گنجور

حاشیه‌گذاری‌های سیمرغ

سیمرغ

دوستدار پرداختن به روانشناسی داستان ها و شخصیت های شاهنامه


سیمرغ در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۳۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۱:

در سوگنوشت بودن: از کیخسرو فردوسی تا هملت شکسپیر

- بودن یا نبودن؟ پرسش در اینجاست!

در دارازی شاهنامه کمتر دیده ایم که به کشمکش های خوبی و بدی در درون یک بازی پرداز یا قهرمان پرداخته شود. بازیگران داستانهای شاهنامه – چه فریدون و چه آژی دهاک، چه تورانیان و چه ایرانیان- در درستی رفتار و کردار خود هیچ گمانی ندارند. نیکی و بدی در درونشان به کشمکش نمی پردازد و به ناچار جایی برای تک گویی ها یا کابوسهایی که واکنش ترس ها هراس ها و این کشمکش های توانفرساست در آن دیده نشده است (برای نمونه همانند آنچه در نمایش هملت شکسپیر یا پس از آن که به نمایش از هم گسیختگی روانی بازیگران داستان هایشان پرداخته اند).

اما در اینجا سرانجام کیخسرو و توفانی که در درون او بپا می خیزد و گریبان او و پادشاهی ایران را میگیرد نه تنها ما که پهلوانان و سرداران ایران زمین را در بهت فرو می برد! این چه اندیشه ای است که در درون او افتاده است و سرخوشی نشستن بر تخت پادشاهی و همراهی زنان و میگساران و رامشگران را از او گرفته است؟

از آنجا که تک گویی ساختار چندان شناخته شده ای در پیشبرد داستان در شاهنامه نبوده است، فردوسی این کشمکش را در چهارچوب گفتگوی کیخسرو با جهان آفرین بازگو میکند. آنجا که از روبرو شدن با سرنوشت و گوهر بدسرشتی که میتواند از درونش سر بیرون بزند سخن میگوید. سرونوشت در فرهنگ شاهنامه "بودنی" نام دارد، آنچه که بناچار از بودن است و نمیتواند از بودن باز ایستد چنانکه در داستان سهراب میگوید:

چنین رفت (بود) و این بودنی کار بود!

ریشه کیخسرو به دو نیای ناستودنی یعنی افراسیاب از یک سو و کی کاووس از دیگر سو میرسد. این هر دو در مرگ سیاووش دست دارند و رفتار نابخردانه و اهریمنانه آن دو به کشتن سیاووش (نماد بیگناهی) انجامیده است.  هراس از پا گرفتن اهریمن درون و نژادی که از افراسیاب و کیکاووس به او رسیده است سالهاست که اندرون او را برآشفته کرده است. این است که برای یافتن راه درست به خودپردازی و چله نشستن می نشیند تا سرانجام امشاسپند سروش بدیدار او در خواب می آید و رستگاری او را در رها کردن تخت و تاج به او می نمایاند. در اینجا آنچه که فردوسی بشکل سرراست از آن سخن نگفته بوده آشکار میشود: نقش و جایگاه بازی تخت و تاج در پرورش اهریمن درون دارندگان آن! براستی هم آنچه که افراسیاب را به کشتن سیاووش می انگیزد مگر چیزی جز از هراس از دست دادن تاج و تخت است؟!

آنچه بسیار جای شگفتی است آن است که در برابر دیدگان نابینای خوانندگانی که فرمایشهای حزب توده بینایی را از چشمان شان ربوده است (و برای نمونه به شادروان عبدالحسین نوشین برای نامیدن نمایشخانه وی به نام فردوسی خرده میگرفتند که فردوسی چنان است و با توده نیست و با شاهان و شهریاران است!) دیدگاه سیاسی فردوسی در اینجا نشان از آن دارد که خردمندی و بیگناهی با تخت و تاج بسیار سخت به هم بر نشیند و کیخسرو برای پاس درستی و بی گناهی ش باید که این تاج و تخت را رها کند تا باز بشکل نمادین با شستن خود در آب چشمه (بیاد آورنده چشمه و آب جاودانگی خضر پیامبر) چونان فرستاده ای پاک و آسمانی برای همیشه با نام نیک به جاودانگی برسد!

بدین رو واکنش کیخسرو – به یاری سروش رهنمای وی- به آنچه بودنی و بناچار گریزناپذیر می نماید تن به نبودن و از این راه جاودانه شدن است.

بی گمان رنج بودن در نمایش هملت نیز در هراس برخورد با اهریمن رسیدن به تخت و تاج ریشه دارد. در سوگنوشت شکسپیر چاره این بودنی در نبودن دیده شده است. نبودنی که در زبان و فرهنگ شکسپیر معنایی جز نیستی، نابودی و مرگ ندارد و بی گمان از سرنوشت شستشوی کیخسرو در چشمه جاودانگی و نامیرایی بسیار دور و جداست!

(بدبختانه به ظاهر داستان رها کردن تاج و تخت کیخسرو پس از نبرد 12 رخ در گنجور دیده نمیشود - یا من نمی بینم- و می بایست که پیش از پادشاهی لهراسب بدان افزوده شود و این نوشته نیز می بایست آنجا می آورده شد که اکنون در اینجا آورده ام.

 

سیمرغ در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۳۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱:

نامی از دشمنان غربی ایران

با آنکه باختریان رومی  از دشمنان شناخته شده ایرانیان از گذشته دور بوده اند در شاهنامه کمتر از ایشان در لشکرکشی به ایران یاد شده است. از کمتر جایگاه هایی که از آن لشکر اروپاییان در برابر ایرانیان یاد شده است همراهی مردمانی از سقلاب در کنار دشمنان چینی و تورانی ایرانیان است که براستی واژه دگرگونه شده "اسلاو" ها ست.

واژه نامه دهخدا:

صقلاب . [ ص َ / ص ِ ] (اِخ ) کلمه ٔ معرب است و صَقلَب و بندرت صَقلاب و نیز سَقلاب یا صِقلاب آمده است . جمع آن صَقالِبَه . این کلمه بدون شک مأخوذ از کلمه ٔ یونانی اسکلابنوی ، اسکلابوی میباشد. (دائرة المعارف اسلامی فرانسه ). مؤلف قاموس الاعلام آرد: اعراب اسلاوها را به این نام (صقلاب ) میخوانند.

 

سیمرغ در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۰۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱:

رزم کاموس کشانی یا جای خالی خونخواهی خون فرود؟!

اما نمیدانی چه شبهایی سحر کردم

بی آنکه یکدم مهربان باشند با هم پلک های من..- مهدی اخوان ثالث

بی گمان اگر دیدگاه مرا برای گزینش یکی ازین دو فرنام برای این بخش از شاهنامه بخواهند دومی گزینه نخست من است. ایرانیان که به نام کین خواهی از خون سیاووش بسوی توران زمین رهسپار شده بودند با آلودن دست خود به خون فروود، اکنون ناچارند تا خود پادافره کار خود را دیده و پاداش خونریزی و یورش به دژ فروود را با خون و جان خود بدهند.

دور نیست گفتگوی فردوسی از 5 ماه زمان نبرد توران و ایران یادی از زمان 5 ماهه نوشتن این بخش از شاهنامه باشد. زمانی که فردوسی برای سراییدن این بخش از داستان ایرانیان دل پر از آشوب و کشمکش و اندوه داشته و چه شبها که کابوس نابودی ایرانیان بدست تورانیان – و براستی که بدست خودشان در واکنش به آنچه پیش ازین از آنان سر زد- خواب را از چشم او ربوده است و دشت رویا را از تنهای بی سر و خاک پر از خون ایرانیان سر بسر دهشتناک و پرهراس دیده است.

اما نکته شگفتی که در این داستان از قلم افتاده است "جای خالی فروود" در داستان است! انگار نه انگار که پیران دختر و نوه خود را در داستان پیشین از دست داده است و اگر گفتگویی از خونخواهی باشد چه کسی حقمدارتر از پیران برای سینه چاک دادن و خونخواهی کردن از ایرانیان پیشاپیش سپاه توران؟ و پیش از این هم روشن نیست از چه رو جریره که دختر پیران است بجای پیشنهاد بستن در دژ دست نایافتنی بر بالای کوه، و پیک فرستادن به نزد پیران و یاری خواستن از او (و باز شدن میدان نبرد ایران و توران در کنار این کوه بجای کوه هماون) فروود را با ترساندن از خوابی که دیده است وا میدارد تا در دژ را باز کند و خود را یکه و تنها چون گوسپندی به میان گرگان ایران بفرستد؟ اینها نکته های شگفتی است که بی گمان در این داستان پاسخی برای آن نیافته ایم و اگر روزی زمان بازپس رود و گفتگویی با فردوسی دست دهد دوست داریم از وی بپرسیم تا پاسخ چه بشنویم؟

دیگر اینکه چرا از نخست رستم و زاولیان به نبرد با تورانیان فرستاده نشدند اینگونه برمی آید که کیخسرو خواستار دوری وی از نزدیک خود نبوده و نیروی ویژه رستم و زاولیان را تنها برای روزهای مبادای ایران نگاه داشته است و بودن رستم در کنار کیخسرو ارزشمندترین پایه استواری دستگاه پادشاهی در برابر یورش بیگانگان و چه بسا شورش نیروهای خودسر است. برهمگان روشن است که جان و توان رستم و رستمیان بسیار بسیار ارزشمند است و بیهوده نباید هزینه شود.

گذشته ازین بی گمان فردوسی جایی برای همراهی و همرایی رستم خردمند و پاکدامن در دست درازی و برتری خواهی ایرانیان در نبرد دژ فرود نمی دیده است و می بایست از این نماها دور باشد.

پایان خوش رسیدن رستم، نشانه گذشت اورمزد از گناه ایرانیان و بخشایش راستین آنان از سوی کیخسرو (نماینده اورمزد و فرستنده رستم برای رستن ایرانیان از بند تورانیان) است.

روانش شاد و با ایزدان و امشاسپندان همنشین باد!

 

سیمرغ در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۰۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۱:

به پیش سپه کشته شد ریونیز         که کاوس را بد چو جان عزیز

در داستان فرار فریبرز و یورش گودرز و گودرزیان به سپاهیان توران آیا این پهلوان دیگری به نام ریونیز است که کشته میشود؟ 

یک ریونیز پیش از این بدست فرود کشته شده بود!

 

سیمرغ در ‫۲ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۱۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۱:

توس و مکبث در سوگداستان فروود سیاووش

شاید برای برخی این پرسش پیش بیاید که با آنکه رستم پیش از این به خونخواهی خون سیاووش رفته بود این یورش و خونخواهی دوباره کیخسرو و ایرانیان در خاک توران از چه روست؟

پاسخ را آنان که فیلم Troy را دیده اند آسان تر در می یابند آنجا که آگاممنون به برادرش که آماده پذیرش پیشنهاد پاریس برای نبرد تن به تن و پایان جنگ و برگشت همه به خانه هایشان است یادآوری میکند که این همه راه را برای برگرداندن یک زن به آنجا نیامده است بلکه برای گرفتن سرزمین و زر و مال و به زیر یوغ آوردن مردمان آنجا به این سرزمین آمده است!

این نکته را فردوسی آنجا که از تاراج دژ فرود از زبان وی در بستر مرگ سخن گفته است

کنون اندر آیند ایرانیان                            به تاراج دژ پاک بسته میان

پرستندگان را اسیران کنند                     دژ و باره کوه ویران کنند

 و به همینگونه در  تاراج شهر مرزی توران تژاو

ازان پس برفتند سوی گله                     که بودند بر دشت ترکان یله

گرفتند هر یک کمندی بچنگ                  چنانچون بود ساز مردان جنگ

 

 بروشنی آشکار میکند. تا جایی که بیژن با دیدن گوهری چون اسپنوی از دنبال کردن تژاو دست برداشته و زن زیبای تژاو را زیر بغل زده و خوش و خندان به لشکرگاه باز میگردد!

روشن است که خون سیاووش بهانه ای بیش نیست برای نبرد بر سر خاک و سرزمین برای ایرانیان و اگر در این راه برادر خسرو هم به گفته ای – به کوشش نیروهای خودسر- از میان برداشته شود چه باک! به گفته طوس پادشاه خیلی هم بدش نخواهد آمد!

بدو گفت طوس ای گو نامدار              ازین گونه اندیشه در دل مدار

کزین شاه را دل نگردد دژم                سزد گر نداری روان جفت غم

فردوسی هراس از اینهمه وحشی گری سپاه ایران را آنجا به رخ خواننده میکشد که فرود از زنان و پرستندگان دژ میخواهد که پیش از اینکه بدست سپاه ایران بیافتند خودکشی کنند و خود را از بالای دژ به پایین افکنند و مادرش نیز پس از به آتش کشیدن کاخ با خنجر شکم خود را شکافته و بر بالین وی خودکشی میکند.

پرستندگان بر سر دژ شدند                همه خویشتن بر زمین برزدند

یکی آتشی خود جریره فروخت           همه گنجها را به آتش بسوخت

یکی تیغ بگرفت زان پس بدست                   در خانهٔ تازی اسپان ببست

شکمشان بدرید و ببرید پی               همی ریخت از دیده خوناب و خوی

بیامد ببالین فرخ فرود                       یکی دشنه با او چو آب کبود

دو رخ را بروی پسر بر نهاد                 شکم بردرید و برش جان بداد

در دژ بکندند ایرانیان               بغارت ببستند یکسر میان

 

پرسش دیگر اینکه نقش و جایگاه کیخسرو و طوس در این میانه چیست؟ آیا پیشنهاد نخست یورش و تاراج توران زمین از سوی طوس به کیخسرو داده شد و دست کم به او یادآوری شد و این طوس بود که آن اندازه بر آن پافشاری کرد تا خود نقش کلیدی در این میان بازی کند؟ اگر نه چرا از میان سواران و سپهبدان ایران زمین کیخسرو طوس را برای این این کار برمیگزیند (یعنی درست همان کسی که از نخست با شهریاری و پادشاهی وی ناخشنود بود!)؟ آیا کیخسرو با برگزیدن طوس برای این سفری میخواست او را از پایتخت خود دور نگهدارد؟ آیا وی نیازمند تندی و ناجوانمردی طوس برای کشتار و تاراج سرزمین های توران بود؟ آیا کیخسرو می بایست با دستور یورش به توران بی عاطفگی خود نسبت به زادگاه و مردمان مادری خود را برخ ایرانیان میکشید و در این آزمون پیروز بیرون می آمد؟ آیا پافشاری بر اینکه در دو راهی بیابان و برفسار کوهستان سپاه می بایست به سمت بیابان براه بیافتد نشانه ای از شخصیت شناسی کیخسرو برای رهسپاری سپاه به سمت دژ برادر و از میان بردن او بوده است (دست کم آیا ناخودآگاه چنین اندیشه ای او را فرا گرفته بوده است)؟ همچنان که در داستان اکوان دیو رستم می دانست که آنچه از اکوان بخواهد وارونه آن خواهد شد آیا اینجا هم نقشه ای برای رسیدن به خواستهای ناخودآگاه درون در میان بوده است؟

نگریستن به شیوه داستان پردازی فردوسی در کنار روش کسانی همچون شکسپیر برای نشان دادن کشمکش های خوبی و بدی و شیطان و فرشته در درون قهرمانان داستان بخوبی روشن میکند که نمایش های فردوسی همانند سوگداستان فرود (برای نمونه در برابر مکبث یا هملت) جورچینی ( puszzle ) است که پر کردن بخشی از آن را به خواننده واگذار کرده تا خود بدین پرسشها پاسخ دهد و تنها گاهی سرنخ نه چندان روشنی برای رسیدن به پاسخ آنها برجای گذاشته است.

روشن است که ذهن فردوسی همانند درون کیخسرو در این داستان در پیچ و تاب خوبی و بدی در نوسان است و این سردرگمی بروشنی در گفتار و رفتار بهرام آشکار شده است. او از آغاز بر این باور بوده است که این سپاه براستی برای خوانخواهی از خون سیاووش بسوی مرز توران به پیش تاخته است و اینکه درنمی یابد که این شتاب برای کشتن فرود یادگار سیاووش که دل با ایرانیان دارد از بهر چیست؟ اگر ایرانیان بدنبال کینخواهی از افراسیاب و تورانیان هستند آیا تا بدینجا راه را به نادرست نیامده اند و آنگاه دلش از این همه بیداد و تاراج دارایی فرزند سیاووش و برادر پادشاه کیخسرو بدرد آمده است.

چو بهرام نزدیک آن باره شد               از اندوه یکسر دلش پاره شد

همه دژ سراسر برافروخته                 همه خان و مان کنده و سوخته

بایرانیان گفت کز کردگار                     بترسید وز گردش روزگار

ببد بس درازست چنگ سپهر              به بیدادگر برنگردد بمهر

زکیخسرو اکنون ندارید شرم               که چندان سخن گفت با طوس نرم

به کین سیاوش فرستادتان                بسی پند و اندرزها دادتان

ز خون برادر چو آگه شود                            همه شرم و آذرم کوته شود

 

فردوسی در آخر سیاست همه سیاستمدارانی را نمایش میدهد که برای شستن دستان خود از جنایت هایی که به آن دست زده اند جلوی همگان اشک تمساح ریخته و از گذشته افسوس میخورند و خود را بیگناه و پاک و حق مدار جلوه میدهند. طوس که در برابر همه آزمندی ها و بلندپروازی هایش از فدا کردن جان پسر و نزدیکان خود نیز بیم نداشته است پیکر بی جان فروود و ارسپ و ریونیز را با کفن و تشریفات نظامی و سلطنتی درخشان! به دخمه بالای کوه سپرد و بعد سه روز عزای عمومی برای پیگیری تاراج و یورش به سوی شهر مرزی دیگر توران براه افتاد! (این را مقایسه کنید با حال و روز رستم پس از مرگ سهراب که در شاهنامه آمده است!)

سه روزش درنگ آمد اندر چرم            چهارم برآمد ز شیپور دم

سپه برگرفت و بزد نای و کوس           زمین کوه تا کوه گشت آبنوس

براستی بسیاری از درونمایه های شخصیت مکبثت شکسپیر را میتوان اینجا در رفتار و گفتار طوس دید. داستانی که در آن بسیاری قربانی وسوسه آز و دیوانگی یک نفر میشوند.

به بند درازیم و در چنگ آز                                  ندانیم باز آشکارا ز راز

 

 

sunny dark_mode