گنجور

 
صامت بروجردی

ای ذوالجناح باوفا کو حسین من نور عین من

ای توسن فرخ لقا کو حسین من نور عین من

گو ای براق براق سیر سبط احمد را

ای رفرف صدره مقام کو محمد را

اندر کجا بگذاشتی شاه امجد را

طی کرده رو را تا کجا کو حسین من نور عین من

بردی به ملک لامکان سوی معراجش

بنهاده بر سر کبریا از شرف تاجش

یا برخدنک کوفیان کرده آماجش

احوال او برگو بما کو حسین من نور عین من

ای پیک فرخ پی بگو کو سلیمانم

کاندر ره او مانده است چشم گریانم

بنهاده بی‌‌کس از چه رو در بیابانم

ای هدهد شهر سبا کو حسین من نور عین من

رفت از پی آب حیات خضر راه من

میرسکندر پاسبان پادشاه من

رفت از عطش بر آسمان دود آه من

در این زمین پر بلا کو حسین من نور عین من

جان داده در راه وفا کو خلیل الله

قربانی راه خدا کو ذبیح الله

نار اللهم را برده‌ای سوی قربانگاه

از چه نیامد ازمنا کو حسین من نور عین من

کو باعث ایجاد عالم و آدم

کو موسی عمران کجاست عیسی مریم

هابیل مقتولم چه شد ثانی آدم

کو نوح طوفان عزا کو حسین من نور عین من

گردید زینب واژگون از چه ای توسن

یالت چرا شد غرقه خون بازگو با من

شد راکبت را در کجا ای فرس مسکن

بی‌مونس و بی‌آشنا کو حسین من نور عین من

افکنده صیاد قضا بهر نخجیرت

از بهر صید از بس بتن ناوک تیرت

بنشسته از پا تا بسر تیر و شمشیرت

ای آهوی دشت خطا کو حسین من نور عین من

بردی حسینم را کنون در صف هیجا

ای اسب بی‌صاحب چرا آمدی تنها

دارد سکینه در حرم شور و واویلا

گوید رقیه و ابا کو حسین من نور عین من

گر شمر ببریده سرش می نکن پنهان

لیکن حسینم تشنه رفت جانب میدان

تر شد گلوی خشک او داد آنگه جان

یا تشنه راسش جدا کو حسین من نور عین من

(صامت) بجا نگذاشتی از عزاداری

ملک و ملک را شد ز چشم جوی خوی جاری

الحق نمودی بر حسین در عزا یاری

در لرزه شد ارض و سما کو حسین من نور عین من