند
تا بپرسید از سمرقند چو قندنبضِ دخترک ناگهان جَهید و شدیدتر شد.
حکیم دانست که او عاشق زرگری در شهر سمرقند است.
*طبیب الهی از کنیزک میخواهد که راز عشق خود را به کسی نگوید و ان را پنهان دارد.هان و هان! این راز را با کس مگو
گرچه از تو، شه کند بس جست و جوحکیم الهی از شاه میخواهد که زرگر را به هر طریقی که میتواند به قصر بیاورد و کنیزک را به عقد او درآورد.
گفت تدبیر آن بود کان مرد را
حاضر آریم از پی این درد راشاه زرگر را زر و سیم و خلعت فریفته و او را به قصر می آورد و کنیزک را به او میدهد. حال دختر روز به روز بهتر شده و سلامتیاش را باز مییابد.
پس از شش ماه، طبیب الهی شربتی ساخته و به زرگر میدهد تا کمکم او ناخوش شده، جمال و زیبایی خود را از دست میدهد. به مرور کنیزک نسبت به او دلسرد شده و عشق ظاهری کنیزک به زرگر از بین میرود.چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندک اندک در دل او سرد شدپس از مرگِ زرگر، دیگر مانعی برای وصالِ شاه و کنیزک وجود نداشت.
#شرح_مثنوی_جان
#قصه_پادشاه_و_کنیزک
داستان پادشاه و کنیزک در واقع داستان سفر روحانی ما در این دنیاست.
مولانا در ابتدای داستان میفرماید این داستان «نقد حال ماست».🔵بشنوید ای دوستان این داستان
خود، حقیقت نقد حال ماست آنمولانا در مثنوی به روش قصه پردازی مفاهیم و اندیشههای خود را بازگو کردهاست.
او قصه پردازی است که از قصههای کوتاه چند بیتی تا قصههای بلند چند صد بیتی دارد.
از قالب قصّه استفاده میکند تا آنچه را که میخواهد مطرح کند:🔵ای برادر قصه چون پیمانه است
معنی اندر وی به سان دانه است🔵دانه معنی بگیرد مرد عقل
ننگرد پیمانه را گر گشت نقلروش مولانا در قصّه پردازی، داستان در داستان است مثل کتابهایی چون کلیله و دمنه.
مولانا داستان پادشاه و کنیزک را کامل و بدون وقفه تعریف کرده در حالیکه در دیگر حکایتهای مثنوی، داستان را قطع میکند و قصهای، درون قصهی اصلی بیان میکند و باز بر سر قصه اصلی باز میگردد.مولانا در هر قصه، رازی را به صورتی کنایی مطرح میکند.
🔵گفتمش پوشیده خوشتر سرّ یار
خود تو در ضمن حکایت گوش داردر حکایت پادشاه و کنیزک، گویا مولوی میخواهد یکباره اسرار عشقی را که در دل دارد بگوید تا تمثیلی موافق برای «نی نامه» فراهم کرده باشد.
قصّه پادشاه و عاشق شدن او بر کنیزک، قبول و پذیرش عشق انسانی و این دنیایی است که زمینه و مقدمهای عشق الهی و عرفانی را فراهم کرده است.
کنیزک ( هر انسانی) برای رسیدن به مراتب بالاتر عشق، باید از مراتب پایین عشق عبور کند.
طبق تفسیر برخی از محققان مثنوی، کنیزک میتواند نمادی از خود مولانا باشد که گرفتار عشق زرگر میشود.
زرگر نمادی از تعلقات دنیایی مثل مقام، نام، معلومات، دانش، شاگردان و ... است که مولانا به آنها دلخوش بود.
حکیم الهی، *پیر و راهنمایی است که برای دستگیری میآید.
حکیم الهی در این داستان نمادی از شمس تبریزی است که آمده تا مولوی را راهنمایی کند.
افسانه چراغی در ۶ ماه قبل، سهشنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۳۰ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۶ - در سبب نظم این کتاب و باعث ترتیب این خطاب:
منظور از دو استاد، حکیم نظامی گنجوی و امیرخسرو دهلوی هستند.
رهی Abdi در ۶ ماه قبل، سهشنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:
درود
برای فهم دقیق اشعار مولانا برنامه گنج حضور با اجرای آقای پرویز شهبازی را پیشنهاد میکنم
افسانه چراغی در ۶ ماه قبل، سهشنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود:
مصرع اول به این شکل درست است:
بدان بازارگان، زن گفت زنهار!
(این به درخت میگن😂 و از جناب عطار آوردن این لفظ به جای زن، بعید است)
ashkan asgharian در ۶ ماه قبل، سهشنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۱۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » دیباچه:
سلام به همه ی دوستان.
این که عقاید سعدی در بعضی جاها مانند همین مقدمه ی گلستان در بیت: ای کریمی که از خزانه ی غیب .... با اصول حقوق بشر در تضاد است شکی نیست و البته جای تعجب نیست چراکه در آن روزگار که او میزیسته این عقاید به طور واضح در جهان اسلام و همینطور مسیحیت سکه ی رایج بوده و در آثار دیگر ادیبان ما هم نشانه ها دارد.که هنوز ته مانده ی آن در گفتار امروز ما در طعنه به سیاهان یا یهودی ها و ارمنی ها وجود داره.جای تعجب اونجاست که در بعضی جاها مثل ابیات: بنی آدم اعضای یک پیکرند... عقایدی اینچنین پیشرو ارایه کرده.
اما اینکه بعضی ها سعی می کنند به اعتبار همین بیت ها در گلستان کل شخصیت سعدی را لجن مال کنند و از همه شگفت آورتر زیبایی کلامش را زیر سوال ببرند دیگر تحلیل ادبی و اخلاقی نیست بلکه نوعی انتقامجویی از نگرش صلح طلبانه ی سعدی است که در آثار نادانی مانند دکتر شریعتی و البته همه ی اندیشمندان چپ گرا هم دیده می شود .آنجا که سعدی را فحش میده که چرا در زمان حمله ی مغول گفتی که ما را وقت خوش بود؛ انگار الان که اینهمه جنگ در عالم هست ما نباید وقت خوشی داشته باشیم و مثلا جشن عروسی یا تولد و ... بگیریم!
هیچکس بهتر از خود سعدی نمی تواند جواب این یاوه ها را دهد که: سنگ بدگوهر اگر کاسه ی زرین بشکست.... قیمت سنگ نیافزاید و زر کم نشود
کوروش در ۶ ماه قبل، سهشنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۲۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲۳ - حکایت آن اعرابی کی سگ او از گرسنگی میمرد و انبان او پر نان و بر سگ نوحه میکرد و شعر میگفت و میگریست و سر و رو میزد و دریغش میآمد لقمهای از انبان به سگ دادن:
کل خود را خوار کرد او چون بلیس
پارهٔ این کل نباشد جز خسیس
یعنی چه
کوروش در ۶ ماه قبل، سهشنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۲۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲۳ - حکایت آن اعرابی کی سگ او از گرسنگی میمرد و انبان او پر نان و بر سگ نوحه میکرد و شعر میگفت و میگریست و سر و رو میزد و دریغش میآمد لقمهای از انبان به سگ دادن:
اشک خونست و به غم آبی شده
مینیرزد خاک خون بیهده
مصرع دوم یعنی چه
شهریار آریایی در ۶ ماه قبل، سهشنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۰۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷:
به خاک پای عزیزان که از محبّت دوست
دل از محبّت دنیا و آخرت کندم
حضرت در بیت دوّم سوگند میخورد که آخرت و وعدهی دین به جهان دیگر را نمیخواهد و نمیپذیرد و به جای آن خواهانِ عشق به معشوق و مُحبّتِ دوست است.
***
بیار ساقی سرمست جام باده عشق
بده به رغم مُناصح که میدهد پندم
حضرت در بیت پنجم میفرماید که میخواهد از بادهی عشق سرمست شود و عاشقی کند و پند و نصیحتِ واعظان به پارسایی و پرهیزگاری در وی اثری ندارد.
***
سعدی زمینیترین شاعر در همهی سنّت شعر پارسی است و آنهایی که برچسبهای عارف و عابد به او میزنند و در پِیِ آن هستند که گرایشات معنوی(آسمانی) و جدا از آن، اسلامی و قرآنی به وی نسبت دهند؛ شایسته و بایسته است که این ابیات و مضامین را در سخن او و به خصوص در غزلیّاتش لحاظ کنند و در آنها درنگ نمایند. در همین غزل در مصراع پایانی حضرت سعدی تاکید میکند که به زندان عشق دربند است. با وجود این همه تصریح و تاکید بر عشق و عاشقی و ردّ وعظِ واعظانِ دین، این خطای بزرگی است که بعضی مومنان سختکیش ایشان را "عارف الهی" بدانند.
احمد خرمآبادیزاد در ۶ ماه قبل، سهشنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۰ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹:
در باره «مزیچ» (مصرع دوم بیت شماره 3
در نسخه چاپی، این واژه را همارز «مزاج» میبینیم. در واقع، واژه «مزاج» در پی فرآیندهای واجشناختی، نخست به «مزیج» و سپس به «مزیچ» تبدیل شده است.
امین مروتی در ۶ ماه قبل، سهشنبه ۴ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۵: