گنجور

 
شیخ محمود شبستری

کسی بر سرِّ وحدت گشت واقف

که او واقف نشد اندر مَواقف

دلِ عارف شناسا‌ی وجود است

وجودِ مطلق او را در شهود است

به جز هستِ حقیقی‌، هست نشناخت

از آن رو هستیِ خود پاک در باخت

وجودِ تو همه خار است و خاشاک

برون انداز از خود جمله را پاک

برو تو خانهٔ دل را فرو روب

مهیّا کن مقام و جای محبوب

چو تو بیرون شدی او اندر آید

به تو، بی تو جمالِ خود نماید

کسی کاو از نَوافِل گشت محبوب

به لایِ نفی کرد او خانه جاروب

درونِ جانِ محبوب او مکان یافت

ز «بی یَسمَع و بی یَبصَر‌» نشان یافت

ز هستی تا بوَد باقی بر او شَیْن

نیابد علمِ عارف صورتِ عین

موانع تا نگردانی ز خود دور

درونِ خانهٔ دل نایدت نور

موانع چون در این عالم چهار است

طهارت کردن از وی هم چهار است

نخستین پاکی از اِحداث و اَنجاس

دوم از معصیت وز شرِّ وسواس

سوم پاکی ز اخلاقِ ذَمیمه است

که با وی آدمی همچون بَهیمه است

چهارم پاکی سِرّ است از غیر

که اینجا منتهی می‌گرددش سیر

هر آن کاو کرد حاصل این طهارات

شود بی شک سزاوار مناجات

تو تا خود را به‌کلّی در نبازی

نماز‌ت کی شود هرگز نمازی

چو ذاتت پاک گردد از همه شَینْ

نمازت گردد آنگه قُرّةالعین

نماند در میانه هیچ تمییز

شود معروف و عارف جمله یک چیز