گنجور

حاشیه‌گذاری‌های علی زینلی

علی زینلی


علی زینلی در ‫۳ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۷:

کیر خر و کون خر، کنایه است.
در مثل دهان یاوه گوی ابله و احمق که از آن اراجیف بیرون می آید را کون خر یا فرج ماده خران گویند.
یا شلاق و تازیانه را کیر گاو می گویند. یا ریخت و پاش و پرت و پلا کردن را به کیر گاو یا به باد ناسزا گرفتن را به کیر خر کشیدن می گفتند.
در جای جای مثنوی صحبت از حسد و سبقت و برتری جویی ملایان ناآگاه شده است که بجان مولانا و دوستداران او می افتادند و در برابر عقاید و حقانیت او قد علم می کردند. حنجره و گلو و اینچنین دهانی که به یاوه باز می شد را کون خر می گفتند.
این ادبیات تنها مختص مولانا نبوده است. در اشعار دیگر عرفا نیز از چنین ادبیاتی استفاده شده است.
تیز سگ‌؛ سگ همان نیروی مخالف و ناسازگاری ست که دائم ملایان را به اشتباه می اندازد و از طریق آنها، یعنی از طریق همان دین و با استفاده از همان ابزار نوک پیکان حمله را به طرف حق و حقیقت معکوس می کند. سگ کنایه از شیطان است که خشم می گیرد و حمله می کند. صد تیز و خشم سگ از طریق ریش شانه کرده و ظاهرسازی آنها در اعتراض و تعارض با حقیقت است.
تیز سگ یا خشم شیطان از طریق ظاهر و رنگ و رو و ریش و یال و کوپال ملایان یاوه گو و آنان که مدعی دینداری هستند.

استادان راهدان و راهنما و آگاه در واقع همان عیسای دوران هستند.
هر شخصیت آگاهی که آمد. بازار متعصبان و مقلدان که کسب و کار و دکان دین باز کرده اند دچار دگرگونی شد. آنها از اینچنین شخصیت های حقیقت گو و آگاه مشوش و مضطرب می شوند و احساس خطر می کنند و دهان به یاوه می گشایند.
ان کون خر کز حاسدی عیسی بود تشویش او
صد کیر خر در کون او صد تیز سگ در ریش او (ست)
چهارپایان، تعبیر است از مرتبه ای از انسانیت، که علم زندگی آنها تنها به حدود حیوانی (خورد و خوراک و شهوت) تنزل یافته و از تکامل و ادراکات انسانی چیزی نفهمیده اند. یعنی از مرتبه حیوانی جلوتر نمی روند.
قرآن گفته : آنها حتی گمراه تر از چهارپایانند. یعنی حتی خر هم از این عقاید و متعصبات ننگ دارد. از حق شنو که فرمود: حتی آنان بدتر از چهارپایانند...
زیرا که چهارپایان به دستورالعملی که به آنها داده شده عمل می کنند. خر وظایف خریت خود را به نحو احسنت انجام می‌دهد اما انسان آنچه به او امانت گذاشته و سپرده اند را در نمی یابد...
انها که اهل کتاب هستند و از آن هیچ نمی دانند مانند خری هستند که بار کتاب به دوش می کشند و از آن هیچ چیز نمی دانند... اولئک الانعام
خر ننگ دارد ز آن دغل از حق شنو بل هم اضل
اشاره است به آیات قرآن که می فرماید: آنها همچون چهارپایان و همان غافلانند، حتی گمراه تر ..
زیرا تعصب و توهم دانایی دین فروشان همچون حجابی مانع شنیدن و دیدن حقیقت شده است.
(جبران خلیل جبران می گفت: متعصب مذهبی، سخنرانی ست در اوج کری...)
هنوز هم کم نیستند افرادی که با خشم و غیظ و غضب مثنوی را به باد انتقاد و ناسزا می گیرند. اینها همان کون خرانند... که از دهانشان فحش و ناسزا مانند روغن از بشکه چکه می کند.
مخنث : مردی ست که شبیه زنان است. مردی که میل جنسی زنانه دارد، یا اینکه رفتار زنانه دارد، یا مردی که بخته است و میل جنسی نرینگی ندارد؛ همه اینها را شامل می شود.
مولانا می گوید : آن حسود مخالف، همچون مخنث و قحبگان کیفی با خود دارند که ابزار آرایشی خود در آن ریخته اند تا در صورت لزوم خود را با (ابزار دینی) بیارایند تا با آن، به خود رنگ و لعاب داده روی خود را زیبا کنند. یا همچون خری که خورجینی با خود دارد و کتاب در آن حمل می کند تا دانایی خود را نشان دهد. (حکایت آن کمپیر که کتاب را پاره می کرد و با تف اوراق کتاب را به صورت زشت خود میچسباند اما اوراق می ریخت. می خواهند خود را با کتاب آرایش کنند و بیارایند.)

 

علی زینلی در ‫۳ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۱ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۴۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۲ - قصهٔ هلال کی بندهٔ مخلص بود خدای را صاحب بصیرت بی‌تقلید پنهان شده در بندگی مخلوقان جهت مصلحت نه از عجز چنانک لقمان و یوسف از روی ظاهر و غیر ایشان بندهٔ سایس بود امیری را و آن امیر مسلمان بود اما چشم بسته داند اعمی که مادری دارد لیک چونی بوهم در نارد اگر با این دانش تعظیم این مادر کند ممکن بود کی از عمی خلاص یابد کی اذا اراد الله به عبد خیرا فتح عینی قلبه لیبصره بهما الغیب این راه ز زندگی دل حاصل کن کین زندگی تن صفت حیوانست:

منطقه امن یا مناطق امن، همان مسائل و موضوعات فکری یا جاهای آشنایی ست که ذهن و روان انسان به آنجا آشنایی و وابستگی دارد. حتی اگر آن مسائل دردآور هم باشد؛ برای ذهن آشناست. به این جهت که، چسبیدن به "دردهای آشنا" بهتر از "ترس از تغییر" و روبرو شدن با مسائل جدید و ناشناخته است. بنابراین "ذهن به منطقه امن عقب گرد می کند" و "به وابستگی ها پناه می برد" و از تجربه کردن ناشناخته ها می ترسد. بعنوان مثال بهترین جا برای جنین، رحم تنگ و تاریک "مادر" است. در مثال، مادر همان منطقه امن_موضوع چسبیدن ذهن به منطقه امن و رها نکردن دردهای آشنا و روبرو نشدن با مسائل ناشناخته_است.
گر جنین را کس بگفتی در رحم
هست بیرون عالمی بس منتظم
او بحکم حال خود منکر بدی
زین رسالت معرض و کافر شدی
جنس چیزی چون ندید " ادراک" او
نشنود "ادراک" منکرناک او
آخرین مرحله ی ذهن، درک است؛ درک...
معلمان و اساتید معنوی و انبیا می خواهند ذهن انسان را از چسبیدن به همین منطقه امن بیرون بیاورند و به مرحله ادراک فلسفه خلقت برسانند.
آنها مانند قابله هایی هستند که اذهان حامله را از درد و زاییدن فارغ می کنند. ذهن هم که نمی خواهد به این آسانی با درد زاییدن درگیر و روبرو شود. بنابراین به همان درد و سنگینی بار حامله می چسبد. هر موقع "دردِ از تغییر نکردن" بیشتر از "ترسِ از تغییر کردن" باشد فارغ می شود. درد مریم را به خرما بُن کشید(مولانا) ذهن در مثل، "مریم حامله" ای ست که جنین در خود دارد...
عرفان عالمی ست که آدمی را در خود غرق می کند و عقلش را می پراند.
این سخن پایان ندارد باز گرد...
خلاصه، داستان این است که هلال بنده ای مخلص بود اما سیاست داشت که پشت اخلاق تند و زننده پنهان بماند و ناشناس.او آنچه در چنته داشت را رو نمی کرد. اما بلال ایمان خود را افشا می کرده و یوسف هم خوی نیکویی داشت؛ اما از همین ضربه می خوردند. هلال هر چند در سلوک معنوی از همه آنها پیشتر بود اما خوی بد خود را در ظاهر پیش کرده و ایمان راستین خود را پنهان کرده بود... . روزی کسی نزد هلال مراجعه کرد. هلال در صحبت و سخن آن شخص در می یابد که ذهن او عقب گرد کرده و به مناطق امن خود چسبیده است. هلال هم به او گفته آری، همین طور برو و بازگرد به همانجا که از آن زاده شده ای...
برای خواننده و عامه مردم هم آن معانی در خوی بد و زنندگی شعر پنهان شده، و بیشتر از همه زنندگی و بد دهنی این سخن نمایان است و معانی زیر پوشش آن پنهان است... گویی که کسی توقع گفتن چنین چیزی را از مولانا هم نداشت. بلال چنان شیدا و شیفته می شد که اعتقاد و ایمان او نزد ظالمان و ستم کاران رو شده و زخم می خورد. تخته سنگی روی سینه او می گذاشتند و او احد احد می گفت و کوتاه نمی آمد...
حالا اگر خود شما در عصری زندگی کنید که برای ابراز ایمانتان شکنجه که چه عرض کنم، فقط مورد بی مهری دوستان نزدیک خود قرار بگیرید آیا حاضرید آشکارا از ایمانتان بگویید...
بگذریم. معنی این است، تا زمانیکه به الگوهای فکری قدیمی باز گردی نمی توانی به جلو حرکت کنی بلکه به عقب بر می گردی. تا زمانیکه به منطقه امن و رحم پناه می بری پس متولد نمی شوی.
(منظور تولدی دوباره است....) ( منظور تولد ذهنی و به ادراک حقایق رسیدن است؛ و نه تولد جسمانی...)
و تا زمانیکه از خود نمیرید و از دانش ها و معلومات اکتسابی فارغ نشوید و چون کودکان ساده هیچ چیز بر صفحه ذهنتان نقش نبسته باشد به ملکوت اعلا نخواهید رسید...
همان طور که انسان روز نخست از دنیای رحم متولد شد. ذهن او منطبق بر جسم و روان او، و همراه او متولد می شود. همچنان که از این دنیا می رود ذهن بار دیگر به دنیای دیگری متولد می شود.
ای بسا کسان که متعلقات( جسمانی) شان بیاید برود ولی آنها همچنان بر جای خود بی حرکت مانده باشند.
عارفی پرسید از آن پیر کشیش
که توی خواجه مسن‌تر یا که ریش
گفت نه من پیش ازو زاییده‌ام
بی ز ریشی بس جهان را دیده‌ام
گفت ریشت شد سپید از حال گشت
خوی زشت تو نگردیدست وشت
او پس از تو زاد و از تو بگذرید
تو چنین خشکی ز سودای ثرید
تو بر آن رنگی که اول زاده‌ای
یک قدم زان پیش‌تر ننهاده‌ای
در تمام اعصار آمده است که انسان قبل از اینکه از این جسم بمیرد و مرگش فرا برسد و ذهن او (یا به اصطلاح، روح او ) به دنیای بعدی برود؛ اگر مرگ را تجربه کند و از "خود" بمیرد، به "درک" حقیقت می رسد. سر "موتوا قبل موت" این بود... . بنابراین "مرگ تبدیلی" ترسناک است. تازه آن هم اگر کسی این گفته ها را باور کند و منکر این حقیقت نشود.
آن کس هم که باور کند. باورِ تنها فایده ای ندارد. باید از مرحله ی باور و اعتقاد گذر کند و به مرحله آخر، یعنی "درک" برسد. یعنی خودش آن را عینا و به تجربه حسی لمس کند آنگاه به درک رسیده است؛ و گرنه هر کس به همین دنیا و همین مسائل "درد" آورش بچسبد بداند که به رحم و "منطقه امن" و "دردهای آشنا" چسبیده و بجای حرکت به جلو ، به چاه تنگ و تاریک و خون خوردن در رحم ذهن عقب گرد کرده است...

 

علی زینلی در ‫۳ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۳۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۸:

سلام و عرض ادب و احترام
عالِم = دانا است. می داند. دانش دارد. اما بینش ندارد. با زاهد فرقی ندارد حتی اگر فقیه هم باشد. برای نجات خودش می کوشد. (عرفای ما، فقه ها را هم به باد ناسزا گرفته اند. مولانا در داستان دقوقی می گوید: در شریعت هست مکروه ای کیا، در جماعت پیش کردن کور را، گر چه باشد حافظ و چست و فقیه...
و همچنین در داستان آن سه مرد که برای غارت وارد باغی شدند یکی از آن سه، فقیه بود. فقیه، فقیه است. علم و دانش دارد. همان علم و دانش او وبال گردنش می شود. )
عابِد = تسبیح می کند. بندگی می کند. پرستش گر است. دنبال ثواب و عقاب است. دنبال نتیجه و پاداش است. او هم برای نجات و منفعت شخصی خودش می کوشد.
عارف = اهل معرفت است. نجات خود را در گرو نجات دیگران می داند. او تکرو نیست.
گفتم چه فرق است میان عالم و عابد؟؟؟
باور کنید هیچ فرقی بینشون نیست!
اگر تفاوت و فرقی در بین باشه اون فرق میان عالم و عارف است، یا عابد و عارف! وگرنه عالم و عابد و زاهد همه گی سر و ته یه کرباسند. عارف است که با همه فرق دارد. عارف کسی ست که به معنا رسیده باشد. عارف بعد از رسیدن به فنا به الله بر می گردد به کمک خلق خدا و به فناء به خلق می رسد.او در میان مردم گم می شود. عارف است که نجات غریق است.
گفتم میان" عالم و عابد" چه فرق بود
(گفتم میان عابد و عارف چه فرق بود)
تا اختیار کردی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش بدر می‌برد ز موج
وین جهد می‌کند که بگیرد غریق را

 

sunny dark_mode