گنجور

حاشیه‌ها

محمد راستگو در ‫۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۰۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۶ - شانزده‌سالگی فریدون و آگاهی او از گذشته و سرنوشت پدرش:

در بیت اول

چو بگذشت بر آفریدون دو هشت

ز البرز کوه اندر آمد به دشت

صحیح است.

سید مسعود صمصامی در ‫۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۴۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴:

 هیچ کس این قسمت را توضیح نداده است «««مودت اهل صفا، چه در روی و چه در قفا، نه چنانند کز پشتت عیب گیرند و نه پیشت بیش میرند.»»»

این جمله یعنی اینکه؛؛ خلوص و ارادت و دوستی اهل مروت خوبان چه در روی در رو و چه در پشت سرت آن چنان نیست پشت سرت هزار عیب و ایراد بگیرند و جلوی رویت قربان صدقه آت بروند و پیشمرگت شوند 

سید مسعود صمصامی در ‫۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۶ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴:

آقای الیوت، اندرسون،  پس در کتاب بینوایان هم که آن کشیش به آن دزد کمک کرد تا شعمدانهای دزدی را به ژان واژان ببخشد اشتباه کرده و به استمرار دردی کمک کرده است. در صورتی که آن کشیش با گذشتش به تربیت یک انسان خوب و فداکار و پرتوان کمک کرد. 

سید مسعود صمصامی در ‫۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۶:

تقریبا اکثر کسانی که نظر داده اند و حتی ان کسی متن اصلی را تفسیر کرده است ، بر داشت اشتباهی از واژه ( ارادت) داشته اند. 

اینجا ارادت به معنای احترام و توجه و برای جلب توجه نیست، بلکه در این معنا ، ارادت به معنی این است که غذا کمتر از آنچه میل و اراده اش بود تناول کرد... 

AliKhamechian در ‫۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۱۴ در پاسخ به Khishtan Kh دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰:

اینهمه ایراد وزنی این دیگه چیه؟

علی در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۷ در پاسخ به فرهاد دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲:

موافقم

علی در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۶ در پاسخ به افسانه چراغی دربارهٔ رودکی » مثنوی‌ها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۳۲:

سلام، داستان شخصی هست که مقداری آهن به یکی امانت میده و از شهر میره بیرون و بعد از مدتی برمیگرده، بعد که آهن هاشو میخواد طرف بهش میگه آهناتو موش خورد، اونم میره بچشو میدزده و بعد از پرس و جو بهش میگه من بچتو دیدم، باز داشت اونو میبرد و.... آهن هاشو میگیره و بچرو پس میده

خشم شب در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۰۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱:

به نظر می‌رسد «سگ به دریای هفتگانه مشوی» درست‌تر باشد، چرا که در مصرع بعد این‌چنین استدلال می‌کند که «که چو تر شد پلیدتر باشد».

فاطمه یاوری در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۵۷ در پاسخ به AliKhamechian دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

متشکرم. 

آصف در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۲۰ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱:

یکی از اندوهان بزرگ این است که ما در شعر معاصر فارسی ، دو بانوی بزرگوار و دو شاعره خوش قریحه با طبعی نقاد و ذوقی وقاد را که در دو شیوه متفاوت سخن می‌گفتند اما هر کدام در شیوه خود از بهترین‌ها بودند را بسیار زود از دست دادیم. اگر پروین و فروغ بیشتر عمر می‌کردند، ادبیات معاصر فارسی بسیار غنی‌تر بود ‌و هم درخشش بانوان بر تارک سپهر ادب فارسی بیشتر، البته که در همان مقدار کم زندگانی محتوای بسیار عمیق و غنی خلق کردند.

بانو پروین اعتصامی در قصیده سرایی به اقتفای حکبم ناصر خسرو رفته بود و البته از این معبر به نیکی گذر کرده بود، همین قصیده به اقتفای قصیده فخیم ناصر خسرو است که گوید :

ای روی داده صحبت دنیا را

شادان و برفراشته آوا را

پروین در قصیده سرایی زبانی به روانی آب جاری و در شیرینی کلام به عذوبت آب سرچشمه می‌ماند و همچنان طراوت و شیوایی و شادابی دارد.

دریغ که این خاک هنر پرور دیگر بانوانی همچون این دو بانو هنوز نزاده است. 

کسانی که امروز اهل سرودن شعرند بی شک باید آثار این هر دو بانوی ادب معاصر پارسی را درک کنند. 

منصور گودرزی در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۳۴ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » مثنویات پراکنده » شمارهٔ ۱:

طبق آنچه در کتاب کلیات شیخ بهایی از انتشارات کتاب‌فروشی محمودی به تصحیح غلامحسین جواهری(وجدی) در قسمت«مثنوی نان و حلوا»(صبحات 8 و 9 کتاب مذکور) آمده است، متن شعر یادشده به شرح ذیل است:

گــر نباشـد مـرکب زریـن لگام

می‌توانی زد به پای خویش گام

ور نباشد دور باش  از پیش و پس

دور باش نفـرت خــلق از تــو بس

ور نباشــد مشـربه از زر نـاب

با کف خود می‌توانی خورد آب

ور نباشد بر سـر خــوان، آن و این

می‌توان ساختن به یک نان جوین

ور مـزعفر نبـودت با قنـد و مُشـک

خوش بود دوغ و پیاز و نان خُشک

ور نباشد جـامه‌ی اطلس تو را

کهنه دلقی ساتر تن بس تو را

ور نباشــد شــانه‌ای از بهــر ریـش

شانه بتوان کرد با انگشت خویش

ور نباشـد فـرش ابریشم طِراز

با حصیر کهنه‌ی مسجد بساز

ور نباشد خـانـه‌هـای زر نـگار

می‌توان بردن بسر در کنج غار

جمله که بینی، همه دارد عوض

در عوضش، گشته میسر غرض

آنچه ندارد عوض، ای هوشیار

عمر عزیز است، غنیمت شمار

غلامرضا باقرزاده در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳:

پیشنهاد می کنم این غزل زیبا را با صدای استاد گلپایگانی گوش کنید

بردیا در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۸ دربارهٔ هلالی جغتایی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴:

 مگه میشه مگه داریم :)

رضا از کرمان در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۱ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۹۰ - بیان آنک عمارت در ویرانیست و جمعیت در پراکندگیست و درستی در شکستگیست و مراد در بی‌مرادیست و وجود در عدم است و عَلی هَذا بَقیَّةُ الأَضْدادِ وَ الأَزْواجِ:

درود 

  از چند بیت قبل اگر عنایت بفرمایید حضرت مولانا  در اواخر گفتگوی موسی با فرعون از زبان موسی به فرعون میگوید :چون تو با وپر وبال هوای نفسانی در حال سیر وسلوک در دنیا هستی معلوم است  همه چیز را اشتباه میبینی ومن ساحر نیستم وچون تو جزیی از کل عالم هستی ، کل یا تمام امور عالم را از دیدگاه مادی خود میبینی وبه کریمان تهمت میزنی بعد چند مثال میآورد مثل اینکه زمانی دور خودت بگردی خانه را گردان میبینی یا حرکت کشتی در دریا باعث میشه ساحل ساکن را متحرک ببینی وتجاری که به سفر به شهرهای بزرگ میروند چون فقط در فکر سودا هستند هیچ جاذبه دیگر به چشم آنان نمیآید مثل گاوی که در بغداد میگردد وبجز پوست خربزه وعلف خشک چیزی اززیباییهای آن نمیبیند وحیوان صفتان دنیایی مثل گوشت آویخته شده به چنگگ قصابند وجان به کالبد ایشان برنمیگردد چون دایما دنبال اسباب وعلل دنیوی هستند 

 حال برویم سر معنای سه بیت آخر که فرمودید :

 خرق = پاره کردن ، باطل کردن 

صدر اجل  صدر در لغت به معنی بالا،بزرگ ومهتر ووزیر آمده 

 

زگلپایگان رفت مردی به اردو

که قاضی شود ،صدر راضی نمیشد

برشوت خری داد و بستد قضا را

اگر خر نمی بود قاضی نمیشد 

(البته شاعر دو پهلو گفته یعنی اگر آدم شریفی بود قاضی نمیشد یا اگر خرش را باج نمیداد   )

 

پس صدر اجل کنایه از شخص بزگواری است شاید معین الدین پروانه آنجا بوده در هر صورت میگه ای مرد بزرگوار فقط در سرزمین قدسی الهی است که میتوان رابطه اسباب ومسبب وعلت ومعلولی را برهم زد و غیر فعال کرد 

هرزمان که جان تو مبدل شود ودر تو انقلاب روحی ایجاد گردد همچون عارفان واولیای الهی تو هم جهان را تازه واز نو وبا دید دیگری خواهی دید  وتجلی الهی به صورت دیگری خود را بر تو مینمایاند (و دانسته باش که خداوند در هر لحضه  در تجلی جدید ونو آوری است وتکرار امری آزار دهنده وملال آورر است )

حتی بهشت با تمام زیبایی وجوی روان وسبزه وحوری وسایر مشخصه، اگر لا متغیر باشد وتکراری ،ملال آور و خسته کننده خواهد بود . 

 

شاد باشی 

رضا از کرمان در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۴۹ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۹۰ - بیان آنک عمارت در ویرانیست و جمعیت در پراکندگیست و درستی در شکستگیست و مراد در بی‌مرادیست و وجود در عدم است و عَلی هَذا بَقیَّةُ الأَضْدادِ وَ الأَزْواجِ:

درود برشما 

چغز = زخم چرکین، دمل 

نغز = نیکو ،بدیع ، نیک

نیشتر= تیغ جراحی 

 تا زمانی که زخم ودمل چرکین را با نشتر  مورد جراحت قرار ندهی (ودرد آن را تحمل نکنی) کی بهبود پیدا میکنی وآن چهره بد زخم ودمل چرکی نیکو نمیگردد . 

دکتر صحافیان در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰:

معشوقم چهره‌ بگشا تا از شکوه زیبایی‌ات خود را فراموش کنم(و به حال خوش دست یابم)بگذار خرمن سوختگان عشقت را باد ببرد( در برابر تجلی زیبایی‌ات چه اهمیتی دارد؟!)
۲- آری ما که چشم و جانمان را به طوفان بلای عشق سپرده‌ایم، دیگر اهمیتی ندارد که سیلی از غم، بنیان خانه وجود را برکند.
۳-کیست که موهای سیاهش را، که چون عنبر سارا(خالص)هست ببوید، محال است! دل عاشقم! طمع خام نکن و این آرزو را فراموش کن( ایهام عرفانی: وصال با ذات حق هیچ‌گاه ممکن نیست)
۴- در برابر سینه آتشینم در این عشق بی‌وصال، آتشکده پارس بگو خاموش شود، و چشم اشکبارم اعتبار رودخانه دجله را ببرد!
۵-پادشاهی عارف کامل ما، یعنی پیر مغان دراز باشد، که در برابرش هر کس دیگری چنان بی‌بهاست، که اگر از یادش هم بروم، هیچ اهمیتی ندارد.
۶- در راه سلوک، بی‌تلاش دستاوردی نداری و چاره‌ای جز فرمانبرداری از قطب واصل به حقیقت نداری.
۷- در هنگام مرگ، وعده بده یک لحظه چهره‌ات را تماشا کنم و پس از آن آسوده خاطر مرا به خاک بسپار!(غزالی:یاد مرگ سه وجه است: غافل-تایب- عارف: از آن بود که وعده دیدار پس از مرگ است، وعده‌گاه دوست فراموش نشود و همیشه چشم بر آن دارد بلکه در آرزوی آن باشد.کیمیای ۲، ۶۱۵)
۸- دیشب جان عاشقم را با تیر مژگان، تهدید کرد، خدایا فکر این ستم را از خاطرش ببر!
۹- ای حافظ! بس کن از واگویی دردهای عشق و خاطر ظریف و لطیفش را ملاحظه کن که آزرده نشود.
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

بردیا در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۰۱ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴ - یاران دغل:

گرچه فقط این شعر نوشابه باز کردن برای خوده شاعره ولی گر چو زنبور به نیشم بنوازند درسته نه که میشم 

 

بردیا در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۷ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹ - گدا پادشاه کن:

خیلی شعر بی اساسی ست

بردیا در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۱ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹:

طرفه بود 

AliKhamechian در ‫۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۳ در پاسخ به فاطمه یاوری دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

اشتباه مرقوم شده اسلوب این دو مصرع صحیح نیست

هر کجا ذوق تماشایت براندازد نقاب، کیست گردد یک‌مژه برهم‌زدن صبرآزما

گر جمالت عام سازد رخصت نظاره را، مردمک از دیده‌ها پیش از نگه گیرد هوا

۱
۲۰۰
۲۰۱
۲۰۲
۲۰۳
۲۰۴
۵۵۴۹