مهدی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۵۴ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
کسی می تواند به من کمک کند ? چرا هیچ کتاب تحلیلی برای صائب تبریزی وجود ندارد چرا خوانش اشعار صائب هیچ جا نیست چرا به این شاعر کمتر توجهی می شود نمی دانم چه جوری و چگونه اشعار صائب را بخوانم
سید علی انجو در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۰۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۰:
چرا وزن این ابیات را «مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل» مرقوم نفرموده اید؟
در ضمن در نسخه ای که من در اختیار دارم که تصحیح مرحوم محمد علی فروغی ذکاء الملک است، این ابیات ذیل ِ حکایت پیشین آمده است که از نظر معنا کاملاً روشن کننده و توضیح دهنده ی ماجرای در حوض افتادن صالحی است که کرامتش بر آب راه رفتن بوده است.
به علاوه چون حکایت های گلستان به نثر است و نه نظم؛ و از آنجا که ابیات در سایر حکایات گلستان نیز به صورت مستقل نمی آیند و معمولاً ذیل یک حکایت نثر می آیند، به نظر می رسد جای این ابیات بعد از حکایت منثور قبل باشد.
با سپاس از زحمات شما برای فرهنگ و ادبیات کشورمان
مستعار فلانی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۳:
چطور در قرآن درختی به حضرت موسی گفت انی انا اللّٰه و شرک نبود
حال که درباره حضرت لسان اللّٰه و عین الله و قلب الله الواعی و اذن الله و جنب الله و ثار الله گفته شده الله علیست علیست الله شرک است؟!!!!
مگر نه حضرت ختمی مرتبت دربارهی امام علی فرمودند ممسوس فی ذات الله؟!!!
چطور میگویید شرک است؟!
این مطالب معانی عالی دارد که از دسترس عوام بیرون است.
شما بگو من سر در نمیآورم.
بگو من نمیفهمم.
محمدمهدی مفیدی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۰۸ دربارهٔ قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹۹ - و من نوادر طبعه:
غلط تایپی دارد
بیت 10 - مصرع 2 یک دو سه ساعت "کشید" مدّ "ولا الضالّین"
بیت 12- مصرع 1 موعد تریاک شد "جیب" سکون چاک شد
بیت 13 - مصرع 1 گفت که از "شب" دوپاس صرف یکالحمد شد
بیت 14 مصرع 1 بودم دل دل کنان کز صف "پیشین" چسان
بیت 17 مصرع 2 فاصله گذاری بین کلمات
سید محمد علی حسینی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۳۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲:
یادمان باشد که خیام فیلسوف طبیعی است و در باب بحث وجودی خدا که مهمترین سوال فلسفی تاریخ میباشد خیام تفکر ندانم گرا دارد، بدین معنی که نمیداند خدایی وجود دارد یا خیر،حال با اجازه سروران با هم مرور میکنیم،
"کس مشکل اسرار اجل را نگشاد" هیچکس به معنای تمامی آدمیان (همانطور که دوستان عزیز اشاره کردند) از راز وجود یا عدم وجود خداوند اطلاعی کسب نکرد
"کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد" هیچکس از دایره علمی که در هستی وجود دارد پا فراتر نگذاشته است و تبیینی ورای علم هستی ندارد
"من می نگرم ز مبتدی تا استاد" از کسی که تازه در راه علم و دانش قرار گرفته تا کسی که به دانش استادی رسیده
"عجز است به دست هر که از مادر زاد" باز اینجا از مادر زاد به معنی همه آدمیان از حل این مشکل عاجزند
محمد علیمیرزایی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۰۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۶ - اندرز و سوگند دادن مهینبانو شیرین را:
درود.
وزن شعر مفاعیلن مفاعیلن فعولن هست.
بر وزن سه ضرب است مثلا در آغازین بیت این منظومه داریم:
خداوندا(یک ضرب) در توفیق(یک ضرب) بگشای(یک ضرب)
نظامی را(یک ضرب) ره تحقیق(یک ضرب) بنمای(یک ضرب)
پاینده و پیروز بچرخید
در فکرت بهرترین بگردید
م.علی
y در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۲۴ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲:
سلام،(( شد نقص کمالی که مرا بود به صورت))
((شد)) به چه معنیه؟
مهدی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲:
سه بیت از این غزل در یکی از حکایات باب پنجم گلستان شیخ نیز در مورد جوانی که در جامع کاشغر با وی ملاقات کرده، آمده است:
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت
دگر نه عزم سیاحت کند، نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت، مجاوری آموخت
من آدمی به چنین شکل و خوی و قد و روش
ندیدهام، مگر این شیوه از پری آموخت
سعید آزادی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۰۸ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸ - زمانه:
بیت دوم مصراع اول
به روز نیک کسان، گفت: تا تو غم نخوری-غم مخوری صحیح تر است
فردوسی در تمام ابیات شاهنامه از میم بجای نون استفاده کرده است
برای زبان پارسی استدلالی محکم تر از شاهنامه هنوز در دسترس نمی باشد.
Asi در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۵۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۳:
میگه کاش این دنیا جای آرامش بود
یا حداقل این مسیر پر از زجر پایانی داشت
ولی حالا که نمیشه آروم گرفت و این راه سخت تموم نمیشه
کاش حداقل پس از سالها مثل یه جوونه به همین پوچی و سختی برگردیم
دکتر صحافیان در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:
درود بر شما این ناخشنودی مربوط به این است که عاشق به کام دل نمی رسد یعنی معشوق به او کام نمی دهد و بالاخره این که ناز دارد و این ناز حسن است
برگ بی برگی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷:
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس
در فرهنگِ عارفانه باد صبا پیوسته در حالِ انتقالِ نجواهایِ عاشقانه ی عاشق به معشوق و نوید بخشِ شمیم و عطر حضرت دوست به گل وجود سالک است تا وقتی که این گل کاملاً شکفته شود، رودِ ارس در اینجا استعاره از سرزمین یکتایی ست آنچنان که مولانا غالبن تبریز را چنین توصیف می کند، پس حافظ با زبان استعاره و عاشقانه از بادِ صبا درخواست میکند آنگاه که در سرِِ کویِ حضرتش حضور یافت بوسه ی بر خاک آستانش زده و نَفَس خود را به این خاک معطر کند، و صبا خود اینچنین میکند یعنی هر لحظه آن نفخه ی اعجاز آمیز را به عنوانِ دمِ عیسوی برای دمیدن در انسانِ مُرده بسوی او می آورد، در عرفان نقشِ صبا را بزرگانِ این وادی برعهده دارند که خود به ساحلِ امنِ رودِ خروشانِ زندگی رسیده اند و با نَفَسِ مُشکینِ و غزلهایِ خود پیغامهایِ خداوند یا زندگی را برای مشتاقان و عاشقانِ حضرتش به ارمغان می آورند که حافظ در ادامه آنان را ساربان و هدایتگری هشدار دهنده نامیده است.
منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام
پُرصدای ساربانان بینی و بانگ جرس
خداوند یا زندگی قابلِ توصیف نیست پس عارفان و بزرگان او را به سلمی( معشوقه ای در ادبیاتِ عرب) و یا لیلی تشبیه می کنند که در پسِ پرده و حجاب بر کجاوه است و حافظ و هر عارفی که وی را شناخته و نسبت به او معرفت یافته باشد صدها و هزاران سلام و درود بر او می فرستد، در قفایِ او غوغایی بر پاست و هر لحظه صدای ساربانان و هدایت گرانِ کاروانِ زندگی را پُر و بدونِ کم و کاست می شنوی، ساربانانی در سرتاسرِ جهان از سقراط و افلاطون تا پیامبران، اولیاء و بزرگانی چون فردوسی، عطار، مولانا و حافظ و بسیاری دیگر در شرق و غربِ جهان هر لحظه بانگِ جرس بر می دارند " که بر بندید محملها" و هشدار می دهند زنهار که از همراهیِ کاروانِ سلمی باز نمانید. حافظ نیز همچون دیگر بزرگان کاروان را یک هشیاری، وجود و هستیِ در حرکت توصیف می کند آنچنان که عطار نیز مرغان را بوسیله هدایت گری چون هدهد بسویِ سیمرغ راهنما می گردد در حالیکه خود سیمرغ هستند اما نمی دانند، پس حافظ نیز در اینجا لیلی یا سلمی یا سیمرغ را در بطنِ کاروان و بلکه خودِ کاروان میبیند که با انسان و کلِ هستی یکی بوده و بسویِ بینهایت پیش می رود.
محملِ جانان ببوس آن گه به زاری عرضه دار
کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس
حافظ که خود را جامانده از حرکت با کاروانِ سلمی و زندگی توصیف می کند از صبا و آنان که توفیقِ از جای جَستن بوسیله بانگِ جرس و همراهیِ کاروان را یافته اند می خواهد تا محملِ سلمی که در اینجا از آن پرده برافکنده و جانان یا حضرتِ معشوق توصیفش می کند را بوسه زنند و سپس به زاری عرضه دارند که عاشقِ دلخسته ای چون حافظ از کاروان باز مانده و در فِراقش می سوزد، پس ای که به مهربانی و عطوفت شهره ای فریادِ رسِ او باش.
من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب
گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس
حافظ از زبانِ جاماندگان ادامه می دهد من که قول و سخنِ ساربانان و بانگِ جَرَسِ آن بزرگان که نصیحت می کردند ( ای انسانها مبادا در خوابِ ذهن بسر برده و از همراهیِ کاروان باز مانید ) را قولِ رباب فرض کرده و می پنداشتم اشعار و قول و غزل هایِ آن ساربانانِ هدایت فقط برای تفنن و لذتِ درکِ موسیقیِ آن اشعار است و آن پیغامها و هشدارها را چنین میخواندم، پس اکنون که از غافله ی زندگی باز مانده ام آنچنان با هجران و فراقِ کجاوه ی لیلی و سلمی گوشمالی و تنبیه شده ام که همین مرا بس است، باشد که از این پس بانگِ جَرَس را جدی بگیرم و نه اینکه آنرا صِرفاََ بانگ و نوایِ خوشِ رباب پندارم.
عشرت شبگیر کن می نوش کاندر راه عشق
شبروان را آشناییهاست با میر عسس
پس ساربان یا بزرگی چون حافظ پاسخ میدهد هیچگاه دیر نیست و اگر خیال تسریع در زمان وصل و پیوستن به محملِ سلمی یا زندگی را داری در شبگیر یا سحرگاهان (در عنفوان جوانی و یا در اولین فرصت ) به عشرت پرداز و می و شرابِ معرفت و عشق بنوش، یعنی بر روی خود کار کن و البته که در راه عشق شبروان یا کسانی که بدون سر وصدا و بدون توجه به چیزهای بیرونی بر روی خود کار میکنند قطعا با میر عسس (خویشتنِ کاذب ذهنی ) و شگردهای او برای بازداشتن سالک از طی طریق و رسیدن به معشوق ، کاملاً آشنایی دارند، یعنی باید مراقب بوده و از داشته های معنوی خود مراقبت کنند .
عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباز
زان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس
پیغام دیگرِ ساربانِ هدایتگر اینست که کار عاشقی بازیچه نیست که گاهی اظهار عشق کرده و مصمم در رسیدن به حضرتش باشی و دمی بعد فراموش کرده و به ذهن و چیزهای بیرونی بازگردی، در این راه باید سر ذهنی خود را بکلی باخته و بازگشت به آن را فراموش کنی. مولانا میفرماید :"پیوسته نیستی تو در این کار گه گهی ". در مصرع دوم حافظ میفرماید با چوگان هوس و اینکه امروز برای تفنن یا افزودن معنویت به چیزها و تعلقات بیرونی به گوی عشق نمی توان ضربه زد و اگر هم بزنی به بیراهه خواهد رفت.دل ، به رغبت میسپارد جان به چشم مست یار
گر چه هشیاران ندادند اختیار خود به کس
چشم مست یار همان چشم و نگاه خدا به جهان یا به تعبیری جهان بینی خدایی ست، دل یا مرکز انسان که از جنس خداوند است عشق را بخوبی میشناسد، بنابر این قادر به دیدنِ جهان از منظر چشمِ خداوند است، پس انسانِ عاشق به اصل و ذات خود با میل و اشتیاق اختیار و جان خود را بدست یار یا حضرت معشوق میسپارد تا جهان را همانگونه که خداوند می بیند نظاره کند، برای مثال خداوند از جنس فراوانی بوده و خست را نمی پسند پس انسان عاشق نیز بخشندگی را پیشه خود میکند و به تعبیر دیگر صفاتِ خداوند در او متجلی میشوند، اما انسانهایی که مستِ شراب ایزدی نشده و هشیاری جسمی دارند اختیار خود را به کسی دیگر (خداوند) نخواهند داد مگر اینکه بوسیله می خرد ایزدی مست شده و هشیاری جسمی خود را از دست بدهند .
طوطیان در شکرستان کامرانی میکنند
و از تحسر دست بر سر میزند مسکین مگس
طوطیان انسانهای کامل و شکوفا شده ای هستند که مانند حافظ شکر افشانی کرده و شمیمِ خاکِ کویِ حضرت معشوق را در قالب غزلیات ناب به دیگران عرضه میکنند و این عین کامرانی و خوشبختی ست، و در سوی دیگر بینوایانی هستند که مانند مگس دستشان تهی بوده و چیزی برای عرضه نداشته و دست حسرت بر سر میزنند ، یعنی روزی پشیمان خواهند شد ،آنان کسانی هستند که عمری در پی افزودن به چیزها و تعلقات دنیوی خود بودند و توجهی به اینگونه شکر افشانی های بزرگان نداشتند و درقرآن زیان کنندگان نام دارند .
نام حافظ گر برآید بر زبانِ کلکِ دوست
از جنابِ حضرتِ شاهم بس است این ملتمساما ساربان و هدایتگری چون حافظ توقعِ پاداشی بابتِ کارِ معنویِ پراکنده کردنِ عطرِ مُشکینِ حضرت دوست در جهان را نداشته و همین که نامِ او در زمره ی عاشقانِ حضرتِ شاه ثبت و بر زبانِ کِلکِ او جاری شود برای این ملتمس بس است و کفایت می کند.
امیر در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۲۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:
جناب آقای همایون سلیمانی
باسلام
این بیت در درجه ی بالایی از تصاویر و مضامین عرفانی به مقوله شوق دیدار به قیمت تیغ خوردن یا گردن زده شدن اشاره دارد. به این مضمون که
اگر سر از تنم جدا کنند، به شرط آنکه فقط یک نظر محبوب خود را ببینم، همان یک نظر دیدن به اندازه خون بهای صد نفر چون من که عاشق یار هستم ارزش دارد.
این حالات و تصاویر عرفانی بر اوج ارادت و اشتیاق وصل حتی به قیمت فنا در محضر دوست تاکید دارد.
امیدوارم از ادا نمودن حق مطلب بر آمده باشم.
بر این بنده ناچیز ببخشید کاستی ها را...
بدرود
امیر در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:
جناب آرمین
باسلام
ساختار و کلمات و تعابیر هر شعر یا غزلی معرف سبک و هدف آن است
در این غزل مشخصا کلمات و تعابیر معروف در ادبیات عرفانی به کار رفته و به هیچ عنوان جنبه زمینی در آن متصور نیست
در اشعاری از باباطاهر عریان و عمر خیام نیشابوری می توان عشق زمینی را یافت
در پایان توصیه میکنم هنگام نقدو نظر جنبه ادب و حرمت نیز رعایت شود
موفق باشید
آریا در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۰۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او:
در بیت هفتم یک ایراد وزنی وجود دارد. باید اینگونه نوشته شود:
آن یکی خر داشت، پالانش نبود
یعنی "و" در آنجا اضافی است. با تشکر
دکتر صحافیان در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:
(در این غزل نیز 11 بار واژه "نیست" آمده است با توجه به نسخه قزوینی 8 غزل پشت سر هم، قافیه "نیست" دارد که ایهام به نیستی و فنا دارد)
دکتر صحافیان در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۵۲ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۱) حکایت پسر هارون الرشید:
حکایت پسر هارون الرشید2
دوم با همین گلیمی که بندگی خداوند را کرده ام کفنم کن.
سوم این مصحف( قرآن) را پیش هارون ببر سلامش برسان و چنین بگوی:
سلامت گفت و گفتا گوش می داد
که در غفلت نمیری همچو من زار
که من در غفلت و پندار مردم
ندیدم زنده گی مردار مردم
( زندگی حقیقی در ورای پندارهای ماست)
این را گفت و جان داد، خواستم ریسمانی در گردنش اندازم، هاتفی زبان گشود که ای جاهل شرم نمی داری با دوستان ما چنین می کنی:
رسن در گردن شخصی میفگن
که چون چنبر نهادش چرخ گردن
( از بزرگی فلک در برابرش سر خم می کند)
به دل گفتم که ای عاقل بپرهیز
چه جای این رسن بازی است برخیز
پس از دفنش، وقتی مصحف را پیش هارون آوردچنین گعت:
درآن جهد کن کز من پند گیری
میان ملک مرداری نمیری
که گر مردار میری ای یگانه
چو مرداری بمانی جاودانه
(اگر دلت زنده نباشد و بمیری همیشه مردار خواهی بود)
... که دنیا پرده جان تو باشد
ولی دین شمع ایمان تو باشد
از شنیدن این جملات و آگاهی از وفات فرزندش بسیار اشک ریخت
و مزارش را زینتی فاخر کرد و خبر آورنده را از ثروت بی نیاز کرد
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
+ نوشته شده در جمعه یازدهم مهر 1399 ساعت 10:55 ب.ظ توسط مهدی صحافیان | نظر بدهید
دریافت هایی از مثنوی الهی نامه فریدالدین عطار نیشابوری 23
حکایت پسر هارون الرشید( مقاله 16)
در تاریخ آمده است که هارون فرزندی زاهد و با فضیلت داشت مادرش زبیده در نوجوانی او را با خادمان برای تفریح به صحرا فرستاد در راه تابوتی دید خادم در جواب پرسشش از مرگ چنین گفت:
جوابش داد کان جسمی که جان یافت
ز دست مرگ نتواند امان یافت
فرزند از هیبت مرگ شب نخوابید و صبح از شهر بیرون رفت و دیگر پیدا نشد.تا این که پاک مردی چنین خبر آورد از او:
وقتی خانه ام نیاز به کار گل داشت .در بازار جوان لاغر و زرد رنگی دیدم گفتم کار گل توانی کرد پاسخ داد که من فقط شنبه کار می کنم.از این رو به سبتی معروف بود.به خانه بردمش اندازه دو مرد کار می کرد. هفته بعد دنبالش رفتم گفتند آن دیوانه همیشه در آن خرایه است.
او را در حالت زاری و مرگ دیدم گفتم بیا در خانه تا از تو مراقبت کنم.به سختی پذیرفت سپس نشانه های مرگ در وی آشکار شد:
مرا گفت سه حاجت دارم ای دوست
برون می باید آمد با تو از پوست
وقتی جانم ازین قعر چاه زندان بالا آمد( دنیا به چاهی مانند شده که در زندانی است و ما هم در ته چاه)، ریسمان به گردنم انداز و در چهار طرف شهر بگردانم و بگو این سزای آن است که بر خدای جبار برتری جوید.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
احمد عابدی در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۵۲ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مراثی » در زوال خلافت بنیعباس:
در یکی از کتابهای مرحوم استاد باستانی پاریزی خواندم که خواجه نصیر طوسی بخاطر سرودن بیت اول شعر سعدی و احترام به خلیفه عباسی، یک سیلی به سعدی زده است. البته مرحوم استاد باستانی پاریزی اینرا با تردید میگفت و بر صحت آن اطمینان نداشت.
علی عرفانیان در ۴ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰:
مبادا در این غزل یعنی نباشد.
درد مارا در جهان درمان مبادا (=نباشد) بی شما
...
امان در ۴ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۱۳ دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱ - به خوانندهٔ کتاب زبور: