گنجور

 
فردوسی

کُنون اِی خِرَدمَند وَصفِ خِرَد

بِدین جایگَه گفتن اَندر خُورَد

کُنون تا چه داری بیار از خِرَد

که گوشِ نیُوشَنده زو بَر خُورَد

خِرَد بِهتر از هَر چه ایزَد بِداد

ستایش خِرَد را بِه از راهِ داد

خِرَد رَهنمای وُ خِرَد دِلگشای

خِرَد دَست گیرد به هَر دو سَرای

از او شادمانی وزویَت غَمی است

وزویَت فُزونی وزویَت کَمی است

خِرَد تیره وُ مَرد روشن رَوان

نَباشَد هَمی شادمان یِک زَمان

چه گُفت آن خِرَدمَند مَردِ خِرَد

که دانا زِ گفتار او بَر خُورَد

کسی کو خِرَد را نَدارَد زِ پیش

دِلش گَردَد از کَردهٔ خویش ریش

هُشیوار دیوانه خوانَد وُرا

همان خویش بیگانه دانَد وُرا

از اویی به هَر دو سَرای اَرجمَند

گسسته خِرَد پای دارَد به بَند

خِرَد چَشمِ جان اَست چون بِنگری

تو بی‌چَشمِ شادان جَهان نَسپَری

نخُست‌آفرینش خِرَد را شِناس

نگهبانِ جان است و آنِ سه پاس

سه پاسِ تو چَشم اَست و گوش وُ زَبان

کَز این سه رَسَد نیک و بَد بی‌گُمان

خِرَد را وُ جان را که یارَد سُتود

وَ گَر مَن سِتایم که یارَد شُنود

حَکیما چو کَس نیست گُفتن چه سود

از این پَس بگو کآفرینش چه بود

تویی کردهٔ کِردگارِ جهان

ببینی هَمی آشکار وُ نَهان

به گفتارِ دانندگان راه جُوی

به گیتی بِپوی وُ به هَر کَس بِگوی

زِ هَر دانشی چون سخن بِشنَوی

از آموختن یِک زَمان نَغنَوی

چو دیدار یابی به شاخِ سَخُن

بدانی که دانش نیاید به بُن

 
 
 
بخش ۲ - ستایش خرد به خوانش فرید حامد
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
بخش ۲ - ستایش خرد به خوانش فرهاد بشیریان
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم