چو آوردم این روز خسرو ببن
ز شیروی و شیرین گشایم سخن
چو پنجاه و سه روز بگذشت زین
که شد کشته آن شاه با آفرین
به شیرین فرستاد شیروی کس
که ای نره جادوی بیدست رس
همه جادویی دانی و بدخویی
به ایران گنکار ترکس تویی
به تنبل همیداشتی شاه را
به چاره فرود آوری ماه را
بترس ای گنهکار و نزد من آی
به ایوان چنین شاد و ایمن مپای
برآشفت شیرین ز پیغام او
وزان پرگنه زشت دشنام او
چنین گفت کنکس که خون پدر
بریزد مباداش بالا وبر
نبینم من آن بدکنش را ز دور
نه هنگام ماتم نه هنگام سور
دبیری بیاورد انده بری
همان ساخته پهلوی دفتری
بدان مرد داننده اندرز کرد
همه خواسته پیش او ارز کرد
همیداشت لختی به صندوق زهر
که زهرش نبایست جستن به شهر
همیداشت آن زهر با خویشتن
همیدوخت سرو چمن را کفن
فرستاد پاسخ به شیروی باز
که ای تاجور شاه گردن فراز
سخنها که گفتی تو برگست و باد
دل و جان آن بدکنش پست باد
کجا در جهان جادویی جز بنام
شنودست و بودست زان شادکام
وگر شاه ازین رسم و اندازه بود
که رای وی از جادوی تازه بود
که جادو بدی کس به مشکوی شاه
به دیده به دیدی همان روی شاه
مرا از پی فرخی داشتی
که شبگیر چون چشم بگماشتی
ز مشکوی زرین مرا خواستی
به دیدار من جان بیاراستی
ز گفتار چونین سخن شرم دار
چه بندی سخن کژ بر شهریار
ز دادار نیکی دهش یاد کن
به پیش کس اندر مگو این سخن
ببردند پاسخ به نزدیک شاه
بر آشفت شیروی زان بیگناه
چنین گفت کز آمدن چاره نیست
چو تو در زمانه سخن خواره نیست
چو بشنید شیرین پراز درد شد
بپیچید و رنگ رخش زرد شد
چنین داد پاسخ که نزد تو من
نیایم مگر با یکی انجمن
که باشند پیش تو دانندگان
جهاندیده و چیز خوانندگان
فرستاد شیروی پنجاه مرد
بیاورد داننده و سالخورد
وزان پس بشیرین فرستاد کس
که برخیز و پیش آی و گفتار بس
چو شیرین شنید آن کبود و سیاه
بپوشید و آمد به نزدیک شاه
بشد تیز تا گلشن شادگان
که با جای گوینده آزادگان
نشست از پس پردهای پادشا
چناچون بود مردم پارسا
به نزدیک او کس فرستاد شاه
که از سوک خسرو برآمد دو ماه
کنون جفت من باش تا برخوری
بدان تا سوی کهتری ننگری
بدارم تو را هم بسان پدر
وزان نیز نامیتر و خوبتر
بدو گفت شیرین که دادم نخست
بده وانگهی جان من پیش تست
وزان پس نیاسایم از پاسخت
ز فرمان و رای و دل فرخت
بدان گشت شیروی همداستان
که برگوید آن خوب رخ داستان
زن مهتر از پرده آواز داد
که ای شاه پیروز بادی و شاد
تو گفتی که من بد تن و جادوام
ز پاکی و از راستی یک سوام
بدو گفت که شیرویه بود این چنین
ز تیزی جوانان نگیرند کین
چنین گفت شیرین به آزادگان
که بودند در گلشن شادگان
چه دیدید ازمن شما از بدی
ز تاری و کژی و نابخردی
بسی سال بانوی ایران بدم
بهر کار پشت دلیران بدم
نجستم همیشه جز از راستی
ز من دور بد کژی وکاستی
بسی کس به گفتار من شهر یافت
ز هر گونهای از جهان بهر یافت
به ایران که دید از بنه سایهام
وگر سایهٔ تاج و پیرایهام
بگوید هر آنکس که دید و شنید
همه کار ازین پاسخ آمد پدید
بزرگان که بودند در پیش شاه
ز شیرین به خوبی نمودند راه
که چون او زنی نیست اندر جهان
چه در آشکار و چه اندر نهان
چنین گفت شیرین که ای مهتران
جهان گشته و کار دیده سران
بسه چیز باشد زنان رابهی
که باشند زیبای گاه مهی
یکی آنک باشرم و باخواستست
که جفتش بدو خانه آراستست
دگرآنک فرخ پسر زاید او
ز شوی خجسته بیفزاید او
سه دیگر که بالا و رویش بود
به پوشیدگی نیز مویش بود
بدان گه که من جفت خسرو بدم
به پیوستگی در جهان نو بدم
چو بیکام و بیدل بیامد ز روم
نشستن نبود اندرین مرز و بوم
از آن پس بران کامگاری رسید
که کس در جهان آن ندید و شنید
وزو نیز فرزند بودم چهار
بدیشان چنان شاد بد شهریار
چو نستود و چون شهریار و فرود
چو مردان شه آن تاج چرخ کبود
ز جم و فریدون چو ایشان نزاد
زبانم مباد ار بپیچم ز داد
بگفت این و بگشاد چادر ز روی
همه روی ماه و همه پشت موی
سه دیگر چنین است رویم که هست
یکی گر دروغست بنمای دست
مرا از هنر موی بد در نهان
که آن راندیدی کس اندر جهان
نمودم همه پیشت این جادویی
نه از تنبل و مکر وز بدخویی
نه کس موی من پیش ازین دیده بود
نه از مهتران نیز بشنیده بود
ز دیدار پیران فرو ماندند
خیو زیر لبها برافشاندند
چو شیروی رخسار شیرین بدید
روان نهانش ز تن برپرید
ورا گفت جز تو نباید کسم
چو تو جفت یابم به ایران بسم
زن خوب رخ پاسخش داد باز
که از شاه ایران نیم بینیاز
سه حاجت بخواهم چو فرمان دهی
که بر تو بماناد شاهنشهی
بدو گفت شیروی جانم توراست
دگر آرزو هرچ خواهی رواست
بدو گفت شیرین که هر خواسته
که بودم بدین کشور آراسته
ازین پس یکایک سپاری به من
همه پیش این نامور انجمن
بدین نامه اندر نهی خط خویش
که بیزارم از چیز او کم و بیش
بکرد آنچ فرمود شیروی زود
زن از آرزوها چو پاسخ شنود
به راه آمد از گلشن شادگان
ز پیش بزرگان و آزادگان
به خانه شد و بنده آزاد کرد
بدان خواسته بنده را شاد کرد
دگر هرچ بودش به درویش داد
بدان کو ورا خویش بد بیش داد
ببخشید چندی به آتشکده
چه برجای و روز و جشن سده
دگر بر کنامی که ویران شدست
رباطی که آرام شیران بدست
به مزد جهاندار خسرو بداد
به نیکی روان ورا کرد شاد
بیامد بدان باغ و بگشاد روی
نشست از بر خاک بیرنگ و بوی
همه بندگان را بر خویش خواند
مران هر یکی رابه خوبی نشاند
چنین گفت زان پس به بانگ بلند
که هرکس که هست از شما ارجمند
همه گوش دارید گفتار من
نبیند کسی نیز دیدار من
مگویید یک سر جز از راستی
نیاید ز دانندگان کاستی
که زان پس که من نزد خسرو شدم
به مشکوی زرین او نوشدم
سر بانوان بودم و فر شاه
از آن پس چو پیدا شد از من گناه
نباید سخن هیچ گفتن بروی
چه روی آید اندر زنی چاره جوی
همه یکسر از جای برخاستند
زبانها به پاسخ بیاراستند
که ای نامور بانوی بانوان
سخنگوی و دانا و روشن روان
به یزدان که هرگز تو راکس ندید
نه نیز از پس پرده آوا شنید
همانا ز هنگام هوشنگ باز
چو تو نیز ننشست بر تخت ناز
همه خادمان و پرستندگان
جهانجوی و بیدار دل بندگان
به آواز گفتند کای سرفراز
ستوده به چین و به روم و طراز
که یارد سخن گفتن از تو به بد
بدی کردن از روی تو کی سزد
چنین گفت شیرین که این بدکنش
که چرخ بلندش کند سرزنش
پدر را بکشت از پی تاج و تخت
کزین پس مبیناد شادی و بخت
مگر مرگ را پیش دیوار کرد
که جان پدر را به تن خوار کرد
پیامی فرستاد نزدیک من
که تاریک شد جان باریک من
بدان گفتم این بد که من زندهام
جهان آفرین را پرستندهام
پدیدار کردم همه راه خویش
پراز درد بودم ز بدخواه خویش
پس از مرگ من بر سر انجمن
زبانش مگر بد سراید ز من
ز گفتار او ویژه گریان شدند
هم از درد پرویز بریان شدند
برفتند گویندگان نزد شاه
شنیده به گفتند زان بیگناه
بپرسید شیروی کای نیک خوی
سه دیگر چه چیز آمدت آرزوی
فرستاد شیرین به شیروی کس
که اکنون یکی آرزو ماند و بس
گشایم در دخمهٔ شاه باز
به دیدار او آمدستم نیاز
چنین گفت شیروی کاین هم رواست
بدیدار آن مهتر او پادشاست
نگهبان در دخمه را باز کرد
زن پارسا مویه آغاز کرد
بشد چهر بر چهر خسرو نهاد
گذشته سخنها برو کرد یاد
هم آنگه زهر هلاهل بخورد
ز شیرین روانش برآورد گرد
نشسته بر شاه پوشیده روی
به تن بریکی جامه کافور بوی
به دیوار پشتش نهاد و بمرد
بمرد و ز گیتی نشانش ببرد
چو بشنید شیروی بیمار گشت
ز دیدار او پر ز تیمار گشت
بفرمود تا دخمه دیگر کنند
ز مشک وز کافورش افسر کنند
در دخمهٔ شاه کرد استوار
برین بر نیامد بسی روزگار
که شیروی را زهر دادند نیز
جهان را ز شاهان پرآمد قفیز
به شومی بزاد و به شومی بمرد
همان تخت شاهی پسر را سپرد
کسی پادشاهی کند هفت ماه
بهشتم ز کافور یابد کلاه
به گیتی بهی بهتر از گاه نیست
بدی بتر از عمر کوتاه نیست
کنون پادشاهی شاه اردشیر
بگویم که پیش آمدم ناگزیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان دربارهی خسرو و شیرین است که در آن پس از قتل خسرو، شیرویه (پسر خسرو) به شیرین پیام میفرستد و او را تهدید میکند. شیرین با خشم و ناراحتی پاسخی تند به او میدهد و از او میخواهد فقط در صورت وجود دانشمندان و خردمندان نزد او بیاید. سپس شیرین با عزت نفس و با نشان دادن خوبیها و ویژگیهای مثبت خود، سعی در دفاع از خود دارد و به خوبیهایش در گذشته اشاره میکند. در ادامه، شیرین با دل شکسته به دیدار خسرو در دخمه میرود و در آنجا زهر میخورد و میمیرد. این مرگ موجب ناراحتی شدید شیرویه میشود و در پی آن مشکلاتی در حكومت پیش میآید. داستان به بررسی مسائل انسانی، احساسات و دلایل تنهایی و درد در زندگی شخصیتها میپردازد.
هوش مصنوعی: وقتی که این روز نامدار را به یاد میآورم، از داستان شیرو و شیرین صحبت میکنم و دمی به گفتگو مینشینم.
هوش مصنوعی: پس از گذشت پنجاه و سه روز از زمانی که آن شاه به همراه ستایش و تحسین کشته شد،...
هوش مصنوعی: به شیرین پیامی فرستادند که ای نره، جادوگری که بدون دست است.
هوش مصنوعی: همهی جادوها و کارهای بد، به ایران گنکار مرتبط است و تو در آنجا هستی.
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که باید برای حل مشکلات و رسیدن به موفقیت، حتی از افرادی که به نظر میرسند کمکار یا تنبل هستند نیز کمک بگیریم. هر کسی، حتی اگر به نظر بیاید که تلاش نمیکند، میتواند در موقعیتی خاص تحت تاثیر قرار بگیرد و کارهای بزرگی انجام دهد.
هوش مصنوعی: ای گناهکار، بترس و نزد من نیا، زیرا در این مکان شاد و امن جایی برای تو نیست.
هوش مصنوعی: شیرین از پیام او ناراحت شد و به خاطر دشنام زشت او، دلش پریشان گردید.
هوش مصنوعی: کنکس اظهار میکند که نباید خون پدر ریخته شود و این کار نباید به وقوع بپیوندد، همچنین بهتر است که به اوج و بلندی نرسد.
هوش مصنوعی: من نمیخواهم آن بدکار را از دور ببینم، نه در مواقع عزاداری و نه در زمان خوشحالی.
هوش مصنوعی: معنای این بیت این است که کسی باید بیاید و اندوه را از دل ما بزداید، همانطور که یک دبیر با نوشتن و ثبت کردن مسائل در دفتر، به ما کمک میکند تا از بار نگرانیهای خود کاسته و به زندگی ادامه دهیم.
هوش مصنوعی: مرد دانشمند به او توصیه کرد و تمام آرزوهایش را در برابر او مطرح کرد.
هوش مصنوعی: مدتی در صندوق سم مینگریست که نباید آن سم به شهر پخش شود.
هوش مصنوعی: او آن زهر را با خود همراه داشت و به نوعی به درخت سرو چمن شبیه کفن پوشاند.
هوش مصنوعی: به شیرویه پیامی فرستاده شد که ای پادشاه با قامت افراشته و با عزت.
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که حرفهایی که تو زدی به سادگی همچون برگ و درخت هستند و در برابر نامردی و بیاحساسی بافتهای که به دل و جان آسیب میزند، بیارزش به نظر میآید.
هوش مصنوعی: در کجای جهان میتوان جادوهایی را یافت که نام آنها شادابی و خوشحالی را به همراه داشته باشد؟
هوش مصنوعی: اگر پادشاه به این شیوه و معیار عمل کند، نشاندهنده این است که نظر او تحت تأثیر جادو و جذابیتهای نوین است.
هوش مصنوعی: کسی نمیتواند بدی را با جادو در چهره زیبای شاه ببیند، زیرا زیبایی او چنان خیرهکننده است که هر عیبی را پنهان میکند.
هوش مصنوعی: شما به یاد فرخی بودی و به خاطر او در شب، چشم به راه من بودی.
هوش مصنوعی: تو با زیبایی و محبت خود مرا به دیدار طلبیدی و جانم را با این خواهش زیبا تزئین کردی.
هوش مصنوعی: از گفتار چنین شرمنده باش، زیرا که کلام نادرست را بر فرمانروا نیاور.
هوش مصنوعی: از خالق خوبىها یاد کن و این سخن را به کسی نگویید.
هوش مصنوعی: آنها پاسخ را به نزد شاه بردند و شیروی از این که بیگناهی مورد ستم قرار گرفته بود، برآشفته و نگران شد.
هوش مصنوعی: او گفت: چون تو در این زمان کسی نیست که سخن بتواند بگويد، پس آمدن راهی جز این ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی شیرین حرفهای دلخراش را شنید، به شدت ناراحت شد و چهرهاش رنگ باخت.
هوش مصنوعی: او گفت که من به نزد تو نمیآیم مگر اینکه با جمعی از دوستان بیایم.
هوش مصنوعی: کسانی در نزد تو حضور دارند که به دنیای آگاهی و دانش آشنا هستند و میتوانند به تو آموزهها و اطلاعات ارزشمندی بدهند.
هوش مصنوعی: شیرو به پنجاه مرد فرستاد تا دانا و مسن را به همراه بیاورند.
هوش مصنوعی: پس از آن، کسی را فرستادند که خوشخبر باشد و به او گفتند: برخیز و بیا و پیام را برسان.
هوش مصنوعی: وقتی شیرین این خبر را شنید، لباس کبود و سیاهی پوشید و به سمت شاه رفت.
هوش مصنوعی: به سرعت به سوی باغ شاداب برو، جایی که آزادگان در آن زندگی میکنند.
هوش مصنوعی: پادشاهی از پس پردهای نشسته بود، به گونهای که مردم پارسا و درستکار چگونه هستند.
هوش مصنوعی: شاه به نزد او پیامی فرستاد تا از غم و اندوه خسرو باخبر شود، زیرا دو روز مانند دو ماه بر او سخت گذشته بود.
هوش مصنوعی: حالا با من همراه شو تا به آنچه میخواهی برسی و به جایگاهی پایینتر فکر نکنی.
هوش مصنوعی: من تو را به اندازه پدرم عزیز میدارم و همچنین تو را با نامی بهتر و نیکوتر از او میشناسم.
هوش مصنوعی: شیرین به او گفت: ابتدا باید بدهی، سپس جان من پیش تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: و از آن پس از پاسخ تو خسته نخواهم شد، چه از دستوری که میدهی و چه از تصمیم و احساسی که داری.
هوش مصنوعی: بدان که شیرو، همانند یک همدست، به خوبی از داستان زیبای کسانی که چهرهای زیبا دارند، یاد میکند و آنها را روایت میکند.
هوش مصنوعی: زنی از پشت پرده فریاد زد که ای شاه، تو کامیاب و شاداب هستی.
هوش مصنوعی: تو گفتی که من به خاطر ظاهر بد و قامت بلند خود، ناپاک و بیراست هستم، اما من از پاکی و صداقت خودم سخن میگویم.
هوش مصنوعی: او به او گفت که شیرویه (فرزند کیخسرو) به این شکل است؛ جوانان از تیزی او باید دوری کنند و با او دشمنی نکنند.
هوش مصنوعی: شیرین به افرادی که در باغ شادی حضور داشتند، اینگونه گفت:
هوش مصنوعی: شما از من چه چیزهایی دیدهاید از ناپاکی، دشواریها، نادرستیها و نادانی؟
هوش مصنوعی: مدت زیادی به عنوان بانوی ایران مشغول خدمت و تلاش برای دلیران کشورم بودم.
هوش مصنوعی: من همواره فقط به دنبال راست و حقیقت بودهام و از دوری از نادرستی و نقصان دوری جستهام.
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد به دلیل گفتههای من در شهر به موفقیت و نعمتهای مختلفی دست یافتهاند.
هوش مصنوعی: زمانی که به سرزمین ایران نگاه میکنم، از زیر سايهام احساس بزرگی و عظمت میکنم، حتی اگر این سایه از تاج و زینتهای من باشد.
هوش مصنوعی: هر کسی که دید و شنید، میگوید که همه چیز از این پاسخ نشأت گرفته است.
هوش مصنوعی: بزرگان و افراد مهم در برابر شاه به زیبایی و نیکویی از شیرین یاد کردند و راه و رسم خود را به خوبی نشان دادند.
هوش مصنوعی: هیچ زنی مانند او در جهان وجود ندارد، نه به وضوح و نه در خفا.
هوش مصنوعی: شیرین چنین گفت که ای بزرگان، جهان دگرگون شده و حال سران را مشاهده کردهاید.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به زیبایی و جاذبههایی که زنان میتوانند داشته باشند. زیبایی آنها در برخی moments میتواند همانند زیبایی ماه باشد. یعنی در مواقع خاص و خاص، زنان میتوانند زیبایی چشمگیری از خود نشان دهند که captivates همه را به خود جلب میکند.
هوش مصنوعی: کسی که شرمدار و خواستار است، همانند جفتی است که خانهاش را آراسته و زیبا کرده است.
هوش مصنوعی: همچنین فرخ، پسر دیگری به دنیا میآورد و از این همسر خوشبخت، او افزایش برکت و خوشحالی خواهد داشت.
هوش مصنوعی: سه چیز دیگر که بر روی او بود، به نوعی پوشیده و مخفی شده بود.
هوش مصنوعی: بدان که من همسر خسرو هستم و در این دنیا به پیوستگی و اتحاد زندگی میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی کسی از سرزمین روم بدون آرزو و دل خوشی به اینجا آمد، در این کشور و دیار جایی برای نشستن نداشت.
هوش مصنوعی: از آن زمان، خوشی و کامیابیای به وقوع پیوست که هیچ کس در دنیا نه دیده و نه شنیده بود.
هوش مصنوعی: من هم فرزند وزو بودهام و چهار ساله بودم و آنها را به گونهای شاد و خوشحال مانند شهریار میدیدم.
هوش مصنوعی: وقتی که به خوبی عمل میکند و مانند یک پادشاه و فرار از مشکلات است، آنچنان است که مانند مردان بزرگ به دنبال افتخار و مقام است.
هوش مصنوعی: اگر از نسل جم و فریدون باشم، نباید زبانم به دروغ و فریب آلوده شود، زیرا به حق و انصاف پایبند هستم.
هوش مصنوعی: او این را گفت و پوشش چادر را از روی همه چهره زیبا و همه پشت موها برداشت.
هوش مصنوعی: به این صورت میتوان بیان کرد که: اگر در این دنیا یکی از ما دروغ گفته باشد، باید این دروغ را رو کنیم تا دیگران آن را ببینند و بشناسند.
هوش مصنوعی: من را از هنرها و زیباییهای خودم در خفا نگهدار، چرا که کسی در جهان آن را ندیده است.
هوش مصنوعی: من همه چیز را در برابرت به نمایش گذاشتم، این جادو گر ناشی از تنبلی و نیرنگ و بدرفتاری نیست.
هوش مصنوعی: هیچکس قبلاً موهای من را ندیده بود و حتی بزرگترها نیز دربارهاش چیزی نشنیده بودند.
هوش مصنوعی: پیران از دیدن یکدیگر بازمانده و در حین صحبت، زیر لب کلماتی را بر زبان آوردند.
هوش مصنوعی: وقتی چهرهی زیبا و شیرین را دید، روحش به طور پنهانی از بدنش جدا شد.
هوش مصنوعی: او گفت که جز تو نباید کسی دیگر را داشته باشم، زیرا در ایران هیچکس را به اندازه تو مناسب نمیبینم.
هوش مصنوعی: زنی زیبا و نیکو به او پاسخ داد که نیازی به کمک از شاه ایران ندارد و خودش میتواند بر سختیها غلبه کند.
هوش مصنوعی: وقتی تو دستور دهی، سه خواسته از تو دارم که بر تو باقی بماند و تو سلطنت کنی.
هوش مصنوعی: شیرو، جانم، تو تنها آرزوی من هستی و هر خواستهای که داشته باشی، برآورده خواهد شد.
هوش مصنوعی: شیرین به او گفت که هر آرزویی که داشتم، در این سرزمین برآورده شده است.
هوش مصنوعی: از این به بعد، هر یک از کارها و مسئولیتهایت را به من بسپار و به این جمع محترم اعتماد کن.
هوش مصنوعی: در این نامه خط خود را مینویسم که از او در هر حالتی بیزارم و از چیزهای او چه کم و چه زیاد دل خوشی ندارم.
هوش مصنوعی: شیرو به سرعت آنچه را که فرمان داده بود انجام داد و وقتی زن پاسخ آرزوهایش را شنید، او را از رویاهایش بیرون آورد.
هوش مصنوعی: از باغ شاداب و خوشبو به سمت بزرگواران و آزادگان آمد.
هوش مصنوعی: به خانه رفت و بنده را آزاد کرد و به آرزوی او خوشحالی بخشید.
هوش مصنوعی: هرچه از مال و نعمت داشت، به درویش بخشید و به کسی که خود را به او نزدیک میدید، بیش از آنچه داشت، عطا کرد.
هوش مصنوعی: ببخشید که مدتی به آتشکده رفتیم و در آنجا روز و جشن سده را جشن گرفتیم.
هوش مصنوعی: دیگر آنجا که خانهای که محل آرامش شیران بود، اکنون ویران شده است را ترک کن.
هوش مصنوعی: خسرو، حاکم جهانی، به فردی که رفتار نیکی از خود نشان داده بود، پاداش داد و با این کار او را شاد و خوشحال کرد.
هوش مصنوعی: به باغی آمد و چهرهاش را گشود، بر خاکی خشک و بیروح نشسته بود.
هوش مصنوعی: همه بندگان را به سوی خود دعوت کرده و هیچیک را رها نکن، هر فرد را با نیکویی و محبت در جایگاه خود قرار ده.
هوش مصنوعی: سپس او با صدای بلند اعلام کرد که هر کسی از شما که در این جمع حضور دارد، فردی ارزشمند و قابل احترام است.
هوش مصنوعی: همه شنوندهی سخنان من هستند، اما هیچکس نمیتواند مرا از نزدیک ببیند.
هوش مصنوعی: نگویید که تنها از حقیقت میتوان سخن گفت، زیرا دانایان هرگز با کلمات ناقص و نادرست سخن نمیگویند.
هوش مصنوعی: از آن moment به بعد که در کنار خسرو قرار گرفتم، از نعمتهای تجملی و خوشگوار او بهرهمند شدم.
هوش مصنوعی: من در خدمت و نزدیکی بانوان بودم و وقتی که شاهفره (سلطنت) از من نمایان شد، همه گناهانم آشکار شد.
هوش مصنوعی: نباید هیچ صحبتی با او کرد، زیرا چه بسا در آینده مشکلاتی به وجود بیاید که نتوان راه حلی برای آن پیدا کرد.
هوش مصنوعی: همه به یکباره از جا بلند شدند و زبانهاشان را برای پاسخ دادن آماده کردند.
هوش مصنوعی: ای بانوی مشهور و دانا که در سخن گفتن و روشنفکری مهارت داری.
هوش مصنوعی: به خداوندی که هیچکس او را ندیده و صدایش را نیز از پشت پرده نشنیده است.
هوش مصنوعی: از زمان هوشنگ تا کنون، هیچ کس دیگری مانند تو بر تخت ناز ننشسته است.
هوش مصنوعی: تمام خدمتگزاران و مراقبان در جهان، افرادی شاداب و بیدار دل هستند که به بندگان خدمت میکنند.
هوش مصنوعی: به صدای بلند گفتند ای فرد بزرگ و ستودنی در چین و روم و دیگر سرزمینها.
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که آیا بر کسی جایز است که از تو حرفهای بد بزند، در حالی که تو هیچ بدی نکردهای؟
هوش مصنوعی: شیرین چنین گفت که این انسان بدرفتار، اگر زندگیاش را به سختی بگذراند، نباید به او ایراد گرفت.
هوش مصنوعی: پدر را به خاطر رسیدن به قدرت و مقام کشت، پس دیگر هیچ شادی و خوشبختی را نخواهی دید.
هوش مصنوعی: مگر ممکن است که مرگ قبل از رسیدن به دیوار، پدر را به حالتی ذلتآور بیفکند؟
هوش مصنوعی: پیامی به من رسید که باعث شد روح من تحت فشار قرار بگیرد و احساس سنگینی کنم.
هوش مصنوعی: بدان، گفتم که این وضعیت بدی است که هنوز زندهام و همواره به خالق جهان عشق میورزم.
هوش مصنوعی: من همه مسیرهای زندگیام را نمایان کردم و در این راه، پر از درد و رنج بودم بهخاطر دشمنی کسانی که به من آسیب میزدند.
هوش مصنوعی: پس از مرگ من، آیا کسی در جمع به خوبی از من و ویژگیهایم صحبت خواهد کرد یا نه؟
هوش مصنوعی: از سخنان او، کسانی گریه کردند و به خاطر درد پرویز آتشین شدند.
هوش مصنوعی: گویندگان به حضور شاه رفتند و از ماجراهای شخص بیگناهی که مورد ظلم قرار گرفته بود، سخن گفتند.
هوش مصنوعی: شیروی از او پرسید که ای نیکوخلق، چه چیز دیگری به جز اینها آرزوی توست؟
هوش مصنوعی: شیرین پیامی برای شیرو فرستاد و اکنون فقط یک آرزو برایش باقی مانده است.
هوش مصنوعی: من در جایی تاریک و دور به دیدار او میروم و به او نیاز دارم.
هوش مصنوعی: شیرو از آن صحبت میکند که این رفتار درست است، چون او با آن رئیس بزرگتر، که پادشاه است، روبهرو شده است.
هوش مصنوعی: نگهبان در را به روی دخمه باز کرد و زن نیکوکار با صدای اندوهی شروع به گریه کرد.
هوش مصنوعی: در این بیت، فردی به چهره زیبای خسرو نگاه میکند و گفتگوهای گذشته را به یاد میآورد. این تصویر نشان میدهد که زیبایی و حضور خسرو یادآوری کننده لحظات و خاطرات شیرین و پر از حرفهای گذشته است.
هوش مصنوعی: زمانی که زهر شدیدتر از شیرینی باشد، تماما اثرات تلخ آن بر جان او است که نمودار میشود.
هوش مصنوعی: نشسته بر تختی، با پوششی که چهرهاش را پنهان کرده و لباسش عطری مشابه کافور دارد.
هوش مصنوعی: او به دیوار تکیه کرد و جان سپرد و از دنیا رد شده و نشانی از او باقی نماند.
هوش مصنوعی: وقتی شیرو، آن بیمار، صدای او را شنید، از دیدن او بیمارتر شد و پر از درد و رنج گردید.
هوش مصنوعی: فرمان داد تا دخمهای دیگر بسازند و آن را با عطر مشک و پارچههای گرانبها تزیین کنند.
هوش مصنوعی: در این جمله گفته شده که در دنیای پیچیده و تاریک، شاه کرد (شخصیتی با اقتدار) همچنان استوار و پابرجا باقی مانده و بر این باور است که حتی زمان زیادی گذشته، اما او همچنان در جایگاه خود ایستاده است.
هوش مصنوعی: در اینجا دلالت بر این دارد که شیروی (شخصیتی اشاره به شخصی بزرگ یا مشهور) به زهر دچار شد و همچنین جهان به خاطر فجایع و رفتارهای شاهان پر از مشکلات و ناکامیها شد. در واقع، این بیانگر تأثیرات منفی حاکمان بر جامعه است.
هوش مصنوعی: به دلیلی شوم به دنیا آمد و به دلیلی شوم نیز از دنیا رفت؛ همان تخت سلطنت را به پسرش سپرد.
هوش مصنوعی: کسی که هفت ماه پادشاهی میکند، پس از آن در هشتمین ماه، تاجی از کافور به دست میآورد.
هوش مصنوعی: در دنیا جایی بهتر از زندگی وجود ندارد و بدیای که میتوان تصور کرد بدتر از عمر کوتاه انسان نیست.
هوش مصنوعی: حال میخواهم از پادشاه اردشیر صحبت کنم که به ناچار به حضور او رفتهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.