گنجور

 
حافظ

گفتم ای سلطانِ خوبان رحم کن بر این غریب

گفت در دنبالِ دل، رَه گُم کُنَد مسکین غریب

گفتمش مَگذر زمانی، گفت معذورم بدار

خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب

خفته بر سنجابِ شاهی نازنینی را چه غم؟

گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

ای که در زنجیرِ زلفت جایِ چندین آشناست

خوش فتاد آن خالِ مشکین بر رخِ رنگین غریب

می‌نماید عکسِ مِی، در رنگِ رویِ مَه وَشَت

همچو برگِ ارغوان بر صفحهٔ نسرین، غریب

بس غریب افتاده است آن مور خَط، گِردِ رُخَت

گرچه نَبوَد در نگارستان، خطِ مشکین غریب

گفتم ای شامِ غریبان طُرِّهٔ شبرنگِ تو

در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب

گفت حافظ آشنایان در مقامِ حیرتند

دور نَبوَد گر نشیند خسته و مسکین غریب

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۴ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۱۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۴ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۱۴ به خوانش محمد خزائی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۱۴ به خوانش محمدرضا ضیاء
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش
هلالی جغتایی

من بکویت عاشق زار و دل غمگین غریب

چون زید بیچاره عاشق؟ چون کند مسکین غریب؟

پرسش حال غریبان رسم و آیینست، لیک

هست در شهر شما این رسم و این آیین غریب

در خم زلف کجت دلها غریب افتاده اند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه