گنجور

حاشیه‌ها

اصغر در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹:

چگونه می‌توان پراکندگیِ انسان را در یگانگیِ واقعی ذوب کرد، مگر با رسیدن به مقام فنا و غرق‌شدن در شوق الهی که واقعی‌ترین و متعالی‌ترین نحوه‌ی بودن هرکس است؟ این نوع بودن، با حضور در تاریخی ممکن است که انسان خود را با اراده‌ی الهی در آن تاریخ یگانه کند. در این حالت است که در انسان کثرت‌ها عین وحدت و وحدت‌ها عین کثرت احساس می‌شود و این معنایِ بودنِ آن‌هایی است که چیزی بیش از نیازهای حیوانی در خود پرورانده‌اند. و مهم‌تر از آن می‌فهمند در چه تاریخی زندگی می‌کنند.

سیدمسعود در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۴:

به نظر بنده این غزل نیست
چون در تمام مصراع ها ردیف "مستان سلامت می کنند " تکرار گردیده و شعر را بی مزه نموده . اگر سروران نظری و توضیحی دارند بفرمایند تا استفاده کنیم

احمد نیکو در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲:

در پرده اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچ کس آگه نیست
جز در دل خاک تیره منزلگه نیست
می خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست

طاهره در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۲۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶۱ - گفتن پیغامبر صلی الله علیه و سلم مر زید را کی این سر را فاش‌تر ازین مگو و متابعت نگهدار:

آقای جلیل! جسارت کرده و نظرم را بیان میکنم.
من در نوشته ی آقای محمدرضا چیزی دال بر نفی مولوی نمی بینم. اما اگر هم چنین باشد که شما می گویید، این برای اثبات خود نیست، این بیان دیدگاه است. تنها عاشقانِ عشق از نوع عشقِ مدنظر مولوی، اشعار او را نمی خوانند، همه می خوانند با هر دیدگاهی و حق اظهارنظر برای همگان هست.
شما هم حق دارید نظرتان را بگویید اما جمله دوم گویی می خواهد خیلی مودبانه بگوید: لطفا خفه شوید چرا که اینجا صرفا جای ماست که عاشق مولوی هستیم و صرفا باید از او ستایش کرد.
گویی می خواهید حق حرف زدن را از دیگران بگیرید و آن را برای خود محفوظ دارید. باادبانه نوشتید اما دم خروس عیان است.

گلزاری در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:

منظور از "من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم" این است که من ملک جهان(نام و شهرت و محبوبیت و ثروت و...) را نمی خواهم و حاضرم به دو جو بفروشم. این مصرع بیانگر وارستگی و آزادگی خواهی حافظ است و از طرفی نشان از رندی حافظ و انزجار از ریاکاری و ظاهرپرستی دارد و از طرفی نه نقد(ملک جهان) ونه نسیه (بهشت) را نمی خواهد.
منظور از "ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم" این است که من هم مانند پدر گناهکارم(حضرت آدم) بهشت را به دانه جو می فروشم بدین معنا که گناهکار بودن من در اختیار من نیست و امری جبری است و من گناهکار بدنیا آمده ام و خواست خداوند بوده است که این چنین باشد. که می توان به مصرع "گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ" اشاره کرد و اگر هم به خاطر دانه جوی (هرچیز بی ارزشی) آخرت خود را سوزاندم، امید عفو و بخشش از جانب پروردگار دارم.
جمع بندی: هر دو مصرع می تواند صحیح باشد.

میرعباس نجفی غازانی در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:

این غزل را سید حسام الدین سراج با عنوان تصنیف درویشی و خرسندی در آلبوم نرگس مست خوانده اند.

دکتر صحافیان در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۵۳ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۲) حکایت ابلیس و زاری کردن او:

بیان راز تسلیم در حکایات ابلیس 2
حکایت ابلیس و زاری کردن او
( مقاله 8 ص 129) عارف کاملی در دشت دو جوی سیاه دید، آن را دنبال کرد تا به سنگی رسید، ابلیس را دید بر خاک افتاده و از چشمانش اشک جاری است، چنین می گوید:
چو باران می گریست و زار میگفت
پیاپی این سخن هموار می گفت
این قصه نه زان روی چو ماهست
ولی رنک گلیم من سیاه است
نمی خواهند طاعت کردن من
نهند آنگه گنه بر گردن من
- تسلیم شوربختی خویش و منزه دانستن حق( روی چو ماه) از آن
- تسلیم در برابر اراده حق
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

احمد نیکو در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۵۵ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » از ازل نوشته [۳۴-۲۶] » رباعی ۳۰:

سراینده آخرین رباعی از شاعران ناشناس می باشد

احمد نیکو در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۵۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴:

رباعی بدین متن صحیح است:
گرمی نخوری طعنه مزن مستان را
از دست بهل تو حیلت و دستان را

تو غره بدان مشو که می می‌نخوری

صد کار کنی که می غلامست آن را

بهروز در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵:

شبیه سایر اشعار مولانا نیست

محسن در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷:

در برخی نسخه‌های خطی آمده: دلا بساز...
به‌گمانِ من همین زیباتر و حافظانه‌تر است.
ای دل، آهنگی بساز و نغمۀ سوزناک را بیاغاز؛ که سوزی که آهنگِ تو هست، بسیار مؤثر است...

روح اله در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۱۹ دربارهٔ وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۰ - گفتار در چگونگی عشق:

همین میل است کهن را درآموخت
که خود را برد و بر آهن ربا دوخت
در مصرع اول کلمه« کهن»، باید «که آهن» خونده بشه. یعنی همین میله که در وجود آهن هست و باعث شده به آهن ربا جذب بشه.

محمدرضا در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۲۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۸ - حکایت:

اگر به بیت دوم دقت کنیم:
یکی فتنه دید از طرف برشکست...این کنار نشستن و دوری گزیدن از جنگ و دعوا ناشی از ترس نیست! بلکه دریافت ماجرا یک فتنه ویا دعوای ساختگی است که برنده وبازنده ای نخواهد داشت وبسرعت تمام میشود البته با چند مجروح و زخمی.

بابک آرش نیا در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴:

با وفایی موافقم:
شمس تبریزی چو شمع و شمع ها پروانه اش
به نظر درست تر می آید

محسن در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۳۷:

سلام
به گمانم "که" در مصرع اول اضافی باشد

سیدمسعود در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۰:

با سلام
دوستی گفته بود
که مولوی شیعه بوده ولی در زمان حاکمیت تسنن تقیه می نموده
به ایشان عرض می کنم اتفاقا دلیل ساده بر اهل تسنن بودن بزرگانی چون مولوی و سعدی و ...یکی همین است که جامعه ایران اکثرا تا قبل از صفویه اهل تسنن بوده اند( البته در اشعارشان دلایل محکمی بر مذهب تسنن وجود دارد ) ولی این به این معنی نیست که استثنا نباشد ولی استثنا را باید اثبات کرد یعنی باید این موضوع را که مولوی اولا شیعه بوده و ثانیا تقیه می نموده با قرائنی اثبات نمود و اگر صرفا با چند مورد مدح امام علی و اهلبیت (ع) بخواهیم مولوی را شیعه بدانیم اولا باید گفت پس تقیه کردن کجا رفت و اگر تقیه می کردند پس همین تجلیلها را که از اهلبیت دارند چرا گفته اند و مشکلی پیش نیامده ثانیا با این استدلال باید خلفای سه گانه یعنی عمر و ابوبکر و عثمان را نیز شیعه بدانیم که آنها بیش از سعدی و مولوی و حافظ و دیگر معاریف ادبیات فارسی از امام علی (ع) تجلیل نموده اند ! (به تاریخ مراجعه کنید )
بنابراین واقعیت این است که اهل سنت اولا امام علی (ع) را به عنوان خلیفه چهارم پیامبر قبول دارند و ثانیا دوستدار اهلبیت پیامبر (ص) می باشند و به اولاد حضرت رسول ارادت قلبی دارند
و در پایان بایدگفت ما نیز با علم به این موضوع به خاطر ارزش ادبی و اوج شعری این بزرگان به آنها و شعر آنها علاقه مند هستیم و البته اهل کوبیدن بر طبل اختلاف شیعه و سنی نیستیم بلکه حفظ وحدت اسلامی را واجب تر از هر واجبی می دانیم

محسن در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۳۵ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد دوم » عمر نرگس:

بر دل پاکان نیفتد سایه آلودگی
داغ مِهرت بر جبین شام ظلمت نیست نیست

برگ بی برگی در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵:

به وقت گل شدم از توبهٔ شراب خجل
که کس مباد ز کردار ناصواب خجل
حافظ در غزلهای پیشین در باره وزیدن نسیم شمال و باز شدن گل وجود معنوی انسان یا سالک عشق با ما سخن گفته بود و در این بیت میفرماید وقتی گل حقیقت وجود سالک باز شود او از اینکه در طول دوران سلوک معنوی در پاره ای اوقات دست رد بر شراب خرد ایزدی زده است خجل و پشیمان میشود . علت این شرمندگی را میتوان تصور نمود که انسان طالب و سالک مبتدی گهگاهی اسیر خود کاذبش شده و دل به چیزهای این جهانی میسپارد ولی پس از آنکه به بلوغ معنوی رسید و گل وجود او باز شد ، در خواهد یافت که در همان زمان حضرت معشوق جامی لبالب از شراب خود به او ارائه میکند ، اما انسان بدون توجه به این شراب الهی ، چشم بر چیزهای مادی این جهان دوخته و از این شراب غفلت میکند ، ولی اکنون که گل وجود حقیقی او شکفته است متوجه اشتباه فاحش خود شده و حسرت آن جام های زرین پر از شراب ناب را میخورد .در مصرع دوم حافظ آرزو میکند چنین خجلت و حسرتی که ثمره کردار ناصواب و غلط انسان در تشخیص است را هیچ انسانی تجربه نکند . در بعد مادی میتوان مثال زد که انسانی نیازمند ، چند سکه معمولی را به کیسه ای زر ناب ترجیح دهد که البته چنین انسانی هرگز این حماقت خود را نخواهد بخشید .
صلاح ما همه دام ره است و من زین بحث
نیم ز شاهد و ساقی به هیچ باب خجل
حافظ ادامه میدهد که اگر در مواردی نیز انسان سالک دست رد بر جام شراب الهی زده و با معیارهای ذهنی خود ، دل در گرو چیزهای مادی و ذهنی این جهان گذاشته و در دام افتاده است باکی نیست ، زیرا این نیز به مشیت و اراده خدا بوده و صلاح انسان است که در این راه معنوی دام هایی برای او گذاشته شود و او باید با رضایت این امر را پذیرفته و وارد بحث های ذهنی نشود . حافظ در مصرع دوم میفرماید او در این مبحث به هیچ عنوان از خدا و همچنین معلم معنوی خود خجلت زده نیست ، بخصوص که الان دیگر گل وجود معنوی او باز شده ، پس جایی برای حسرت فرصت سوزی های گذشته و زمان از دست رفته وجود ندارد .بنظر میرسد بیت لزوم عدم احساس گناه و خبط در گذشته و کار معنوی را گوشزد میکند و علاوه بر آن مبحث جبر و اختیار در بین عرفا و فلاسفه را بیهوده و تراوشات ذهن میداند .
بود که یار نرنجد ز ما به خلق کریم
که از سؤال ملولیم و از جواب خجل
اکنون سالک عشق به مرحله ای از کمال و آگاهی رسیده است که از هرگونه پرسش و پاسخی غمگین و خجل میگردد و حافظ چنین انسانی را از این کار منع میکند زیر این سوال و جوابها درامور معنوی ، انسان را به ذهن برده و از کار اصلی خود باز میدارد و یار یا خدا از کار مباحثه که معمولاً کار فیلسوفان است رنجیده خاطر میگردد . ورود به بحثهای فلسفی خود کاذب انسان را برای اثبات حقانیت خود برمی انگیزد .
ز خون که رفت شب دوش از سراچهٔ چشم
شدیم در نظر رهروان خواب خجل
رفتن خون از چشم کنایه رها شدن از دردها و دلبستگی های دنیوی ست و انسان معنوی با باز شدن گل وجود حقیقی اش تمامی خون دل را مانند اشک که از چشمانش جاری میشود از درون خود میزداید و قلب یا مرکز او خالی از هر گونه کینه توزی حسد، کبر، خشم ، و انواع درهای دیگر میشود . در مصرع دوم رهروان خواب که همچنان در خود کاذب و ذهن خود گرفتار ، اسیر
و درحال ایجاد درد هستند از اینکه دوست سابق خود را متحول شده می بینند و از عدم همراهی او را با تولید غم و درد خشمگین میشوند ، پس شاید حتی به استهزاء او نیز بپردازند ، اما حافظ میفرماید این خجلت در برابر خودهای کاذب ، عین کمال است و سالک عشق باید به این خجل شدن خود ببالد .
رواست نرگس مست ار فکند سر در پیش
که شد ز شیوهٔ آن چشم پر عتاب خجل
در ادامه بیت قبل میفرماید خجل شدن در برابر خشم خودهای کاذب مزیت است ولی انسان معنوی باید از نگاه خشمگین حضرت معشوق خجل شود زیرا که فرضا اگر دوستان سابق که رهروان شب و تاریکی هستند برای عدم همراهی با غیبت و بدگویی کردن از دیگران خشمگین شوند چه اهمیتی دارد ، بلکه انسان معنوی باید همواره مراقب شیوه چشم عتاب آلود حضرت معشوق باشد . نرگس مست در مصرع اول در اینجا سمبل انسان عاشق است که اگر از داشته های معنوی خود مراقبه نکند سزاوار و شایسته است که از خجلت حتی سر خود را در پیش حضرتش افکند . یعنی که اگر از انسان عاشق خطایی سر بزند مشخص است که هنوز اسیر ذهن خود بوده و لازم است سر ذهنی خود را در پای حضرت معشوق قربانی کند .
تویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا
که نیستم ز تو در روی آفتاب خجل
احتمالآ روی سخن حافظ با شاگرد خود بوده و میفرماید تو از آلودگی های ذهنی مبرا هستی و خدا را شکر که از آفتاب خوبتر و پاکتری یعنی بیت قبلی در باره تو یا انسانی که گل وجود حقیقی او شکوفا شده نمی باشد و از بابت انسانی که به کمال رسیده است در روی آفتاب یا خدا خجالت زده نیستم . یعنی سالک عاشق همواره با پرهیزکاری و مراقبت از اندیشه و رفتار خود موجب رو سفیدی معلم معنوی خود خواهد شد .
حجاب ، ظلمت از آن بست آب خضر که گشت
ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب خجل
در انتها حافظ میفرماید ظلمت و گمراهی به این دلیل راه آب جاودانگی و سعادت را بر انسان بست و او را از نیکبختی ابدی محروم کرد و حجاب حقیقت وجودی او گشت که انسانهای دارای خود کاذب از آموزشهای حافظ در قالب غزلهایی چنین روان و لطیف خجل میشوند . یعنی که برای شروع کار معنوی با خود وبا اطرافیان رو در بایستی دارند ، در صورتیکه شروع این کار خجالت نداشته و چیزی که موجب شرمساریست ادامه زندگی با درد و غم و انتشار آنها در جهان است وگرنه غزلهای آگاهی بخش حافظ همچو آب که خضر را جاودانه کرد انسان را به سعادت و خوشبختی ابدی میرساند .

محسن در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۲۵ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » جلوهٔ ساقی:

شاعر ابیاتی از زبان ساقی و گاه ابیاتی از زبان حال خود میگوید
و گاه احوال را در هم تنیده و یک حال واحد را نقش میکند

سرور حسینی در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵:

مراد از ثلاثه غساله اینجا شراب صبحگاهی نیست. در خیلی از اشعار عربی و فارسی از سه چیز و گاهی چهار چیز یاد می شود که غم از دل می شویند. ثلاثه غساله هم یعنی سه چیزی که غم و غصه را از دل می شوید و می برد.
شعر عربی معروفی است که می گوید ثلاثه یغسلن عن القلب الحزن --- الماء و النبات و الوجه الحسن
در شعر های فارسی البته چهار چیز می گویند.
چهار چیز که دل می برد کدام چهار
شراب و سبزه و آب روان و روی نگار
از طرف دیگر تعبیر ثلاثه غساله به سه پیاله شراب صبحگاهی به این دلیل نادرست به نظر می رسد که شراب را معمولا شبها می خوردند که تا صبح اثرش از بین برود و شخص در طول روز بتواند کارهای روزانه خود را بکند. اگر قرار باشد صبح کسی شراب بخورد تمام روز مست می ماند.

۱
۱۶۷۷
۱۶۷۸
۱۶۷۹
۱۶۸۰
۱۶۸۱
۵۴۴۱
لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود