بیاورد گرسیوز آن خواسته
که روی زمین زو شد آراسته
دمان تا لب رود جیحون رسید
ز گردان فرستادهای برگزید
بدان تا رساند به شاه آگهی
که گرسیوز آمد بدان فرهی
به کشتی به یکروز بگذاشت آب
بیامد سوی بلخ دل پر شتاب
فرستاده آمد به درگاه شاه
بگفتند گرسیوز آمد به راه
سیاوش گو پیلتن را بخواند
وزین داستان چند گونه براند
چو گوسیوز آمد به درگاه شاه
بفرمود تا برگشادند راه
سیاووش ورا دید بر پای خاست
بخندید و بسیار پوزش بخواست
ببوسید گرسیوز از دور خاک
رخش پر ز شرم و دلش پر ز باک
سیاووش بنشاندش زیر تخت
از افراسیابش بپرسید سخت
چو بنشست گرسیوز از گاه نو
بدید آن سر وافسر شاه نو
به رستم چنین گفت کافراسیاب
چو از تو خبر یافت اندر شتاب
یکی یادگاری به نزدیک شاه
فرستاد با من کنون در به راه
بفرمود تا پرده برداشتند
به چشم سیاووش بگذاشتند
ز دروازهٔ شهر تا بارگاه
درم بود و اسپ و غلام و کلاه
کس اندازه نشناخت آنرا که چند
ز دینار وَز تاج و تخت بلند
غلامان همه با کلاه و کمر
پرستنده با یاره و طوق زر
پسند آمدش سخت بگشاد روی
نگه کرد و بشنید پیغام اوی
تهمتن بدو گفت یک هفته شاد
همی باش تا پاسخ آریم یاد
بدین خواهش اندیشه باید بسی
همان نیز پرسیدن از هر کسی
چو بشنید گرسیوز پیش بین
زمین را ببوسید و کرد آفرین
یکی خانه او را بیاراستند
به دیبا و خوالیگران خواستند
نشستند بیدار هر دو به هم
سگالش گرفتند بر بیش و کم
ازان کار شد پیلتن بدگمان
کزان گونه گرسیوز آمد دمان
طلایه ز هر سو برون تاختند
چنان چون ببایست برساختند
سیاوش ز رستم بپرسید و گفت
که این راز بیرون کنید از نهفت
که این آشتی جستن از بهر چیست
نگه کن که تریاک این زهر چیست
ز پیوستهٔ خون به نزدیک اوی
ببین تا کدامند صد نامجوی
گروگان فرستد به نزدیک ما
کند روشن این رای تاریک ما
نباید که از ما غمی شد ز بیم
همی طبل سازد به زیر گلیم
چو این کرده باشیم نزدیک شاه
فرستاده باید یکی نیکخواه
برد زین سخن نزد او آگهی
مگر مغز گرداند از کین تهی
چنین گفت رستم که اینست رای
جزین روی پیمان نیاید بجای
به شبگیر گرسیوز آمد بدر
چنان چون بود با کلاه و کمر
بیامد به پیش سیاوش زمین
ببوسید و بر شاه کرد آفرین
سیاوش بدو گفت کز کار تو
پراندیشه بودم ز گفتار تو
کنون رای یکسر بران شد درست
که از کینه دل را بخواهیم شست
تو پاسخ فرستی به افراسیاب
که از کین اگر شد سرت پر شتاب
کسی کاو ببیند سرانجام بد
ز کردار بد بازگشتش سزد
دلی کز خرد گردد آراسته
یکی گنج گردد پر از خواسته
اگر زیر نوش اندرون زهر نیست
دلت را ز رنج و زیان بهر نیست
چو پیمان همی کرد خواهی درست
که آزار و کینه نخواهیم جست
ز گردان که رستم بداند همی
کجا نامشان بر تو خواند همی
بر من فرستی به رسم نوا
که باشد به گفتار تو بر گوا
و دیگر ز ایران زمین هرچ هست
که آن شهرها را تو داری به دست
بپردازی و خود به توران شوی
زمانی ز جنگ و ز کین بغنوی
نباشد جز از راستی در میان
به کینه نبندم کمر بر میان
فرستم یکی نامه نزدیک شاه
مگر بشتی باز خواند سپاه
برافگند گرسیوز اندر زمان
فرستادهای چون هژبر دمان
بدو گفت خیره منه سر به خواب
برو تازیان نزد افراسیاب
بگویش که من تیز بشتافتم
همی هرچ جستم همه یافتم
گروگان همی خواهد از شهریار
چو خواهی که برگردد از کارزار
فرستاده آمد بدادش پیام
ز شاه و ز گرسیوز نیکنام
چو گفت فرستاده بشنید شاه
فراوان بپیچید و گم کرد راه
همی گفت صد تن ز خویشان من
گر ایدونک کم گردد از انجمن
شکست اندر آید بدین بارگاه
نماند بر من کسی نیکخواه
وگر گویم از من گروگان مجوی
دروغ آیدش سر به سر گفت و گوی
فرستاد باید بر او نوا
اگر بی گروگان ندارد روا
بران سان که رستم همی نام برد
ز خویشان نزدیک صد بر شمرد
بر شاه ایران فرستادشان
بسی خلعت و نیکوی دادشان
بفرمود تا کوس با کرهنای
زدند و فروهشت پردهسرای
به خارا و سغد و سمرقند و چاچ
سپیجاب و آن کشور و تخت عاج
تهی کرد و شد با سپه سوی گنگ
بهانه نجست و فریب و درنگ
چو از رفتنش رستم آگاه شد
روانش ز اندیشه کوتاه شد
به نزد سیاوش بیامد چو گرد
شنیده سخنها همه یاد کرد
بدو گفت چون کارها گشت راست
چو گرسیوز ار بازگردد رواست
بفرمود تا خلعت آراستند
سلیح و کلاه و کمر خواستند
یکی اسپ تازی به زرین ستام
یکی تیغ هندی به زرین نیام
چو گرسیوز آن خلعت شاه دید
تو گفتی مگر بر زمین ماه دید
بشد با زبانی پر از آفرین
تو گفتی مگر بر نوردد زمین
سیاوش نشست از بر تخت عاج
بیاویخته بر سر عاج تاج
همی رای زد با یکی چربگوی
کسی کاو سخن را دهد رنگ و بوی
ز لشکر همی جست گردی سوار
که با او بسازد دم شهریار
چنین گفت با او گو پیلتن
کزین در که یارد گشادن سخن
همانست کاووس کز پیش بود
ز تندی نکاهد نخواهد فزود
مگر من شوم نزد شاه جهان
کنم آشکارا برو بر نهان
ببرم زمین گر تو فرمان دهی
ز رفتن نبینم همی جز بهی
سیاوش ز گفتار او شاد شد
حدیث فرستادگان باد شد
سپهدار بنشست و رستم به هم
سخن راند هرگونه از بیش و کم
بفرمود تا رفت پیشش دبیر
نوشتن یکی نامهای بر حریر
نخست آفرین کرد بر دادگر
کزو دید نیروی و فر و هنر
خداوند هوش و زمان و مکان
خرد پروراند همی با روان
گذر نیست کس را ز فرمان او
کسی کاو بگردد ز پیمان او
ز گیتی نبیند مگر کاستی
بدو باشد افزونی و راستی
ازو باد بر شهریار آفرین
جهاندار وز نامداران گزین
رسیده به هر نیک و بد رای او
ستودن خرد گشته بالای او
رسیدم به بلخ و به خرم بهار
همه شادمان بودم از روزگار
ز من چون خبر یافت افراسیاب
سیه شد به چشم اندرش آفتاب
بدانست کش کار دشوار گشت
جهان تیره شد بخت او خوار گشت
بیامد برادرش با خواسته
بسی خوبرویان آراسته
که زنهار خواهد ز شاه جهان
سپارد بدو تاج و تخت مهان
بسنده کند زین جهان مرز خویش
بداند همی پایه و ارز خویش
از ایران زمین بسپرد تیره خاک
بشوید دل از کینه و جنگ پاک
ز خویشان فرستاد صد نزد من
بدین خواهش آمد گو پیلتن
گر او را ببخشد ز مهرش سزاست
که بر مهر او چهر او بر گواست
چو بنوشت نامه یل جنگجوی
سوی شاه کاووس بنهاد روی
وزان روی گرسیوز نیکخواه
بیامد بر شاه توران سپاه
همه داستان سیاوش بگفت
که او را ز شاهان کسی نیست جفت
ز خوبی دیدار و کردار او
ز هوش و دل و شرم و گفتار او
دلیر و سخنگوی و گرد و سوار
تو گویی خرد دارد اندر کنار
بخندید و با او چنین گفت شاه
که چاره به از جنگ ای نیکخواه
و دیگر کزان خوابم آمد نهیب
ز بالا بدیدم نشان نشیب
پر از درد گشتم سوی چاره باز
بدان تا نبینم نشیب و فراز
به گنج و درم چاره آراستم
کنون شد بران سان که من خواستم
وزان روی چون رستم شیرمرد
بیامد بر شاه ایران چو گرد
به پیش اندر آمد بکش کرده دست
برآمده سپهبد ز جای نشست
بپرسید و بگرفتش اندر کنار
ز فرزند و از گردش روزگار
ز گردان و از رزم و کار سپاه
وزان تا چرا بازگشت او ز راه
نخست از سیاوش زبان برگشاد
ستودش فراوان و نامه بداد
چو نامه برو خواند فرخ دبیر
رخ شهریار جهان شد چو قیر
به رستم چنین گفت گیرم که اوی
جوانست و بد نارسیده بروی
چو تو نیست اندر جهان سر به سر
به جنگ از تو جویند شیران هنر
ندیدی بدیهای افراسیاب
که گم شد ز ما خورد و آرام و خواب
مرا رفت بایست کردم درنگ
مرا بود با او سری پر ز جنگ
نرفتم که گفتند ز ایدر مرو
بمان تا بسیچد جهاندار نو
چو بادافرهٔ ایزدی خواست بود
مکافات بدها بدی خواست بود
شما را بدان مردری خواسته
بدان گونه بر شد دل آراسته
کجا بستد از هر کسی بیگناه
بدان تا بپیچیدتان دل ز راه
به صد ترک بیچاره و بدنژاد
که نام پدرشان ندارید یاد
کنون از گروگان کی اندیشد او
همان پیش چشمش همان خاک کو
شما گر خرد را بسیچید کار
نه من سیرم از جنگ و از کارزار
به نزد سیاوش فرستم کنون
یکی مرد پردانش و پرفسون
بفرمایمش کآتشی کن بلند
ببند گران پای ترکان ببند
برآتش بنه خواسته هرچ هست
نگر تا نیازی به یک چیز دست
پس آن بستگان را بر من فرست
که من سر بخواهم ز تنشان گسست
تو با لشکر خویش سر پر ز جنگ
برو تا به درگاه او بیدرنگ
همه دست بگشای تا یکسره
چو گرگ اندر آید به پیش بره
چو تو سازگیری بد آموختن
سپاهت کند غارت و سوختن
بیاید بجنگ تو افراسیاب
چو گردد برو ناخوش آرام و خواب
تهمتن بدو گفت کای شهریار
دلت را بدین کار غمگین مدار
سخن بشنو از من تو ای شه نخست
پس آنگه جهان زیر فرمان تست
تو گفتی که بر جنگ افراسیاب
مران تیز لشکر بران روی آب
بمانید تا او بیاید به جنگ
که او خود شتاب آورد بیدرنگ
ببودیم یک چند در جنگ سست
در آشتی او گشاد از نخست
کسی کاشتی جوید و سور و بزم
نه نیکو بود پیش رفتن برزم
و دیگر که پیمان شکستن ز شاه
نباشد پسندیدهٔ نیکخواه
سیاوش چو پیروز بودی بجنگ
برفتی بسان دلاور پلنگ
چه جستی جز از تخت و تاج و نگین
تن آسانی و گنج ایران زمین
همه یافتی جنگ خیره مجوی
دل روشنت به آب تیره مشوی
گر افراسیاب این سخنها که گفت
به پیمان شکستن بخواهد نهفت
هم از جنگ جستن نگشتیم سیر
بجایست شمشیر و چنگال شیر
ز فرزند پیمان شکستن مخواه
مکن آنچ نه اندر خورد با کلاه
نهانی چرا گفت باید سخن
سیاوش ز پیمان نگردد ز بن
وزین کار کاندیشه کردست شاه
بر آشوبد این نامور پیشگاه
چو کاووس بشنید شد پر ز خشم
برآشفت زان کار و بگشاد چشم
به رستم چنین گفت شاه جهان
که ایدون نماند سخن در نهان
که این در سر او تو افگندهای
چنین بیخ کین از دلش کندهای
تن آسانی خویش جستی برین
نه افروزش تاج و تخت و نگین
تو ایدر بمان تا سپهدار طوس
ببندد برین کار بر پیل کوس
من اکنون هیونی فرستم به بلخ
یکی نامهٔ با سخنهای تلخ
سیاوش اگر سر ز پیمان من
بپیچد نیاید به فرمان من
بطوس سپهبد سپارد سپاه
خود و ویژگان باز گردد به راه
ببیند ز من هرچ اندر خورست
گر او را چنین داوری در سرست
غمی گشت رستم به آواز گفت
که گردون سر من بیارد نهفت
اگر طوس جنگیتر از رستم است
چنان دان که رستم ز گیتی کم است
بگفت این و بیرون شد از پیش اوی
پر از خشم چشم و پر آژنگ روی
هم اندر زمان طوس را خواند شاه
بفرمود لشکر کشیدن به راه
چو بیرون شد از پیش کاووس طوس
بفرمود تا لشکر و بوق و کوس
بسازند و آرایش ره کنند
وزان رزمگه راه کوته کنند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان از آمدن گرسیوز به نزد سیاوش و شاه کاووس روایت میشود که به دنبال گفتگوها و تدابیر دیپلماتیک برای جلوگیری از جنگ بین ایران و توران است. گرسیوز با پیامی از افراسیاب به درگاه سیاوش میآید و سعی در برقراری آشتی بین دو طرف دارد.
سیاوش به گرسیوز میگوید که باید دلها را خالی از کینه کنند و برای جلوگیری از خونریزی تلاش کنند. او نامهای به افراسیاب مینویسد و خواستههایش را مطرح میکند، شامل آزادی گروگانها و برقراری صلح.
در ادامه، شاه کاووس از سیاوش و رستم خواسته تا برای جلوگیری از جنگ با افراسیاب به تدبیر بپردازند. باید توجه آنها بر این نکته باشد که پیمان شکنی نباید در میان باشد و آشتی باید بر مبنای صداقت و راستگویی باشد. اما با این حال، تنشها ادامه مییابد و احتمال درگیری میان دو کشور افزایش مییابد.
در نهایت، با دعوت شاه به جنگ، طوس سپهدار برای آمادهسازی لشکر به میدان میآید و به نظر میرسد که با وجود تلاشها برای صلح، جنگی قریبالوقوع در راه است.
هوش مصنوعی: گرسیوز به خواستهاش رسید و به نتیجهای که میخواست دست یافت، بهگونهای که زمین به خاطر او زیبا و آراسته شد.
هوش مصنوعی: پس از آنکه آنان به کنار رود جیحون رسیدند، یکی از میان گروه برای فرستادن پیام و انتخاب به جلو آمد.
هوش مصنوعی: بدان که مطلع کن تا پادشاه بداند که گرسیوز به اینجا آمده است.
هوش مصنوعی: کشتی در یک روز به سمت بلخ حرکت کرد و آب به سوی آن آمد که دل را پر از شتاب کرده بود.
هوش مصنوعی: فرستادهای به نزد پادشاه آمد و به او خبر داد که گرسیوز در مسیر است.
هوش مصنوعی: سیاوش از پیلتن خواست که برای او صحبت کند و از این داستان چندین نکته و مفهوم را بیان کند.
هوش مصنوعی: وقتی که گاو نر به دربار پادشاه آمد، دستور دادند که راه را باز کنند.
هوش مصنوعی: سیاهوش او را دید، از جا بلند شد و با رویی خندان از او عذرخواهی کرد.
هوش مصنوعی: گرسیوز از دور خاک رخش را بوسید که رخش از شرم فراوان سرش پایین است و دل گرسیوز پر از نگرانی و ترس است.
هوش مصنوعی: سیاووش او را زیر تخت نشاند و با جدیت از افراسیاب پرسید.
هوش مصنوعی: وقتی گرسیوز از جایی که نشسته بود بلند شد، تاج و نشان تازه شاه را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: کافراسیاب وقتی از رستم باخبر شد، بسیار سریع و با عجله به او گفت.
هوش مصنوعی: کسی یادگاری به شاه فرستاده و الآن من در مسیر به او میرسم.
هوش مصنوعی: او دستور داد تا پرده را کنار بزنند و سیاووش به آن نگاه کرد.
هوش مصنوعی: از دروازهٔ شهر تا کاخ سلطنتی، من ثروت و دارایی داشتم، از جمله اسب و غلام و کلاهی پر زرق و برق.
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانسته است به درستی ارزش و اهمیت آن چیز را که فراتر از داراییهای مادی و مقامهای ظاهری است، درک کند.
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف افرادی میپردازد که همگی با کلاهی بر سر و کمری بسته، در حال خدمت هستند. در کنار آنها، پرستندهای دیده میشود که با یاری و طوق طلایی زینت داده شده است. به طور کلی، این تصویر به وضوح تفاوت میان خدمتکاران و پرستندگان را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: او به سختی چهرهاش را باز کرد و به پیام او گوش داد.
هوش مصنوعی: تهمتن به او گفت: یک هفته خوشحال باش و به راحتی بگذران تا اینکه ما پاسخی برایت بیاوریم.
هوش مصنوعی: برای درک این خواسته، باید به تفکر و اندیشه عمیق بپردازیم و همچنین از دیگران نیز سؤال کنیم.
هوش مصنوعی: وقتی گرسیوز به جلو نگاه کرد و زمین را دید، آن را بوسید و بر آن ستایش کرد.
هوش مصنوعی: یکی از خانههای او را با زیورآلات و پارچههای گرانبها آراستند و خدمتکاران خوشلباس را برای خدمت به او فراخواندند.
هوش مصنوعی: هر دو به بیداری در کنار هم نشستهاند و با هم از روی هر جزئیات و نکات کوچک صحبت میکنند.
هوش مصنوعی: پیلتن به خاطر آن اتفاق بدگمان شده، زیرا گرسیوز به آن شکل و با آن وضعیت ناگهانی ظاهر شده است.
هوش مصنوعی: از هر سو پیشروی کردند و به شیوهای که باید باشد، نمایان شدند.
هوش مصنوعی: سیاوش از رستم پرسید و گفت که این راز را از پنهانی درآورید.
هوش مصنوعی: بهتر است دقت کنی که این آشتی یا reconciliations از چه چیزی سرچشمه میگیرد، زیرا ممکن است چیزی که به نظر میرسد آرامشبخش باشد، در واقع همانند تریاک، زهر و مضر باشد.
هوش مصنوعی: به خاطر نزدیکی به او، به پیوستگی خون نگاه کن و ببین که چه کسانی به دنبال او هستند.
هوش مصنوعی: کسی را به نزد ما میفرستد تا این فکر تیره ما را روشنگری کند.
هوش مصنوعی: باید مراقب بود که غم و اندوهی در دلمان نماند، زیرا در دل ما تحمل چنین احساسی نمیگنجد و ما را به بیتابی و ناآرامی میکشاند.
هوش مصنوعی: وقتی که چنین کارهایی را انجام دادهایم، باید یکی از دوستان خوب را نزد شاه بفرستیم.
هوش مصنوعی: از این سخن نزد او آگاهی ببر، مگر اینکه او از کینه خالی شود و به عمق موضوع فکر کند.
هوش مصنوعی: رستم گفت که این نظر من است و هیچ وقت نباید به دنبال شکستن پیمان و قرارها باشیم.
هوش مصنوعی: گرسیوز در تاریکی شب مانند زمانهایی که کلاهی بر سر دارد و کمری بسته است، به جایی آمد.
هوش مصنوعی: به جلوی سیاوش آمد و زمین را بوسید و بر پادشاه ستایش کرد.
هوش مصنوعی: سیاوش به او گفت که به خاطر کارهای تو خیلی فکر کرده بودم و از صحبتهای تو آگاه بودم.
هوش مصنوعی: اکنون تصمیمم کاملاً قاطع شده است که از کینهها و دلخوریها خلاص شوم و دل را از این آلودگیها پاک کنم.
هوش مصنوعی: تو به افراسیاب پاسخی میدهی، چون اگر کینهات شعلهور شود، سر و کارت با شتاب در خطر خواهد افتاد.
هوش مصنوعی: کسی که رفتارهای بد خود را ببیند و در نهایت عواقب ناگواری را که به خاطر آن رفتارها بهوجود آمده، درک کند، سزاوار بازگشت به مسیر درست است.
هوش مصنوعی: دل وقتی با خرد و حکمت آراسته میشود، مانند گنجینهای پر از آرزوها و خواستهها خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر در دلت زهر و تلخی وجود نداشته باشد، پس از رنج و آسیب بینیازی.
هوش مصنوعی: وقتی که میخواهی عهد و پیمان ببندی، باید به طور صحیح عمل کنی و از درد و کینه پرهیز کنی.
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از رستم، یکی از قهرمانان اسطورهای ایران، و دشمنان اوست. اشاره شده که رستم از دشمنانش آگاه است و میداند نام آنها چیست و کجا هستند. به نوعی این بیت نشاندهنده آگاهی و قدرت رستم در شناخت دشمنانش است.
هوش مصنوعی: برای من پیامی بفرستی که نشان دهد در گفتارت چقدر صداقت و حقیقت وجود دارد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که از سرزمین ایران وجود دارد و به آن شهرها مربوط میشود، در دستان توست.
هوش مصنوعی: اگر به مشکلات و جنگها پایان دهی و به سرزمین توران بروی، زمانی در پی این جنگها و دشمنیها خواهی بود.
هوش مصنوعی: فقط از راستگویی در زندگی حمایت میکنم و بر پایه کینه و انتقام عمل نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: میخواهم نامهای به شاه بفرستم تا شاید سپاه دوباره به فعالیت خود ادامه دهد و تصمیم جدیدی بگیرد.
هوش مصنوعی: گرسیوز در زمان مناسب و با چالاکی مانند هژبر، شخصی را به سوی هدفش فرستاد.
هوش مصنوعی: به او گفتند که احمق نباش و سر به خواب نگذار، به سوی تازیان یعنی دشمنان برو و با افراسیاب روبرو شو.
هوش مصنوعی: به او بگو که من با سرعت و eagerness به دنبال هرچیزی که بودم، موفق شدم همه آنها را پیدا کنم.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که شهریار از جنگ بازگردد، باید گروگانی را به او تقدیم کنی.
هوش مصنوعی: فرستادهای آمد و پیامی از شاه و گرسیوز نیکنام به او رساند.
هوش مصنوعی: وقتی فرستاده صحبت کرد، شاه به شدت در فکر فرو رفت و از مسیر اصلی خود منحرف شد.
هوش مصنوعی: او میگفت اگر صد نفر از خویشان من به جمع ما بیایند، از تعداد افراد حاضر در انجمن کاسته خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر در این مکان شکست و ناکامی بیفتد، دیگر هیچکس نیست که به من دلگرمی و نیکی بخشد.
هوش مصنوعی: اگر بگویم که از من، چیزی را به گروگان نگیرید، این سخن دروغی بیش نخواهد بود؛ چون تمام گفتههایم به هم مرتبط است.
هوش مصنوعی: باید به او پیام محبتآمیز بفرستی، مگر اینکه بیدلیل و بدون عذر و بهانه باشد.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که رستم، قهرمان افسانهای، به خاطر نزدیکانش و ویژگیهای آنها صحبت میکند و به تعداد بسیاری از خویشانش اشاره میکند.
هوش مصنوعی: آنها بسیاری از لباسها و Gifts خوبی را به شاه ایران تقدیم کردند و او نیز به آنها پاداش داد.
هوش مصنوعی: دستور دادند تا طبل و نوا را به صدا درآورند و پردهها برداشته شد.
هوش مصنوعی: در این بیت، به مکانهای تاریخی و مهم اشاره شده است. این مکانها شامل خارا، سغد، سمرقند، چاچ، و سپیجاب هستند که همه آنها از شهرها و نواحی مشهور در تاریخ ایران و منطقه آسیای مرکزی به شمار میروند. همچنین به تخت عاج که نمادی از قدرت و شکوه است، اشاره شده است. به طور کلی، این بیت به تقدیر و زیبایی این سرزمینها و اهمیت تاریخی آنها اشاره دارد.
هوش مصنوعی: او با سپاه خود به سوی گنگ رفت و دیگر به دنبال بهانه و فریب و تأخیر نرفت و همه چیز را خالی کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که رستم از رفتن او باخبر شد، پس از اندیشیدن به این موضوع، احساس آرامش و راحتی پیدا کرد.
هوش مصنوعی: به نزد سیاوش آمد و همه صحبتهایی را که شنیده بود، به یاد آورد.
هوش مصنوعی: او به او گفت: وقتی همه چیز به درستی انجام شد، اگر گرسیوز (شخصیتی افسانهای) دوباره برگردد، این امر درست است.
هوش مصنوعی: فرمان دادند که لباس زیبایی آماده کنند و درخواست کردند سلاح و کلاه و کمربند.
هوش مصنوعی: یک اسب عربی با زین طلایی و یک شمشیر هندی با غلاف طلایی.
هوش مصنوعی: وقتی گرسیوز لباس سلطنتی را دید، گویا ماه را بر روی زمین مشاهده کرده است.
هوش مصنوعی: با زبانی پر از ستایش گفتی آیا زمین نمیلرزد؟
هوش مصنوعی: سیاوش بر تختی سفید و زیبا نشسته و تاجی بر سر دارد که از عاج ساخته شده است.
هوش مصنوعی: با کسی که اهل تعریف و تمجید است، مشغول گفتگو شدم؛ او توانایی دارد که سخن را زیبا و دلنشین بیان کند.
هوش مصنوعی: سوارانی از میان لشکر به سمت شهریار میرفتند که با او هماهنگ و همراستا باشند.
هوش مصنوعی: پیلتن به او گفت: از این در، چه کسی میتواند سخن بگوید؟
هوش مصنوعی: کاووس همان کسی است که از گذشته دارای صفات خاصی بوده و در رفتار او تغییر ایجاد نخواهد شد؛ نه از شدت او کاسته خواهد شد و نه به شدت او افزوده خواهد گردید.
هوش مصنوعی: آیا من میتوانم با وجودی که به درون اوضاع پنهانم، نزد پادشاه عالم، خود را آشکارا نشان دهم؟
هوش مصنوعی: اگر تو فرمان دهی، من زمین را ترک میکنم و از رفتن جز خوبی نمیبینم.
هوش مصنوعی: سیاوش از سخن او خوشحال شد و داستان فرستادگان را به باد سپرد.
هوش مصنوعی: سردار نشسته و رستم با او گفتوگو کرد، هر چه در مورد موضوعات مختلف و کم و بیش بود.
هوش مصنوعی: فرمان داد تا کسی پیش او برود و نامهای بر روی حریر بنویسد.
هوش مصنوعی: در ابتدا بر کسی که انصاف و عدل را برقرار کرده، تحسین کرد، به خاطر اینکه قدرت و شکوه و هنر او را مشاهده نمود.
هوش مصنوعی: خداوند هوش و زمان و مکان را با روح و ذهن انسان پرورش میدهد.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند از اراده و قدرت او فرار کند؛ هیچکس نمیتواند از عهد و پیمان او دور شود.
هوش مصنوعی: انسان در این دنیا هیچ چیز را جز کمبود نمیبیند، مگر آنکه در دل او افزونتری و صداقتی وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: باد به شهریار آفرین میگوید و از میان بزرگمردان انتخاب میکند.
هوش مصنوعی: هر چه اتفاق بیفتد، چه خوب و چه بد، نظر او ستایش میشود و حکمتش به اوج رسیده است.
هوش مصنوعی: به بلخ و به شهر خوش فصل بهار رسیدم و از زندگی و زمانهام بسیار خوشحال و شاد بودم.
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب از خبر من مطلع شد، چنان غمگین و سیاهچهره شد که نور آفتاب در چشمانش به نظر تاریک آمد.
هوش مصنوعی: وقتی فهمید که کارها دشوار شده و دنیا تاریک گردیده، شانس او نیز به بدبختی افتاد.
هوش مصنوعی: برادرش به همراهی جمعی از زیبارویان با خواستهای زیبا و آراسته آمد.
هوش مصنوعی: مراقب باش! او از شاه دنیا میخواهد که تاج و تخت بزرگ را به او بسپرد.
هوش مصنوعی: کافی است که هر فرد به مرز و قلمرو خود در این دنیا بسنده کند و ارزش و سطح خود را بشناسد.
هوش مصنوعی: از خاک ایران، سوگند یاد کن که دل را از کینه و جنگ پاکسازی کنی.
هوش مصنوعی: از سوی نزدیکانم پیامی به من رسید، که از من خواسته بودند تا با پیلتن صحبت کنم.
هوش مصنوعی: اگر او را ببخشد، سزاوار است، چرا که چهرهاش نشان عشق اوست.
هوش مصنوعی: زمانی که نامهی جنگجوی دلیر به سوی شاه کاووس نوشته شد، او سر را به سوی او برگرداند.
هوش مصنوعی: از آن روی، سپاه گرسیوز نیکخواه به سوی شاه توران آمد.
هوش مصنوعی: همه داستان سیاوش را گفتند و بیان کردند که هیچکس در میان شاهان همتای او نیست.
هوش مصنوعی: از زیباییهای دیدار و رفتار او، از عقل و دل و حیا و سخن او.
هوش مصنوعی: شما به مانند فردی شجاع و سخنور و نیرومند به نظر میرسید که به روشنی عقل و درایت را در کنار خود دارید.
هوش مصنوعی: شاه با خوشرویی و لبخند به او گفت: "دوست عزیز، بهتر از جنگ راهی وجود دارد."
هوش مصنوعی: به خوابم بود که از بالای کوه یا ارتفاعی ندا و صدایی آمد و نشانهای از پایین را مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: من پر از درد شدهام و به دنبال راهی میگردم تا دیگر نشیبها و فرازها را نبینم.
هوش مصنوعی: من، با جمعآوری ثروت و مال، حالا به وضعیت مورد نظرم رسیدم که میخواستم.
هوش مصنوعی: و از آن چهره، مانند رستم دلیر، نزد شاه ایران آمد مانند گرد و غبار.
هوش مصنوعی: سپهبد از جای خود برخاست و به سمت جلو آمد، در حالی که دستش را برای پیکار به سوی دشمن دراز کرده بود.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند و او پاسخ داد، او درباره فرزند و نوسانات زندگی صحبت کرد.
هوش مصنوعی: از جوانان و جنگ و کارهای نظامی، و از آنجا که او چرا به راه خود بازگشت؟
هوش مصنوعی: ابتدا از سیاوش تعریف و تمجید کردند و او را بسیار ستودند، سپس نامهای به او نوشتند.
هوش مصنوعی: زمانی که فرخ دبیر نامه را برای شهریار خواند، چهرهاش مانند قیر تیره و غمگین شد.
هوش مصنوعی: به رستم چنین گفتند که او هنوز جوان است و تجربههای لازم را نداشته و به بلوغ کافی نرسیده است.
هوش مصنوعی: به این معناست که وقتی تو در دنیا وجود نداری، شیران با هنر و شجاعت خود به جنگ میپردازند و از تو الگو میگیرند.
هوش مصنوعی: آیا نفرینها و بدیهای افراسیاب را ندیدی که از ما دور شد و آرامش و خواب را از ما گرفت؟
هوش مصنوعی: من ایستادم و ماندم، در حالی که او رفته بود و در دل من جنگی برپا بود.
هوش مصنوعی: من نرفتم چون گفتند که از اینجا نرو. بمان تا جهانداری جدید بیاید و همه چیز تغییر کند.
هوش مصنوعی: هرگاه که خواست الهی بر این باشد که کسی را پاداش دهد، بدیهای او نیز جزای خودش را خواهد گرفت.
هوش مصنوعی: شما را به خاطر آن مرد خواهش کردهاند و به همین دلیل، دل شما زیبا و آراسته شده است.
هوش مصنوعی: کجا میتوان یافت کسی را که بیگناه باشد و دلها را از راه راست منحرف کند.
هوش مصنوعی: به ستمزدهها و بینوایانی اشاره دارد که نام پدرشان به فراموشی سپرده شده و کسی آنها را نمیشناسد.
هوش مصنوعی: الان کسی که در بند است، به چه چیزی فکر کند؟ او فقط به چیزی که در برابرش است و همان خاکی که زیر پایش است، توجه دارد.
هوش مصنوعی: اگر شما دانش و حکمت را جمع کردهاید، من اما همچنان از جنگ و مبارزه سیراب نمیشوم.
هوش مصنوعی: اکنون به نزد سیاوش، مردی دانا و ماهر را میفرستم.
هوش مصنوعی: بیا به او بگو که آتش را بلند کند و بر پای ترکها زنجیر ببندد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دل داری و آرزو میکنی، مانند آتش برانگیزند، نگاه کن که آیا نیازی به یکی از آنها داری یا خیر.
هوش مصنوعی: پس آن نزدیکان و بستگان را برای من بفرست که من میخواهم سر خود را از بدنشان جدا کنم.
هوش مصنوعی: با گروه خودت آمادهی نبرد باش و سریعاً به درگاه او برو.
هوش مصنوعی: همه به هم کمک کنید تا وقتی گرگ وارد میشود، برهها به سلامت بمانند.
هوش مصنوعی: اگر تو ساز و راه آماده کنی، به سپاهت یاد میدهد که چگونه غارت کند و دشمنی را ویران سازد.
هوش مصنوعی: بیایید با افراسیاب بجنگیم وقتی که او آرامش و خوابش را از دست بدهد و دچار ناامنی شود.
هوش مصنوعی: تهمتن به او گفت: ای شاه، دل خود را به این کار ناراحت نکن.
هوش مصنوعی: ای پادشاه بزرگ، نخست به سخنان من گوش بده، سپس متوجه خواهی شد که کل جهان در تسلط و فرمان توست.
هوش مصنوعی: تو گفتی که برای جنگ با افراسیاب، لشکرت را تند و تیز بر روی آب نرسان.
هوش مصنوعی: منتظر بمانید تا او بیاید، چرا که او به سرعت و بدون هیچ تأخیری به میدان خواهد آمد.
هوش مصنوعی: مدتی در وضعیت ناامنی به سر بردیم، اما در آشتی و صلح او از همان ابتدا فرصتی فراهم کرد.
هوش مصنوعی: کسی که در پی کشت و کار خوب است، نباید به میخواری و جشن و شادمانی که در آن خیانت و فساد وجود دارد، توجه کند. در واقع، نیکوتر است که به کار و تلاش خود ادامه دهد تا به رضایت و کامیابی واقعی برسد.
هوش مصنوعی: پیمان شکنی از سوی شاه، برای کسی که به نیکی فکر میکند، پسندیده نیست.
هوش مصنوعی: سیاوش در جنگ با پیروزی رفتار کرد و مانند یک قهرمان شجاع و دلیر، مانند پلنگ، به جلو پیش رفت.
هوش مصنوعی: چه چیزی جز جست و خیز در زندگی و لذتبردن از تجملات و ثروت ایران زمین دارید؟
هوش مصنوعی: همه چیز را که به دست آوردی، برای نبردهای بیهوده دل شفاف و روشن خود را در آب کدر غوطهور نکن.
هوش مصنوعی: اگر افراسیاب بخواهد این سخنانی که گفت را پنهان کند تا به پیمان شکستن بپردازد، کار سختی خواهد داشت.
هوش مصنوعی: ما از جنگ و نبرد خسته نشدهایم، بلکه به جای آنکه به دنبال آرامش باشیم، باید آماده باشیم تا با نیرویی همچون شمشیر و چنگال شیر، از خود دفاع کنیم.
هوش مصنوعی: از فرزند خود انتظار خیانت نداشته باش، زیرا آنچه که با کلاه تناسب ندارد، در خور آنان نیست.
هوش مصنوعی: چرا باید در مورد سیاوش پنهانی صحبت کرد؟ پیمان او نباید شکسته شود.
هوش مصنوعی: شاه از این موضوع به فکر فرو رفته و نگران است که این مقام بلند و مشهور به هم بریزد.
هوش مصنوعی: وقتی کاووس این خبر را شنید، خشمگین و مهیج شد و از این موضوع ناراحت شد.
هوش مصنوعی: شاه جهان به رستم گفت که حالا دیگر هیچ چیزی در پنهان نمیماند.
هوش مصنوعی: تو با افکار و احساسات خود به او آسیب رساندهای و کینهاش از دلش ریشهکن کردهای.
هوش مصنوعی: تو به دنبال راحتی خود هستی، اما این راحتی بر پایهی قدرت و مقام و جواهرات نیست.
هوش مصنوعی: تو اینجا بمان تا سپهسالار طوس این کار را بر بر اسب بزرگی به انجام برساند.
هوش مصنوعی: من هماکنون یک پیام به بلخ میفرستم که حاوی کلمات تند و ناگوار است.
هوش مصنوعی: اگر سیاوش از عهد و پیمان من سرپیچی کند، هرگز به خواستهام توجه نمیکند.
هوش مصنوعی: سردار سپاه به شهر طوس میرود و سپاه خود را به او میسپارد و سپس با افراد ویژهاش به راهش ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: هر چه را که شایسته من است، او ببیند و در صورت داشتن چنین نظری درباره من، قضاوت کند.
هوش مصنوعی: رستم به فکر غمگینی افتاد و گفت که این دنیا میتواند به زودی بر سر من سایه اندازد و آرامش مرا از بین ببرد.
هوش مصنوعی: اگر طوس در جنگ و نبرد از رستم قویتر است، بداند که رستم از دنیا کمنظیر است.
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و با خشم از پیش او بیرون رفت، چشمانش پر از غضب و چهرهاش پر از نشانههای ناراحتی بود.
هوش مصنوعی: شاه طوس را در زمان خود فراخواند و دستور داد که لشکر به راه بیفتد.
هوش مصنوعی: زمانی که طوس از پیش کاووس خارج شد، دستور داد تا لشکر و ساز و آواز را آماده کنند.
هوش مصنوعی: آنها میسازند و زیبایی میبخشند، و از آنجا که میجنگند، راه را کوتاهتر میکنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.