سرمست درآمد از خرابات
با عقل خراب در مناجات
بر خاک فکنده خرقه زهد
و آتش زده در لباس طامات
دل برده شمع مجلس او
پروانه به شادی و سعادات
جان در ره او به عجز میگفت
کای مالک عرصه کرامات
از خون پیادهای چه خیزد
ای بر رخ تو هزار شه مات
حقا و به جانت ار توان کرد
با تو به هزار جان ملاقات
گر چشم دلم به صبر بودی
جز عشق ندیدمی مهمات
تا باقی عمر بر چه آید
بر باد شد آن چه رفت هیهات
صافی چو بشد به دور سعدی
زین پس من و دردی خرابات
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حال و روز شاعر میپردازد که در حالت شیدایی و مستی از عشق و زیارت معشوق به سر میبرد. او از زهد و تقوای ظاهری کنارهگیری کرده و به شادی و سعادت در عشق پرداخته است. دلش در محفل معشوق میسوزد و به حالتی عجزآمیز در پی اوست، با اشاره به این که از پیادهروی برای روحش کاری برنمیآید. شاعر به یادآوری میآورد که اگر دلش صبر داشت، هرگز غیر از عشق چیزی نمیدید. او میداند که زندگی باید به چه سمتی برود و میداند که آنچه در گذشته بوده، دیگر امکانپذیر نیست. در نهایت، او خود را در جمع درد و خرابات مییابد و از گرما و شوق عشق سخن میگوید.
وضعیتی را به تصویر می کشد که یار، سرمست از خرابات بیرون می آید و با عقلِ خراب و مستِ خود در مناجات و نجوا بوده. (در بیت های بعدی به ادامه تصویر می پردازد)
خرقه و لباسی که زاهد ها می پوشند را به گوشه ای انداخته بود و بر خاک افکنده بود و بر لباسِ طامات (سخنانی که صوفیان در حالت پریشانی می گویند) و لباس صوفیانه آتش زده بود.
پروانه، به شادی و خوشبختی و از سر رضا و شادمانی، دلباخته و دلبرده ی شمعِ مجلسِ او شده بود
جان در راهِ او با لحنی خشوع آمیز و حاکی از تمجید و ناتوانی میگفت: ای صاحب قدرتهای بزرگ و شگفت. و ای مالکِ عرصه ای که کرامت و کارهای عجیب و خارق العاده در آن هست... (باقیِ گفته و خطاب در بیتِ بعد آمده)
خون یک پیاده سرباز چه ارزشی میتواند باشد، ای کسی که بر چهره و رخ ِ تو، هزار شاه، مات و مبهوت اند. در بازی شطرنج، پیاده و رخ و شاه و مات وجود دارد و با این نگاه، این معنا در بیت هست که بر رخِ تو هزار شاه مات شده اند. این میان اگر پیاده ای نیز جان خود را از دست بدهد اتفاق مهمی نیفتاده است.
به جانت قسم می خورم و این حقیقت دارد که اگر با تو به ازای دادنِ هزار جان بتوانم ملاقات کنم، ... (ادامه در بیت بعد)
اگر صبورانه به چشمِ دل می توانستم در این دیدار، تو را نگاه کنم، هیچ چیز مهم دیگری به جز عشق در این حالت و لحظه به چشمِ من نمی آمد و نمی دیدم.
باید بود و دید تا این چند زمانِ باقی مانده از عمر چه حاصلی نصیبِ من خواهد شد. افسوس که تا اکنون هر چه از عمر من گذشته، بر باد رفته است. کاش پس از این نصیبی ببرم
حالا که میِ صافی و شرابِ پاک و تصفیه شده در دورِ سعدی به پایان رسیده و تمام شده، از این به بعد ناگزیرم که با دُردیِ خرابات و ته مانده و ناصافِ شرابِ خرابات بسازم
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بسیار قبیله و قرابات
کارش همه خدمت و مراعات
ای گشته ز شاه عشق شهمات
در خشم مباش و در مکافات
در باغ فنا درآ و بنگر
در جان بقای خویش جنات
چون پیشترک روی تو از خود
[...]
هر فیض خوشی از این فیوضات
فتحی است که بخشدت فتوحات
هرگز نرسد نویدی از مات
هیهات ازین امید هیهات
انی لقد اتصلت بالذات
یا من قطع الوصال هیهات
لما قرن سعود نجمی
ابدا قمری بالاتصالات
یا نایمة العیون باللیل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.