لعلِ سیرابِ بهخونتشنه، لب یار من است
وز پی دیدنِ او دادنِ جان کار من است
شرم از آن چشمِ سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردنِ او دید و در انکارِ من است
ساروان رَخت به دروازه مَبَر، کان سرِ کو
شاهراهیست که منزلگهِ دلدارِ من است
بندهٔ طالعِ خویشم که در این قحطِ وفا
عشق آن لولیِ سرمست، خریدار من است
طَبلِهٔ عطرِ گل و زلفِ عبیر افشانش
فیضِ یک شَمِّه ز بوی خوشِ عطارِ من است
باغبان همچو نسیمم ز درِ خویش مران
کآبِ گلزارِ تو از اشکِ چو گلنارِ من است
شربتِ قند و گلاب از لبِ یارم فرمود
نرگس او که طبیبِ دلِ بیمارِ من است
آن که در طرزِ غزل نکته به حافظ آموخت
یارِ شیرینسخنِ نادرهگفتارِ من است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
این شعر به توصیف عشق و دلباختگی شاعر نسبت به معشوقهاش و الطاف محبوب به شاعر میپردازد. شاعر در ابتدا از نیاز به دیدن معشوق و اشتیاق دیدن لبهای سرخ او میگوید. و از روی غیرت، کسانی که به یارش مینگرند را بیشرم میخواند و از ساربان میخواهد که در دروازهای که یارش مسکن دارد توقف نکند. شاعر عشق را موهبتی یگانه دانسته و از نیکبختی خود میگوید که عاشق است و در پایان اعتراف میکند که کسی که نظم و طرز غزلآرایی را به او آموخته، یار و محبوبِ شیرینگفتار اوست.
معشوق من لبهایی دارد سیراب از سرخی همچون لعل اما تشنه به خون، و در اشتیاق دیدن آن لبها، جان دادن و جانبازی کار و پیشه من است.
شرم باد بر کسی که بهآن چشمان سیاه و مژگان بلند مینگرد وقتی که دلبردن آنها را از من میبیند و مرا نادیده میگیرد.
ای ساروان، به دروازه مرو و در آن محله توقف مکن که آنجا شاهراهیاست که مأوا و منزل معشوق من است.
بنده و ممنون فال نیکوی خودم هستم که در این قحطی وفا و مهر، من مهر آن لولی سرمست را در دل دارم. (لولی یا کولیها در رقص و شاد بودن معروف بودهاند در اینجا در معنایی سمبلیک و مجازی بهکار رفتهاست.)
بوستان گل و سنبلهای خوشعطرش، یک رایحه از عطر عطار ( ومعشوق خوشعطر) من است.
ای باغبان چون (نسیم که به دزدی عطرهای باغت میآید) با من رفتار مکن و مرا از در مران، اشک چشمان من است که گلهای باغت را تازه نگهمیدارد و آبیاری میکند.
چشمان مستش که طبیب دل دردمند و عاشق من است، برای درمان من از لبانش شربت قند و گلاب نسخهکرد.
کسی که نظم و طرز غزلآرایی را به حافظ آموخت یار و محبوبِ شیرینگفتار و نغزگوی بیهمتای من است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
در سراپردهٔ جان خانهٔ دلدار من است
گوشهٔ دیدهٔ من خلوت آن یار من است
تا که از نور جمالش نظرم روشن شد
هر کرا هست نظر عاشق دیدار من است
هر کجا ناله ای از غیب به گوش تو رسد
[...]
محتسب بر حذر از مستی سرشار من است
سنگ بگریزد از آن شیشه که در بار من است
آسمان مشتری جنس هنرها گردید
که دکان سوختنم گرمی بازار من است
از دهن غنچه صفت دست اگر بردارم
[...]
سیل درماندهٔ کوتاهی دیوار من است
بی سرانجامی من خانه نگهدار من است
غیر، بیهوده، پی یار وفادار من است
نشود یار کسی اگر یار من است
شب به گوشت چو رسد نالهٔ مرغان اسیر
نالهٔ بیاثر از مرغ گرفتار من است
از غمش مردم و، گر شکوه کنم شرمم باد؛
[...]
آن چه شمعی است فروزنده رخ یار من است
آن چه روشن نه از آن شمع شب تار من است
آن چه ناز تو فزون میکند و رحم تو کم
اثر صبر کم و نالهٔ بسیار من است
آن چه از کار کسان عقده گشاید لب توست
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۳۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.