سپهر لاجوردی در ۴ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۳۳ دربارهٔ جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴:
برخلاف نظر افسانه وزن بیت سالم است:
فیالمثل گر خواجه نان و برّهٔٔ بریان نهد
سپهر لاجوردی در ۴ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۳۰ دربارهٔ جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴:
سطر سوم: سُرْْو به معنی شاخ، خوب است برای صحت قرائت اعرابگذاری شود.
سپهر لاجوردی در ۴ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۲۶ دربارهٔ جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴:
سطر دوم «به شره تمام» صحیح است؛ شَرَه یعنی حرص و آز. در اینجا با ولع و اشتهای زیاد غذا خوردن منظور است.
امیر در ۴ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸:
سلام
من تعریف اجراهای آقای فرح اندوز رو شنیده بودم
ولی تا بحال مقاومت کرده بودم برای شنیدن صدای ایشون
در این غزل برای اولین بار صدای ایشان رو شنیدم
واقعاً که معرکه است
خیلی هم معرکه است
فقط در اجرای ایشون یک بیت جا افتاده بود
"چو ماهِ رویِ تو در شام زلف میدیدم
شبم به روی تو روشن چو روز میگردید"
با سپاس و حق یارتان
خسبیدم در ۴ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲:
چرا شعر قافیه ندارن /:
ا.ت.سپیدار در ۴ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶:
درود دوستان ، منظور از ارغنون ساز فلک ، کردگار است که رهزن اهل هنر است ، همان که این ساز را میسازد ، دل هنرمند را نیز دزدیده ، حال شاعر یا نوازنده یا هر کس دیگر که اهل دل و هنر است ، ساز فلک ، ارغنون فلک رهزن دل است ، خوب .... حالا اهل دل ، این جماعت عاشق که پیوندی نادیدنی با ارغنون ساز دارند و عاشق جان جانان هستند ، چگونه از این راهزنی معشوق ننالند؟
فرهاد در ۴ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۳۰ دربارهٔ اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۲۲ - قندهار و زیارت خرقه مبارک:
آفای هاشمی حق با شماست. منشی رصی الدین هم " مست " خوانده است.
مهدی صادقی در ۴ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۲۵ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۰۰:
طبق جستجوها این رباعی از شکیبی صفاهانیه و مصراع دوم مطمئنا به این شکل غلطه. مصراع دوم به صورتهای زیر در نسخ اومده:
نرادی آن ششدو کُم ساختن است
نرادی آن ششدر کم ساختن است
نرادی آن به نقش خوش ساختن است
نرادی آن به داو کم ساختن است
طبق قراین به نظرم صورت "نرادی آن به داو کم ساختن است" صحیحتره؛ هر چند با توجه به اختلاف ضبطها مصراع مغشوشه و احتمالا باید تصحیح انتقادی بشه مگر اینکه یکی از این ضبطها با توجه به نسخ دیوان شکیبی کاملا تأیید بشه. تا کامل تحقیق نشه و صورت صحیح مصراع مشخص نشه نباید نظر داد و اظهار نظر کردن در مورد یک ضبط مغشوش، علمی و منتج نیست.
قربانی در ۴ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۰۲ دربارهٔ شهریار » منظومهٔ حیدر بابا:
بولوت داغدان یئنیب ، کنده چؤکنده
مفهوم این مصرع این هست همانند عشایر کوچ از ییلاق به قشلاق دارند ابرها از کوه ها پایین آمده و به سمت آبادی کوچ می کنند
اگر یکم ادبی تر بگیم
ابرها چون ازکوه به آبادی دامن می کشند
اییار در ۴ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۴۶ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳۵:
حضرت بابا طاهرعریان که جناب مولانا در مقدمهٔ دفتر اول مثنوی نسب شیخ حسام الدین چلبی را در مقام شرف و افتخار به او میرساند و او را از فرزندان آن عارف بزرگ میشمارد با عبارت
المنتسب الی الشیخ المکرم بماقال امسیت کردیآ و اصبحت عربیا قدس الله روحه وارواح اخلافه فنعم السلف و نعم الخلف
له نسب القت الشمس علیه ردائها
از عرفای بزرگ بوده و از غلبهٔ جذبهٔ الهی و از لحاظ تجرید و تفرید و عدم الفت وی با مردم . زیاد مشهور نشده و در اغلب تذکره ها هم از او ذکری نکرده اند و اینکه آیا انتساب وی به کدام یک از سلاسل میرسد و عمومأ او را از مجذوبان سالکین شمرده و به نقل رباعیات او اکتفا نموده اند
قطب العارفین آقامیرزا احمد وحیدالاولیا در انهارجاریه نقل میکند از کتاب راحهٔ الصدور و آیهٔ السرور تألیف خواجه نجم الدین ابوبکرراوندی که در تاریخ 599هجری نوشته شده میگوید
شنیدم که چون سلطان طغرل به همدان آمد در آنوقت در همدان سه نفر از اولیا و مشایخ بودند .بابا طاهر. بابا جعفر و
شیخ حمشاد کوهکی در محلی این سه نفر ایستاده بودند نظر سلطان بر ایشان آمد کوکبهٔ لشکر راباز داشته پیاده شد وبا
وزیر ابو نصر اسکندری پیش ایشان آمد و دستشان بوسید بابا
طاهر که شیفتهٔ حال بود سلطان را گفت با خلق خدا چه خواهی کرد .سلطان گفت آنچه تو فرمائی .بابا گفت آن کن که
خدا میفرماید (ان الله یأمر بالعدل والاحسان) سلطان بگریست
و گفت چنین کنم .بابا سر ابریقی شکسته که سالها از آن وضو
کرده بود و در انگشت داشت در انگشت سلطان کرد و گفت
مملکت عالم چنین در دست تو کردم .بر عدل باش.
واز تعبیر حضرت مولانا در ستایش بابا که میفرماید
بما قال امسیت کردیأ و اصبحت عربیأ .معلوم میشود که زبان
تازی را به آن عارف مجذوب بطور اکتسابی یاد نداده اند
زیرا آنچه از رباعیات او مفهوم میشود اشعار مزبور ساده و بی
تکلف سروده شده و از استعارات و کنایات و محسنات علم بدیع و عروض که در اشعار عرفای قرن هفتم بکار رفته خالی
میباشد . و اگر گویندهٔ سخنان کوتاه عربی همان سرایندهٔ
رباعیات باشد بدون تردید زبان تازی به ضمیر پاکش بوسیلهٔ
آموزگار معنوی تعلیم و القاء شده و بعید هم نیست زیرا این سادگی لفظی نشان ژرفی باطن و بزرگی روح گویندهٔ انست
که مولانا میفرماید ( جهل او مر علمها را اوستاد )
وخود بابا نیز سادگی را بزرگترین پلهٔ معرفت میداندو میفرماید . خوشا آنون که هر و نر ندونند
زیرا بسا مردان ساده با همان درس عشق الهی که از دفتر هستی در لوح خاطرشان نقش میبندد و به مقام معرفت حق
میرسند ولی دانشمندان بوسیلهٔ غرور دانش و خود خواهی
از نیل به درجات عالی محروم میمانند و بقول خواجه حافظ
تاعقل و فضل بینی بی معرفت نشینی
یک نکته ات بگویم خود را نبین که رستی
وچون زبان تازی را بابا بدون آموزش دریافته به سجع و قافیه
و انتخاب الفاظ عربی روان توجهی نداشته چنانکه و با توجه
به بعضی از عبارات عربی ایشان مشخص میشود نظر گوینده
به ذکر مفاهیم عالیه عرفانی در غالب الفاظ عربی بوده و در
عین حال اشارات دقیقهٔ مراحل سلوک و مقامات عرفانی را
یکایک مطابق فهم مبتدیان و متوسطین و منتهیان بیان فرموده است
واین است آن بارقهٔ درخشان مکاشفه و معنویات که در کلمات
بابا تجلی نموده و در یک شب او را به مقام تبتل و فناء رسانده و پساز استغراق در بحر مکاشفه گوهر حقایق را به زبان تازی به کام تشنگان زلال حقیقت فرو ریخته است که
( عشق را خود صد زبان دیگر است )و فرموده ( امسیت کردیأ و اصبحت عربیأ )شبانگاه کردی بیش نبودم سحرگه عارف تازی
گو شدم
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندران ظلمت شب آب حیاتم دادند
وچون داشتن استاد و پیر طریقت که در سلسلهٔ عرفا اورا ولی
و مرشد خوانند شرط اعظم راهروان طریق معرفت است به
قرینهٔ رباعیات و کلمات عرفانی عربی که از قلب پاک او سر زده مسلم میدارد که او بی استاد و ولی کامل مسافت و منازل
سلوک را طی نکرده است زیرا بزرگانی چون عارف ارجمند
عین القضات میانجی همدانی کتاب عربی بابا را به تازی شرح
کرده و سخنان او در مسائل طر یقت و معرفت و حقیقت
سندی عرفانی گردیده و از او به بزرگی یاد کرده اند
شرح کنندگان سخنان عربی بابا طاهر آنچه معلوم شده سه نفرند . 1 حضرت عین القضات همدانی از عرفای بزرگ ومرید
شیخ احمد غزالی از اقطاب سلسلهٔ ذهبیهٔ کبرویه صاحب کتاب
تمهیدات شرحی نوشته که نسخهٔ خطی آن به شمارهٔ 468 در
فهرست کتابخانهٔ اهدائی آقای سید محمد مشکات به دانشگاه موجود است ایشان در دیباچه ای بر این شرح میگوید به شهر
همدان که گذشتم دیدم مردم آنجا شیفته سخنان بابا هستند
و از من خواستند شرحی بر آن بنویسم آنگاه سخنان بابا را جمله به جمله آورده و شرح نموده است آغاز کتاب اینست
الحمدلله الواحدالاحدالصمد ...المقدس ذاته و صفاته عن المشابهته والمماثله ..و انجام آن ..وهذا آخر ما اردت من شرح الکلمات علی ما سنح لی من فتوح الغیب و ظنی انی فیما رمیت غرض القائل مصیب و فیما انتمنت الی محیی هذه الطا عة نصیب
2مرحوم حاج سلطانعلی گنابادی شرحی عربی و شرحی فارسی بر این کتاب نوشته اند که هر دو در تهران چاپ شده
3 عالم ربانی و عارف صمدانی آقای حاج میرزا محسن حالی
متخلص به اردبیلی ملقب به عمادالفقرا در حدود سال 1288
قمری در اردبیل متولد ودر ظل تربیت والد معظم خود مرحوم
ملا حسنعلی خوشنویس به تحصیل پرداخته و در علم صرف
و نحو و هیئت و ریاضیات و نجوم ومعانی و بیان و طب قدیم
مدتی نزد اساتید ان دوره آموزش دیده اند . وبعد علوم فقه و اصول را نزد آیت الله سید صالح مجتهد وحاج سید مرتضی خلخالی و حاج میرزا محمدعلی میرآخور از شاگردان شیخ مرتضی انصاری تحصیل نموده اند
وبعد ازآن در سلک تربیت حضرت وحیدالاولیا آقا میرزا احمد
عبدالحی مرتضوی قرار گرفته و موردعنایت ایشان گردیده و
تربیت سلاک آذرباییجان به وی مفوض شده است
ایشان کلمات عربی بابا طاهر را در بیست و سه فصل بالغ بر
یکصد و پنجاه صفحه تحت عنوان مقامات عارفان و موضوع
آئینهٔ بینایان انتشارات مستوفی چاپ مروی به تحریر در آورده اند . که طالبان و جویندگان آثار این عارف پاکدل می توانند از
این اثر تابناک بهره مند شوند
با سپاس فراوان . فقیر حقیر . ای یار.
A.p در ۴ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۲۰ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۷:
بسیار بسیار شعر پر مغز و زیبایی
یک تو دهنی محکم به تمام کسانی که قصد آنها از حج فقط ظاهر سازی و عوام فریبی است
مهدی در ۴ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹:
پیوند به موسیقی جناب تاج شکسته است، از یوتیوب هم میتوانید بشنوید:
پیوند به وبگاه بیرونی
هادی در ۴ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۳۹ دربارهٔ حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲:
خیام رباعی ای دارد بدین شکل:
لب بر لب کوزه بردم از غایت آز
تا زو طلبم واسطه عمر دراز
لب بر لب من نهاد و کیگفت به راز
عمری چو تو بوده ام دمی با من ساز
این رباعی اگرچه منسوب به حافظ است اما اگر مشخصا به ایشان هم تعلق داشته باشد در زمره اشعاری ست که تحت تاصیر اندیشه خیامی ست . البته باید ذکر کنم که در مصرع اول رباعی حضرت خواجه واژه گیسو درست تر است . در گیسویش آویختم از روزی نیاز ..... ضمنا اصرار به آنکه هر واژه و تعبیر حافظ را بر حسب باور و عقاید ایدئولوژیک خودمان به آسمان و کائنات و خدا و فلان و بهمان وصل کنیم چندان درست نیست. حافظ شاعری اندیشمند و متفکر و بسیار زیرک است که واژگان و تعابیر خاص خودش را دارد.
مجتبی باهوش در ۴ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۰۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۷:
سلام
ولی استاد دکتر یاحقی شاهنامه شناس ،می گفت هجونامه را فردوسی در صدبیت سرود(هجونامه مسلما مال فردوسی است) ولی شاهزاده مازندران به شرطی که فردوسی صد بیت را حذف کند قول می دهد تا برای گسترش شاهنامه فردوسی را یاری دهد و فردوسی صد بیت هجونامه را از آغاز شاهنامه حذف کرد.
فردوسی در عمل هم نشان داده که زبان پارسی را زنده کرده چون واژه های بیگانه در آن بسیار بسیار کم است.
استاد ابوالقاسم فردوسی به شهرهای مختلف سفر کرد و داستان های باستان را جمع کرد و همچنین شاهنامه منثور ابومنصوری راهم در دست داشت.
فردوسی نام کتاب شاهنامه نامه باستان "نامیده.
حال اگر بیت مذکور هجو نامه باشد، شاید از طریق دیگری از فردوسی به ما رسیده و نه از طریق کتاب اصلی او.
نگار دوران در ۴ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۰۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۷:
نه به اشتری سوارم نه چو خر به زیر بارم
نه خداوند رعیت نه غلام شهریارم
غم موجود و پریشانی معدوم ندارم
نفسی می زنم آسوده و عمری به سرآرم
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون روز بشد بمرد و بیمار بزیست
ای بسا اسب تیزرو که بمرد
خرک لنگ ، جان به منزل بُرد
بس که در خاک تندرستان را
دفن کردند و زخم خورده نمُرد
فتوحی رودمعجنی در ۴ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۳۳ دربارهٔ عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - در مدح سلطان محمود و انتقاد از قصیدهٔ غضائری:
از جمله قصایدی که در مدح محمود غزنوی به غزنین فرستاده قصیدهٔ لامیهٔ معروف است که در آن از کثرت عطایای محمودی اظهار ملال کرده و از حیث ابتکار این معنی در میان شاعران شهرت خاص یافتهاست:
اگر کمال به جاه اندرست و جاه به مال
مرا ببین که ببینی کمال را به کمال
من آن کسم که به من تا به حشر فخر کند
هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال
همه کس از قبل نیستی فغان دارند
گه ضعیفی و بیچارگی و سستی حال
من آن کسم که فغانم به چرخ زهره رسید
ز جود آن ملکی کم ز مال داد ملال
روا بود که ز بس بار شکر نعمت شاه
فغان کنم که ملالم گرفت زین اموال
چو شعر شکر فرستم ازین سپس بر شاه نگر چه خواهم گفتن ز کبر و غنج و دلال
بس ای ملک که نه لولو فروختم به سلم
بس ای ملک که نه گوهر فروختم به جوال
بس ای ملک که ازین شاعری و شعر مرا
ملک فریب بخوانند و جادوی محتال
بس ای ملک که جهان را به شبهت افگندی که زر سرخ است این یا شکسته سنگ و سفال
بس ای ملک که ضیاع من و عقار مرا
نه آفتاب مساحت کند نه باد شمال
علی زینلی در ۴ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۷:
کیر خر و کون خر، کنایه است.
در مثل دهان یاوه گوی ابله و احمق که از آن اراجیف بیرون می آید را کون خر یا فرج ماده خران گویند.
یا شلاق و تازیانه را کیر گاو می گویند. یا ریخت و پاش و پرت و پلا کردن را به کیر گاو یا به باد ناسزا گرفتن را به کیر خر کشیدن می گفتند.
در جای جای مثنوی صحبت از حسد و سبقت و برتری جویی ملایان ناآگاه شده است که بجان مولانا و دوستداران او می افتادند و در برابر عقاید و حقانیت او قد علم می کردند. حنجره و گلو و اینچنین دهانی که به یاوه باز می شد را کون خر می گفتند.
این ادبیات تنها مختص مولانا نبوده است. در اشعار دیگر عرفا نیز از چنین ادبیاتی استفاده شده است.
تیز سگ؛ سگ همان نیروی مخالف و ناسازگاری ست که دائم ملایان را به اشتباه می اندازد و از طریق آنها، یعنی از طریق همان دین و با استفاده از همان ابزار نوک پیکان حمله را به طرف حق و حقیقت معکوس می کند. سگ کنایه از شیطان است که خشم می گیرد و حمله می کند. صد تیز و خشم سگ از طریق ریش شانه کرده و ظاهرسازی آنها در اعتراض و تعارض با حقیقت است.
تیز سگ یا خشم شیطان از طریق ظاهر و رنگ و رو و ریش و یال و کوپال ملایان یاوه گو و آنان که مدعی دینداری هستند.
استادان راهدان و راهنما و آگاه در واقع همان عیسای دوران هستند.
هر شخصیت آگاهی که آمد. بازار متعصبان و مقلدان که کسب و کار و دکان دین باز کرده اند دچار دگرگونی شد. آنها از اینچنین شخصیت های حقیقت گو و آگاه مشوش و مضطرب می شوند و احساس خطر می کنند و دهان به یاوه می گشایند.
ان کون خر کز حاسدی عیسی بود تشویش او
صد کیر خر در کون او صد تیز سگ در ریش او (ست)
چهارپایان، تعبیر است از مرتبه ای از انسانیت، که علم زندگی آنها تنها به حدود حیوانی (خورد و خوراک و شهوت) تنزل یافته و از تکامل و ادراکات انسانی چیزی نفهمیده اند. یعنی از مرتبه حیوانی جلوتر نمی روند.
قرآن گفته : آنها حتی گمراه تر از چهارپایانند. یعنی حتی خر هم از این عقاید و متعصبات ننگ دارد. از حق شنو که فرمود: حتی آنان بدتر از چهارپایانند...
زیرا که چهارپایان به دستورالعملی که به آنها داده شده عمل می کنند. خر وظایف خریت خود را به نحو احسنت انجام میدهد اما انسان آنچه به او امانت گذاشته و سپرده اند را در نمی یابد...
انها که اهل کتاب هستند و از آن هیچ نمی دانند مانند خری هستند که بار کتاب به دوش می کشند و از آن هیچ چیز نمی دانند... اولئک الانعام
خر ننگ دارد ز آن دغل از حق شنو بل هم اضل
اشاره است به آیات قرآن که می فرماید: آنها همچون چهارپایان و همان غافلانند، حتی گمراه تر ..
زیرا تعصب و توهم دانایی دین فروشان همچون حجابی مانع شنیدن و دیدن حقیقت شده است.
(جبران خلیل جبران می گفت: متعصب مذهبی، سخنرانی ست در اوج کری...)
هنوز هم کم نیستند افرادی که با خشم و غیظ و غضب مثنوی را به باد انتقاد و ناسزا می گیرند. اینها همان کون خرانند... که از دهانشان فحش و ناسزا مانند روغن از بشکه چکه می کند.
مخنث : مردی ست که شبیه زنان است. مردی که میل جنسی زنانه دارد، یا اینکه رفتار زنانه دارد، یا مردی که بخته است و میل جنسی نرینگی ندارد؛ همه اینها را شامل می شود.
مولانا می گوید : آن حسود مخالف، همچون مخنث و قحبگان کیفی با خود دارند که ابزار آرایشی خود در آن ریخته اند تا در صورت لزوم خود را با (ابزار دینی) بیارایند تا با آن، به خود رنگ و لعاب داده روی خود را زیبا کنند. یا همچون خری که خورجینی با خود دارد و کتاب در آن حمل می کند تا دانایی خود را نشان دهد. (حکایت آن کمپیر که کتاب را پاره می کرد و با تف اوراق کتاب را به صورت زشت خود میچسباند اما اوراق می ریخت. می خواهند خود را با کتاب آرایش کنند و بیارایند.)
A.p در ۴ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۱۱ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸:
واقعا زیباست
A.p در ۴ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۱۰ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸:
به نظر من این شعر زیبا خصوصبات قصیده رو داره نه غزل
علی معینی در ۴ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۵۹ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - سپید رود: