گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

رویی که تو داری گل سیراب ندارد

شیرینی لعلت شکر ناب ندارد

قدی که تو داری نبود سرو روان را

چون زلف تو چین سنبل پر تاب ندارد

در خواب توان دید خیال رخ خوبت

اما چه کنم، دیده من خواب ندارد

زان لحظه که زاهد خم ابروی ترا دید

پروای نماز و سر محراب ندارد

خسرو به خیال و لعل تو شب و روز

جز فلک لب کشت و می ناب ندارد