گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۱

 

همچو گل سرخ برو دست دست

همچو میی خلق ز تو مست مست

بازوی تو قوس خدا یافت یافت

تیر تو از چرخ برون جست جست

غیرت تو گفت برو راه نیست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۲

 

صبر مرا آینه بیماریست

آینه عاشق غمخواریست

درد نباشد ننماید صبور

که دل او روشن یا تاریست

آینه جویی‌ست نشان جمال

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۳

 

کیست در این شهر که او مست نیست

کیست در این دور کز این دست نیست

کیست که از دمدمه روح قدس

حامله چون مریم آبست نیست

کیست که هر ساعت پنجاه بار

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۴

 

قصد سرم داری خنجر به مشت

خوشتر از این نیز توانیم کشت

برگ گل از لطف تو نرمی بیافت

بر مثل خار چرایی درشت

تیغ زدی بر سرم ای آفتاب

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵

 

خانه دل باز کبوتر گرفت

مشغله و بقر بقو درگرفت

غلغل مستان چو به گردون رسید

کرکس زرین فلک پر گرفت

بوطربون گشت مه و مشتری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۶

 

بازرسیدیم ز میخانه مست

بازرهیدیم ز بالا و پست

جمله مستان خوش و رقصان شدند

دست زنید ای صنمان دست دست

ماهی و دریا همه مستی کنند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۷

 

ای ز بگه خاسته سر مست مست

مست شرابی و شراب الست

عشق رسانید تو را همچو جام

از بر ما تا بر خود دست دست

بازوی تو قوس خدا یافت یافت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۳

 

زان ازلی نور که پرورده‌اند

در تو زیادت نظری کرده‌اند

خوش بنگر در همه خورشیدوار

تا بگدازند که افسرده‌اند

سوی درختان نگر ای نوبهار

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۴

 

دوست همان به که بلاکش بود

عود همان به که در آتش بود

جام جفا باشد دشوارخوار

چون ز کف دوست بود خوش بود

زهر بنوش از قدحی کان قدح

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۵

 

دیدن روی تو هم از بامداد

درد مرا بین که چه آرام داد

در دل عشاق چه آتش فکند

جانب اسرار چه پیغام داد

چون ز سر لطف مرا پیش خواند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۶

 

گفت کسی خواجه سنایی بمرد

مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد

کاه نبود او که به بادی پرید

آب نبود او که به سرما فسرد

شانه نبود او که به مویی شکست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۷

 

پیرهن یوسف و بو می‌رسد

در پی این هر دو خود او می‌رسد

بوی می لعل بشارت دهد

کز پی من جام و کدو می‌رسد

نفس اناالحق تو منصور گشت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۸

 

آتش عشق تو قلاووز شد

دوش دلم سوی دل افروز شد

چون به سخن داشت مرا دوش یار

چون به دم گرم جگرسوز شد

من چه زنم با دم و با مکر او

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۹

 

از سوی دل لشکر جان آمدند

لشکر پیدا و نهان آمدند

جامه صبر من از آن چاک شد

کز ره جان جامه دران آمدند

چادر افکنده عروسان روح

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۰

 

آنچ گل سرخ قبا می‌کند

دانم من کان ز کجا می‌کند

بید پیاده که کشیدست صف

آنچ گذشتست قضا می‌کند

سوسن با تیغ و سمن با سپر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۱

 

آه در آن شمع منور چه بود

کآتش زد در دل و دل را ربود

ای زده اندر دل من آتشی

سوختم ای دوست بیا زود زود

صورت دل صورت مخلوق نیست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۲

 

چونک کمند تو دلم را کشید

یوسفم از چاه به صحرا دوید

آنک چو یوسف به چهم درفکند

باز به فریادم هم او رسید

چون رسن لطف در این چه فکند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۳

 

شاخ گلی باغ ز تو سبز و شاد

هست حریف تو در این رقص باد

باد چو جبریل و تو چون مریمی

عیسی گُل‌روی از این هر دو زاد

رقص شما هر دو کلید بقا‌ست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۴

 

دوش دل عربده گر با کی بود

مشت کی کردست دو چشمش کبود

آن دل پرخواره ز عشق شراب

هفت قدح از دگران برفزود

مست شد و بر سر کوی اوفتاد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۵

 

هر که ز عشاق گریزان شود

بار دگر خواجه پشیمان شود

والله منت همه بر جان اوست

هر که سوی چشمه حیوان شود

هر که سبوی تو کشد عاقبت

[...]

مولانا
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode