گنجور

 
صائب تبریزی

از خویش برآورد تمنای تو ما را

سر داد به فردوس تماشای تو ما را

خوشتر ز تماشای خیابان بهشت است

هر جلوه ای از قامت رعنای تو ما را

چون سایه که سر در قدم سرو گذارد

محوست سراپا به سراپای تو ما را

ما را نتوان از تو جدا کرد، که دادند

دلبستگی خاص به هر جای تو ما را

چون صبح برانگیخت به یک خنده پنهان

از خواب عدم، لعل شکرخای تو ما را

امروز ز رخساره خود پرده برانداز

تا نقد شود جنت فردای تو ما را

این ماحضری بود که در دیدن اول

کرد از دو جهان سیر، تماشای تو ما را

حاشا که ز آیینه دل پاک نسازد

گرد دو جهان، دامن صحرای تو ما را

گو سیل فنا گرد برآرد ز دو عالم

کافی است سیه خانه سودای تو ما را

صائب به نوا کوش، کز این نغمه طرازان

کافی است همین صوت دلارای تو ما را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۸۰۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
بابافغانی

چشم از دو جهان دوخت تماشای تو ما را

کرد از همه بیزار تمنای تو ما را

این دیده که ما را بتو سرگرم چنین ساخت

هم سوخته بیند بته پای تو ما را

رفتی و سراپای ترا سیر ندیدیم

[...]

حزین لاهیجی

ای جنت نقد از رخ زیبای تو ما را

شد دیده بهشتی ز تماشای تو ما را

مست آمدی و تیغ به کف سر طلبیدی

آسایش جان گشت تقاضای تو ما را

هر داغ که از هجر تو اندوخته بودیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه